ارتباط ذهن و بدن یا روح و جسم مسٔله ایست که سابقه ای به اندازه تاریخ تفکر دارد. اینکه چگونه جسم و بدن انسان که ماهیتی فیزیکی دارد توسط روح یا ذهن مدیریت می شود و میتواند کارهایی مانند حرکت را انجام دهد و حس های مختلف را درک کند به ظاهر موضوع ساده ایست ولی به غایت پیچیده می نماید. در این مطلب به تبیین راه حل ملاصدرا فیلسوف بزرگ اسلام برای معمای نحوه رابطه ذهن و بدن پرداخته شده است:
هرچند چارچوب علم النفس در فلسفه اسلامی را ابن سینا شکل داده و با دانش تجربی خویش در طب و طبیعیات آن دوران، توسعه ای قابل توجه بدان بخشیده است، اما نوآوری و تغییری که ملاصدرا در این بخش ایجاد کرده، از مهمترین تمایزات حکمت متعالیه با فلسفه سینوی و اشراقی بشمار میرود.
صدرالمتالهین در شرایطی که دیدگاه تجردتام (تجرد عقلی) در باب نفس انسانی برای قرنها در میان فیلسوفان مسلمان جاافتاده بود و پیدایش آن را نیز از ابتدا روحانی و منوط به امر الهی میدانستند (یا برخی به پیروی از افلاطون قائل به ازلیت آن بودند)، دیدگاه حدوث جسمانی را مطرح کرد و لااقل یک سر این پدیده (آغاز و پیدایش آن) را بجای عوالم قدسی، در رحم مادر قرار داد.
همین مقدار جسارت برای حل مشکلاتی مانند مسئله جفتشدن (pairing problem) و تاحدی مسئله نحوه ارتباط نفس و بدن نویدبخش مینمود و راهی بسوی علوم طبیعی برای تبیین آن میگشود.
وی همچنین نگرش تجرد تام درباره نفس انسانی (عموم انسانها) را کنار نهاد و به تجردمثالی اکتفا کرد؛ تجردی که همچنان بدن_مند و دارای ابعاد و جسمانیت و زمان و مکان خاص خودش (جسم مثالی و مکانمندی مثالی) است.
روشن است که این مسئله نیز تا چه اندازه میتواند شدت اشکالات اساسی فیزیکالیسم علیه دوئالیسم (از جمله اشکال علیت ذهنی و نیز مسئله نحوه ارتباط پدیده فرامکان با یک شیء مکانمند و سه بعدی) را کاهش دهد. این نیز یکی دیگر از وجوه بسیار مهم ابداعات ملاصدراست که نفس مجرد تام را به یک پدیده بدنمند و مکانمند تقلیل داده و سنخیت بیشتری با طبیعت برقرار میسازد.
او هرچند در چارچوب سیستم فلسفی خویش و براساس تحلیلهای عقلی (مبتنی بر اصالت وجود و حرکت جوهری و النفس فیوحدتها کل القوی و …) به یک تبیین درباره چیستی نفس و رابطه آن با بدن رسیده بود، اما تبیین تجربی و برمبنای علوم طبیعی زمان خویش را کنار نگذاشت. بلکه در آن بخش نیز دست به ابتکاراتی زد و علاوه بر واسطه روح بخاری (بین نفس و بدن)، دو واسطه دیگر هم در طرف بالا و پایین آن قرار داد (بدن مثالی در سمت بالا و خون لطیف در سمت پایین) و ارتباط تشکیکی (طیفی تدریجی از سلسله مراتب) ترسیم کرد که همچنان تلاش داشت ارتباط رأس و قاعده را هرچه طبیعیتر و شدنیتر تبیین نماید.
البته تلاش او میتواند هدف اشکالات مختلف قرار گیرد، اما همان مراجعه به علوم طبیعی روز و عدم اکتفا به تحلیل عقلی، حلقه گمشده بسیاری از تبیینهای فلسفی امروز در کشور ماست.
جالب آنکه این علم گریزی با تصلب بر سیستم فلسفی کسانی مانند صدرالمتالهین انجام میشود که خود پرچمدار نوآوریهای طبیعی و ارائه تبیینهای تجربی براساس طبیعیات زمان خویش بوده است!
براستی اگر آنها خود در دوران نوروساینس زنده بودند، دست به چه تغییرات و نوآوریهایی میزدند؟
منبع: کانال فلسفه ذهن