متن زیر حاصل میزگردی است که با موضوع «ماده در فلسفه و فیزیک » با حضور دکتر مهدی گلشنی استاد تمام فیزیک در دانشگاه صنعتی شریف و استاد غلامرضا فیاضی از اساتید حوزه برگزار شده است. درست است که این نشست در حدود 10 سال پیش در هشتم دیماه 1389 برگزار شده است ولی مسائلی که مورد پرسش قرار گرفته است دارای عمر درازی است و هنوز مورد پروهش دانشمندان جهان است.
دکتر عباسی:
با عرض سلام و ادب خدمت همهی حضار محترم و اساتید و فضلای گرامی، به ویژه با عرض خیر مقدم خدمت اساتید عزیزی که بنا است در این جلسه در محضرشان باشیم و استفاده کنیم؛ حضرت استاد حاج آقای فیاضی و استاد گرانقدر جناب آقای دکتر گلشنی. امیدواریم بتوانیم در این جلسه که به همت مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار میشود، یکی از مباحث مهم و مطرح فلسفی و علمی؛ یعنی بحث در مورد حقیقت ماده را پیگیری کنیم و به این موضوع از جهت مباحثی که در تاریخ فلسفه تا به امروز مطرح بوده و دستاوردهای فلسفیای که در این موضوع وجود داشته و آنچه که در قرنهای اخیر بر اساس روش جدید علمی تا به امروز حاصل شده است، نگاهی تطبیقی داشته باشیم. همچنین میان این دستاوردها مقایسهای کرده، و اگر إنشاءالله امکانش باشد نقطه نظراتی برای حرکتهای علمی آینده ارائه دهیم؛ البته به ویژه در مباحث فلسفی با نگاه به دستاوردهای علم جدید در مورد ماده. مجمع عالی حکمت اسلامی در سالهایی که شکل گرفته همواره پیشگام اینگونه نشستهای علمی و آزاداندیشیها و مباحثات علمی بوده، و به لطف خدا زمینهساز ارائهی دیدگاههای صاحبنظران در اینگونه زمینهها و عرصههایی است که در گذشته کمتر به آنها پرداخته شده است.
در مسأله ماده فیلسوفان از گذشته به این موضوع توجه ویژهای نشان دادهاند. اینکه حقیقت موجودات جسمانی و مادی که در معرض حواس ما قرار دارند، چیست؟ آیا اینها به اصل واحدی بر میگردند؟ آیا این تنوعهایی که در برابر خودمان میبینیم و با حواسمان آنها را درک میکنیم به حقیقت واحدی برمیگرند؟ به عنوان مثال با حس بینایی انواعی از موجودات محسوس را در برابر خود میبینیم. آیا فصل مشترکی در میان اینها وجود دارد، یا کثرات و تنوعات ظاهری اینها اصیل هستند و بازگشت به وحدت و حقیقت واحدی ندارند؟ غالباً تاریخ فلسفه را با فلسفهی یونان آغاز میکنند؛ گرچه یونانیان دیدگاههای فلسفی خود را مرهون همسایگان شرقی خود هستند. آنچه که از تمدنهایی در آسیای صغیر و حاشیهی مدیترانه؛ از جمله مصر، از گذشته زمینههای این علوم تدوین و آماده شده بود؛ اما به هر حال آنچه که امروز در شروع تاریخ فلسفه بیشتر به آن پرداخته میشود، دیدگاههایی است که در میان یونانیان وجود داشته که در این موضوع نیز مطالبی از آنها باقی مانده است. پیش سقراطیان مطالبی را راجع به ماده و حقیقت ماده بیان کردهاند، در واقع همان اصلی که تنوع اشیاء به آن برمیگردد. ادعا شده است کسانی مثل طالس و هروکلیتوس و دیگران از اصل واحدی به عنوان اینکه همهی این کثرتهای مادی و محسوس به آن رجوع میکنند را نام بردهاند. برخی مثل طالس گفتهاند که رجوع تمام این محسوسات به آب است و مادهالمواد و اصل اشیاء آب بوده است. چنانکه آب گاهی به صورت مایع و یک موجود دارای سیلان مشاهده میشود؛ ولی گاهی منجمد شده و تبدیل به یک مادهی سختی میشود و گاهی بخار شده و تبدیل به هوا میشود، گفتهاند این ماده در تشکلهای مختلف خودش موجودات جهان را ایجاد کرده است. گرچه برخی مفسرین دورهی اسلامی گفتهاند: منظور از آب، آب مصطلح و عرفی نبوده است، شاید حقیقت دیگری است که سیالیتی دارد و خود را در همهی عرصههای وجود نشان میدهد. آنها خواستهاند تحلیل و تأویل و تفسیر دیگری از این آب ارائه دهند؛ اما آنچه در ظاهر دیده میشود و در بیانات خودشان نمایان است، این است که منظور همین آب است. و یا هراکلیتوس که آتش را به عنوان اصل اول شمرد. بعدها بعد از گفتگوهای متعددی که در این ز9مینه صورت گرفت، یونانیان به چهار اصل رسیدند، چهار عنصر که آنها را عناصر پایهی تشکیل جهان دانستند؛ آب، باد، خاک و آتش، که این عناصر اربعه در تاریخ طبیعیات تا دورهی جدید مانده است.
شاید پس از سقراط، افلاطون و ارسطو بودند که مباحث مربوط به ماده و جسم را فلسفیتر و به شکل عقلانی مورد بررسی قرار دادند و دیدگاههایی را مطرح کردند. به ویژه نظر ارسطو که در حکمت فلسفه جریان پیدا کرده و تا امروز هم تحلیل فلسفیای که وی از حقیقت جسم ارائه کرده است، طرفدارانی دارد. ماده و صورتی که جناب ارسطو مطرح کردند به این معنا است که فصل مشترکی در میان همهی این اجسام داریم که مادهی آنها محسوب میشود که البته تعینی از خودش ندارد و صورت متمایز و متفاوتی که زمینهی این تنوعها و تکثرها و تعددهایی را که ما مشاهده میکنیم، فراهم کرده است. آن ماده بدون تعین خودش را در قالب این اشیاء محسوسهی متفاوته که صور نوعیهی متفاوت را حمل میکنند، نمودار میشود، و تعین و تحصل پیدا میکند. این دیدگاه در میان حکما و فلاسفهی ما هم استمرار پیدا کرد؛ کسانی مثل بوعلی سینا، فارابی، میرداماد و حتی مرحوم صدرالمتألهین تا حدودی و در بعضی از تعابیرشان به این دیدگاه ملتزم شدند؛ البته در این زمینه کسانی مانند جناب شیخاشراق نیز وجود دارند که نظر متفاوتی دربارهی حقیقت ماده و جسم ارائه کردهاند. یونانیان از نظر طبیعی نیز دیدگاهی را راجع به تشکیل جسم بیان کردند که به دیدگاه اتمی معروف شد. این دیدگاه را افرادی مثل دموکریتوس یونانی مطرح کردند و به این معناست که موجودات جسمانی این جهان از اجزای لایتجزایی که از اشکال مختلفی مرکب هستند، تشکیل شدهاند و از ترکیب و گردآمدن آنها این تنوعی که در اشیاء عالم دیده میشود، پیدا میشود.
نظریهی دموکریتوس که اجسام را مرکب از اجزای لایتجزی و به صورت منفصل و منقسم در نظر میگرفت با دیدگاه ارسطویی تا حدودی مورد غفلت قرار گرفت و به آن توجه چندانی نشده است، و جسم به عنوان یک امر ممتد که قابل تقسیم عقلانی إلی غیر نهایه است، در نظر گرفته شده است. بعدها در دورهی جدید دوباره راجع به ماده مطالب متعددی هم به لحاظ فلسفی و هم به لحاظ علمی مطرح شد. کسانی در غرب مانند دکارت تفسیر جدیدی از ماده ارائه کردند. مفهوم ماده را به عنوان یک امر بدیهی، واضح و متمایز بیان کردند و خصوصیت بارز ماده را امتداد داشتن شمردند؛ البته مستحضرید که شیخاشراق امتداد را منحصر به ماده نمیداند و جاری در عالم مثال نیز میداند و این را جزو خصوصیات منحصره ماده محسوب نمیکند. دکارت امتداد را صفت و ویژگی منحصره ماده شمرد. پیروان دکارت مثل لایب نیتز مطالبی در باب مونادها بیان کردند که زمینهی بازگشت نظریهی اتمی را تا حدودی فراهم کرد. در عالم علم و در دانش فیزیک کسانی پیدا شدند که دوباره نظریه اتمی دموکریتوس را برگرداندند؛ از جمله دالتون ادعا کرد که موجودات جسمانی از ذرات ریز نشکنی به نام اتم تشکیل شدهاند. این ابتدا به عنوان یک نظریه مطرح شد؛ ولی به تدریج اشکالاتی بر آن وارد شد که و معلوم شد آن اتمی که تصور میشده است، دارای اجزایی است و آن مفروض فیزیکی به تدریج تجزیه شد و اجزایی پیدا کرد. فیزیک در طی این یکصد سال اخیر در مورد حقیقت جسم و ماده شاهد دیدگاهها و نظریات و تجارب و آزمایشهای مختلفی بود. نظریهی اتمی دالتون تغییر کرد و به سمت مدلهای دیگری پیش رفت. افرادی مدلهایی را پیشنهاد کردند؛
از جمله تامسون، در مورد اتمی که دارای اجزایی است، مدلی را فرض کرد؛ به تشبیه بگوییم اتم شبیه هندوانهای که هستههایی در درون آن وجود دارد، اتم حاوی اجزایی با بار منفی است که اسم آن را الکترون گذاشتند؛ ولی در درون آن مجموعه اتم قرار دارد.
جلوتر که آمد مدلهای دیگری در نظر گرفت و معلوم شد آن اجزایی که با بار الکتریکی منفی هستند، مانند هستههای هندوانه نیستند؛ بلکه به دور آن هستهی مرکزی میچرخند. و مدل دیگری مطرح شد که به عنوان مدل رادرفورد از آن یاد میشود. جلوتر که آمدیم خود همین مدل هم مورد نقادیهایی قرار گرفت و معلوم شد که حرکتی که این الکترونها دارند، در یک لایهها و سطحهای ویژهای سطحبندی شده است و مدلهای جدید تفسیر ماده مطرح شد. در قرن بیستم تحقیقات آزمایشگاهی که در مورد این اجزا انجام گرفت، نشان داد که تجزیه پذیریهای فراوانی قابل اتفاق افتادن است و در مباحث ذرات بنیادی صدها ذرهی ریزتر شناخته شد که ممکن است پایداری چندانی نداشته باشند؛ولی به هر حال معلوم شد که در عالم طبیعت چنین ذرات متعددی در ماده وجود دارند. اصولاً در سیر به سمت جلومفاهیم متفاوتی که در فیزیک جدید به نام جرم و انرژی مطرح شده بود، به سمت نوعی اتحاد حرکت کردند، که اینها در واقع شکلهای متفاوت یک حقیقت هستند، که این جرم قابلیت تبدیل شدن به انرژی را دارد و انرژی توانی است برای انجام دادن کار، و نوعی فعالیت است برخلاف هیولا و مادهی اولیه ماده اولی فلسفهی ارسطو. گرچه افرادی مانند هایزنبرگ تلاش کردند ثابت کنند که انرژی همان هیولی اولی ارسطویی است؛ ولی این انرژی با این تفسیری که در فیزیک جدید ارائه میشود توان انجام کار است و فعلیت دارد؛ اما هیولی ارسطویی صرفاً یک حقیقتی پذیرنده است. حقیقت فعال شمرده نمیشوند. علی أی حال این تفسیرهای متفاوت از ماده کماکان در دانش جدید هم ارائه میشود و ادامه دارد، به ویژه در نظریات جدیدی که در ذرات بنیادی مطرح میشود که امروز به یاری خداوند از محضر دو تن از فرزانگان فلسفه و فیزیک؛ استاد گرامی و سرور ارجمند حضرت آیهالله فیاضی و استاد گرامی و فرهیخته جناب آقای گلشنی، داستان مفصل تحلیل و تبیین ماده و جسم و نقاط اختلاف و اشتراکی که در مسیر فلسفی تبیین ماده و مسیر فیزیکی تبیین ماده وجود داشته است را جویا خواهیم شد، و به این سؤالات پاسخ خواهیم داد که آیا در مورد یک موضوع واحد در فلسفه و فیزیک صحبت شده است؟ و آیا اصلاً مادهی فیزیکی همان ماده فلسفی است یا مطالب و مباحث با هم متفاوت بوده است و موضوع بحث موضوع جداگانهای بوده است؟
سؤالات جزییتر را إنشاءالله بعد از اینکه سروران ارجمند و اساتید گرامی در محل جلسه و در تریبون حضور پیدا کردند خدمتشان عرض خواهم کرد و مسیر بحث را پیگیری خواهیم نمود. از حضرات اساتید حضرت آیهالله فیاضی و جناب دکتر گلشنی برای تشریف فرمایی به جایگاه دعوت میکنم. با صلواتی بر محمد و آل محمد. ابتدا از محضر حضرت استاد فیاضی تقاضا میکنیم راجع به تعریف ماده به لحاظ فلسفی و تطوراتی که این تعریف در تاریخ فلسفه پیدا کرده است و دیدگاههای مختلفی که در این زمینه وجود دارد به ویژه با تأکید بر حوزهی فلسفهی اسلامی مطالب را در یک سیر تاریخی بیان بفرمایند تا در این زمینه سؤالاتی را که مطرح است خدمتشان تقدیم کنیم.
استاد فیاضی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله و الصلا، علی رسول الله و علی آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
یکی از مسائل اساسی که در فلسفه از ابتدا مطرح بوده است، مسألهی تغیر بوده است. عدهای اصلاً منکر تغیر بودهاند؛ ولی نظر عمدهی فلاسفه ما و فلاسفهی تاریخ فلسفه نشان میدهد که ایشان قائل به این بودند که در این عالم تغیر هست؛ همانطوری که هر کسی به سادگی این را درک میکند. این دانه را کشاورز میکارد و بعد تبدیل به خوشه یا درخت میشود، چوب میسوزد و خاکستر میشود و امثال اینها، این همه تبادلاتی که در این عالم هست. یک بحث در علم مطرح بوده است که اگر میگوییم اینها در تاریخ فلسفه بحث شده است، از باب این بوده است که فلسفه در معنای عام آن شامل علوم طبیعی هم میشده است. همانطور که جناب آقای دکتر عباسی اشاره فرمودند صحبت در ابتدا دربارهی این بوده است که آیا این اجسامی که در عالم هستند به یک اصول اولیه یا یک اصل واحد میرسند؟ به تعبیر دیگر بحث در این بوده است که ما شکی نداریم که اجسام مرکبی وجود دارد؛ یعنی اجسامی هست که از جسمهای مختلف فراهم آمدهاند؛ اما آیا این اجسام مرکب به یک اجسام بسیطی که آنها مبدأ تکون اینها باشند، یا به یک جسم منتهی میشوند؟ آن چیست؟ در واقع بحث آنها دربارهی این بوده است که عناصر اولیه چیست؟. فردی گفته آب است و دیگری چیز دیگر را گفته است و فرد دیگری چند چیز را گفته است و بالأخره رأی حاکم این شد که چهار چیز است. در تاریخ قدیم همانطور که اشاره فرمودند این بحثها بیشتر بحثهایی بود که ولو گاهی با روش فلسفی حل میشد؛ ولی بیشتر جنبهی طبیعتشناسی داشت و نه وجودشناختی و عقلی محض؛ اما در تاریخ فلسفه به ارسطو میرسیم. ارسطو گفت: این عناصر را نگاه کنید، عناصری که در دید علمی اجسام متباینی هستند، عقل وقتی در اینها دقت میکند، میبیند که همه در جسمیت مشترک هستند. جسمیت یک جوهر است، عرض و وصف نیست، یک موجود قائم به خود است و دارای ابعاد است؛ پس در جسمیت مشترک هستند؛ و همان جسم است که صورتهای مختلف به خود گرفته است. پس اینها در حقیقت آن تباینی که در علم تصور میشد، ندارند؛ بلکه وجه مشترک دارند و آن عبارت از جسمیت است. حالا که جسم را داریم و این جسم بین این موجودات مختلف مشترک است، تغیرات چگونه توجیه میشود؟ این اجسام که به یکدیگر تبدیل میشوند، تغییر پیدا میکنند، یا با اجتماعشان یک جسم جدیدی به وجود میآید، یک نوع جدید به وجود میآید، این چگونه است؟ تصوری که گاهی در بعضی از تفکرها و نحلهها هست، ولو اینکه تفسیر خاصی از این حرف خود دارند، این است که اصلاً تغیر نیست، زوال و حدوث است، که اسم این را «تجدد امثال» میگذارند؛ یعنی اگر شما تصور میکنید که تخم مرغ تبدیل به مرغ شده است، این یک تصور ابتدایی است. حقیقتش این است که تخم مرغ با تمام هستیاش، هرچه هست، نابود میشود و در جای او یک موجود دیگری به ابداع متکون میشود. ابداع یعنی بدون ماده سابق. تجدد امثال یعنی یک موجود نابود شود و یک موجود دیگر به جای آن بیاید؛ اما چون با سرعت انجام میشود شما تصور میکنید که آن به این تبدیل شده است. گاهی در این تابلوهای تبلیغاتی دیدهاید که اطرافشان لامپهایی روشن و خاموش میشود. اینها هر لامپی که روشن میشود وقتی خاموش شد، لامپ دیگری روشن میشود؛ نه اینکه نور در حال حرکت باشد. تغیر به این معنا که اولی به دومی تبدیل شد نیست. موجودی پیدا شد و عمری داشت؛ یعنی آن نور اولی. هنگامی که از لامپ اولی پیدا شد و از بین رفت، لامپ دوم برای خودش یک نور جدید احداث کرد. این یک تصور بود که در میان فلاسفه رونقی پیدا نکرد. اینکه در عرفان در یک تفسیر خاص غیر خدای متعال بر کل هستی حاکم است، باعث شد این فکر به اینجا برسد که اکنون همهی موجودات را تجدد امثال میدانند، اعم از مادی و مجرد، و یا اشاعره که در مورد اعراض این نظریه را قائل هستند؛ به این دلیل است که معتقد بودند بقا خودش یک عرض است. عرض هم نمیتواند قائم به یک عرض دیگر شود. میگفتند عرض نمیتواند بقا داشته باشد؛ چون اگر یک عرض بخواهد باقی باشد، معنایش این است که عرض به یک عرض دیگر متصف شود؛ یعنی عرضی به عرض دیگر قائم شود و این محال است. عرض نمیتواند قائم به عرض شود؛ لذا میگفتند تمام اعراضی که در این عالم است؛ مثلاً رنگ این جسم، شکل این جسم، وزن این شکل، در حالا تجدد امثال هستند؛ یعنی هر آن یکی از اینها نابود میشود و یک جایگزین در همان جسم و در همان موضوع به جای او موجود میشود؛ ولی در مورد اجسام این فکر در بین فلاسفه؛ اگر هم بوده خیلی، متروک شده است. نظر حاکم این بوده که نه، تبدل که در عالم است؛ اما تغییر به این معنا است که شیءای خودش چیز دیگری میشود. فیلسوف وقتی میگوید خود این شیء به چیز دیگری تبدیل میشود؛ یعنی این موجود اول قابلیت داشت که دومی شود. سؤال میشود که یعنی آن فعلیت قبلی را دارد و چیز دیگری شده است؟ روشن است که ندارد؛ چون اگر داشته باشد، همان شیء اولی هست. معنی تغییر این است که مثلاً چوب دیگر چوب نیست. چوب وقتی سوخت و خاکستر و ذغال شد، دیگر چوب نیست. بنابراین اگر نیست، این تجدد امثال نمیشود؟ یعنی چیزی نابود شد و یک چیز دیگر به وجود آمد؟ میگویند نه، چیزی بین چوب و آن خاکستر حاصله، مشترک است که اسم آن را ماده میگذارند. ماده یعنی امری که میان متبدل و متبدل الیه مشترک است. آن چیست؟ یک تصور این است که همان جسم است. بالأخره اگر این چوب باشد جسم است و اگر خاکستر باشد باز هم جسم است. پس یک حقیقتی به نام جسم داریم که گاهی به صورت چوب است و گاهی به صورت خاکستر. این مقدار از ماده یعنی اشتراک جسم میان انواع تبدل، چیزی است که تقریباً میان فلاسفه اتفاقی است. این همانی است که حاجی فرموده است: «أثبتت کل الملل». ولی در فلسفه ارسطو گفتند خود جسم یک امر موجود بالفعل است و این همان تعریفی است که میگویید یک جوهر دارای ابعاد سهگانه است. جوهر سه بعدی است. بنابراین این جوهر سه بعدی یک فعلیت میشود. آیا میتواند یک فعلیت پذیرای یک فعلیت جدید باشد؟ بر اساس این تصور که فعلیت و قوه نمیتوانند با هم جمع شوند، این فکر پدید آمد که در نهاد این جسمی که فعلیت ابعاد سهگانه را دارد، یک جوهر بدون فعلیتی وجود دارد که اسم آن را هیولی یا مادهی اولی گذاشتند، که او هیچگونه تحصلی ندارد. اگر متحصل شده است در سایهی همین جسمیت است؛ یعنی صورت جسمیه. گفتند جسم ترکیبی از یک حقیقت جوهری به نام هیولی و یک صورتی به اسم صورت جسمیه است. صورت جسمیه یعنی سه بعدی بودن. هیولی یعنی جوهری که هیچ فعلیتی ندارد. و گفتند که اگر جسم در این تحولات صورتهای مختلف را میپذیرد، در حقیقت جسمیتش نیست که میپذیرد؛ چون جسمیت یک امر بالفعل است، و امر بالفعل قابلیت نیست، پذیرش ندارد. تمام پذیرشها در این موجودات مادی و این تحولات مال آن هیولی است، مال آن جوهری است که قوهی محض است. پس در فلسفهی ارسطو جسم، نه جسم با یک صورت نوعیه؛ چون گفتیم جسم با صورت نوعیه در فلسفه تحلیل شد. صورت نوعیه خصوصیاتی است که در انواع اجسام است، ولی عقل در تحلیلش به چیزی رسید که بین انواع اجسام مشترک است و آن اصل جسمیت است. در فلسفهی ارسطو گفتند همان اصل جسمیتی که شما در تمام اجسام مشترک میبینید، خود او در حقیقت ترکیبی است از یک جزء فعلیتدار که اسم آن صورت جسمیه است و از یک جزئی که قوه محض است و اسم او هیولا است. این تفکر در فلاسفهی اسلامی به خصوص در ابن سینا برهانهایی بر آن ارائه شد و هشت دلیل بر اینکه جسم باید اینگونه باشد اقامه شده است. جسم که امر مشترک بین انواع اجسام است، خود باید از دو جزء خارجی مرکب باشد. دو جزء خارجی که البته یکی تحت پوشش دیگری است. سر این هم این است که قوه یا ماده فعلیتی ندارد تا بتواند کنار صورت جسمیه قرار گیرد؛ چون فعلیت و تحصل آن به همان صورتی است که اسم او صورت جسمیه است. پس اینها یک نوع ترکیب حقیقی با هم دارند؛ ترکیب امر بالقوه با امر بالفعل، ولی در عین حال دو جزء خارجی هستند. این تصور که در فلسفهی ابن سینا حاکم بود به زمان شیخ اشراق رسید. شیخاشراق گفت: ما برای تفسیر تبدلات احتیاج به بیش از همان جسم نداریم. همچنین چیزی به نام قوه و استعداد داریم؛ اما آن عرض است، یک حالتی برای جسم است. هر جسمی قابلیت و استعداد دارد که به جسم دیگر تبدیل شود؛ ولی استعداد جوهر نیست، قوه جوهر عرض نیست. جسم امری بسیط است، مرکب از هیولی و صورت نیست. صدرا بر بساطت جسم در خارج تأکید میکند، و حرفهای ابنسینا و ادلهای را که ابنسینا و پیروان ابنسینا برای ترکیب خارجی جسم از ماده و صورت، از هیولی و صورت جسمیه آوردند، پاسخ میدهد و صرف این مسأله در یک نکتهی نهفته است و آن اینکه در فلسفهی صدرا یک اصل اساسی وجود دارد و آن اینکه معانی مختلف میتوانند به وجود واحد موجود شوند که این مسأله هم از طرح مسألهی اصالت وجود در فلسفهی صدرا استنتاج میشود که اگر موجود بذات به هر معنای دیگری اگر بخواهد موجود شود، وجود او را موجود میکند. گفتند پس مانعی ندارد که معانی مختلف با یک وجود موجود شوند؛ نظیر اینکه در مورد خدای متعال خود ابنسینا؛ البته ابنسینا نگوییم، ما میفهمیم که اینطوری است؛ یعنی برهان برای ما اثبات میکند که معانی مختلف به وجود واحد موجود هستند؛ زیرا علم به یک معنا است. واقعاً حقیقت علم یک چیز است، حقیقت قدرت یک معنای دیگر و حقیقت جمال یک معنای دیگری است؛ ولی این معانی مختلف به یک وجود موجود میشوند. امام صادق علیه السلام فرمودند: «همهی وجود خدا عین حیات است و همهی وجود خدا عین علم است»؛ یعنی وجود هم وجود وجود است، هم وجود حیات است و هم وجود علم است. در حالی که در فلسفهی ابنسینا این اصل نه تنها پذیرفته نشده بود که علیه آن تصریح شده بود، ابنسینا معتقد به این است که نمیشود معانی مختلف به یک وجود موجود باشند؛ لذا وقتی در مسألهی خدای واحد و صفاتش مشکل را به این وسیله حل میکند که اینها معانی مختلف نیستند. قائل به ترادف میشود. قدرت مرادف با حیات است و فقط الفاظ اینها مختلف هستند و معنای اینها یک چیز هست که میتواند به وجود واحد موجود شود. وگرنه اگر مختلف بودند، نمیشد. بالأخره این ریشهی آن حرف است. صدرا بر اساس آن فکر که به وجود واحد میشود معانی مختلفی موجود شوند، گفت آن هیولی آن قوه، درست است، ولی آن قوه یک جزء خارجی نیست. یک وجود در خارج که این وجود در عین اینکه وجود جوهریت است، وجود سه بعدی بودن است. بنابراین جوهر این وجود بله جوهر است. این وجود سه بعدی است؟ بله هست. خود جوهر سه بعدی دو معنا است که در ترکیب و تعریف صورت جسمیه به کار میبریم. همانطور که این دو معنا به یک وجود موجود هستند، آن قوه و چیزی که اسمش را هیولی میگذارید موجود به همین یک وجود است؛ یعنی در خارج ما هیولی داریم، صورت جسمیه هم داریم؛ ولی صورت جسمیه با هیولی اتحاد دارند. اتحاد به معنای عینیت. در فلسفهی صدرا وقتی تعبیر به اتحاد میشود، بیشتر اوقات خود ایشان بلافاصله عینیت را عطف بر آن میکند. میگوید الاتحاد و العینیه. علاوه بر این خود ایشان اتحاد را معنا کرده است. اتحاد را به معنای هو هو معنا کرده است. هو هو، اگر میگوییم اتحاد بین دو چیز است؛ یعنی اولی همان دومی است. دومی همان اولی است؛ البته اصل این تفکر برای خود صدرا نیست، اصلش برای سید سند است؛ ولی خب ایشان این تفکر را تثبیت کرد و از آن دفاع کرد، و به ادلهای که میخواستند با آنها اثبات کنند که جسم در خارج دارای دو جزء خارجی هست، پاسخ داد؛ البته تفکری از علامه طباطبایی نیز وجود دارد که ایشان هم حرف ابن سینا را دارند که به دو جزء خارجی قائل هستند، و حرف صدرا را که اتحاد است؛ اما یقیناً اتحاد در تعبیر ایشان به معنای اتحاد در تعبیر صدرا نیست. اتحاد در تعبیر صدرا یعنی عینینت که دیگر با ترکیب خارجی جمع نمیشود. این به این معنای است که جسم در خارج دو جزء ندارد اما اتحاد در فلسفهی آقای طباطبایی و تعبیر ایشان به این معنا است که نه، دو جزء خارجی هستند؛ اما یکی تحت پوشش دیگری است، بطوری که این دو با هم ترکیب میشوند و در خارج دو جزء فعلیت دارد؛ هرچند فعلیت قوه به همان قوه بودنش است. مهمترین دلیل که برای اثبات یک جزء خارجی مغایر با صورت، گفته میشود این است که ما میبینیم جسم در ابعاد سه گانه داشتن، امری بالفعل است؛ اما در اینکه میتواند صورتهای انواع مختلف اجسام را بگیرد؛ مثل صورت آبی یا خاکی، یا به تعبیر عناصر امروزی صورت آهن، صورت منگنز و یا صورت عناصر دیگر، در این جهت بالقوه است؛ یعنی آن جسم میتواند هر کدام از این صورتها را داشته باشد؛ چون جسم امر بین همهی اینها مشترک است. آن هنگام دلیل این است که حیثیت فعل باید غیر از حیثیت قوه در خارج باشد؛ چون حقیقت فعلیت یعنی وجدان. با توجه به مطالب گذشته، ولی در حالی که قوه ملازم با فقدان است. قوه یعنی چیزی میتواند بشود، ولی نیست. اگر چیزی باشد که دیگر قوه معنا ندارد. قوه ملازم فقدان است، در حالیکه فعلیت عین وجدان است و گفته میشود که وجدان و فقدان، ملکه و عدم ملکه هستند. وجدان و فقدان مانند بینایی و کوری است. ملکه و عدم ملکه از اقسام تقابل است و متقابلان در شیء واحد نمیتوانند جمع شوند. بنابراین، فعلیت نمیتواند در همانجایی وجود داشته باشد که قوه وجود دارد. این جسم اگر قوهی داشتن صورتهایی را دارد، قوهی داشتن حالات مختلفی را دارد، قوه باید در یک گوشهی جسم جا بگیرد و فعلیت در یک گوشهی دیگر؛ یعنی باید در خارج قوه یک فرودگاه داشته باشد، یک موضوع و یک جایگاه داشته باشد و فعلیت یک جایگاه دیگر؛ چون قوه ملازم با فقدان است و فعلیت عین وجدان است و وجدان و فقدان عدم و ملکه هستند و ملکه و عدم ملکه متقابل هستند، و در شیء واحد نمیتوانند باشند. جوابی که داده شده و مرحوم آخوند در اسفار در جلد پنجم فرموده این است که درست که فقدان و وجدان عدم و ملکه است؛ اما وجدان یک شیء با فقدان همان شیء؛ برای مثال واجد بودن ابعاد سه گانه با فقدان خود ابعاد سهگانه، ملکه و عدم ملکه است و در شیء واحد جمع نمیشود. یک شیء نمیشود هم واجد سه بعد باشد و هم فاقد سه بعد؛ اما در مسألهی هیولی و صورت و قوه و فعلی که در جسم است اینگونه نیست. جسم فعلیت ابعاد را دارد، نه قوهی ابعاد را. قوهی صورتهای بعدی، قوهی صورتهای نوعیه، قوهی اعراضی را ندارد. پس این قوه و فعل با هم قابل جمع هستند؛ نظیر اینکه کسی بالفعل بینا است، ولی بالقوه شنوا است؛ یعنی الآن نمیتواند بشنود، ولی توان شنیدن در آن هست؛ به این معنا که اگر یک عملی روی او انجام شود، میتواند بشنود. درست است که بینایی ملکه و کوری عدم ملکه است؛ اما مانعی ندارد این عدم با این وجود جمع شود؛زیرا این عدم مقابل آن نیست. چیزی که مقابل بینایی است، کوری است، نه کری. کری ولو عدم ملکه است، ولی عدم ملکهی شنوایی است، نه عدم ملکهی بینایی. بنابراین، این فکر حاکم شد که بر اساس این توجه کنیم که فلاسفهی متأخر مثل استاد شهید مطهری و آیهالله مصباح این فکر را دنبال میکنند که جسم در خارج مرکب از دو حقیقت نیست، در عین اینکه ماده به معنای قوه درست است، در جسم قوه است زیرا واقعاً تبدل در عالم هست، و تغیرات به نحو تجدد امثال نیست. اینطور نیست که چیزی به طور کامل نابود شود و جای او چیز دیگر به طور کامل به وجود آید. این واقعاً تخم مرغ است که به مرغ تبدیل میشود؛ ولی قوه و فعلیت میتوانند با هم جمع شوند زیرا فعلیت شیءای و قوهی فعل دیگر است.
دکتر عباسی: از حضرت استاد حاج آقای فیاضی که یک سیر تاریخی بسیار منظمی را در باب تعبیر ماده و جسم ارائه فرمودند تشکر میکنیم. از دوره فلسفهی یونان به ویژه ارسطو بحث ماده و صورت را مطرح کردند و تفسیر درستی که از این ماده و صورت پیدا شد، به این مفهوم که این دو معنا در عالم خارج اتحاد دارند، بلکه عینیت دارند. نه اتحاد به معنای ترکیب اتحادی، به معنای عینیت. آنچه که در بیان مرحوم علامه دیده میشود، نوعی ترکیب اتحادی است؛ ولی فرمودند که حمل درست بیان مرحوم صدرا به این است که بگوییم منظور ایشان از اتحاد، عینیت است. شاید شواهدی هم بر این وجود داشته باشد که در مواردی ایشان وجود ماده را وجود سایه و ظلی فرض میکند که نشان میدهد، اگر وجود مستقلی بود این تعبیر به کار نمیرفت؛ لذا نوعی اتحاد و عینیت میان ماده و صورت در تفسیر صدرایی از جسم وجود دارد، و به تعبیری هیولی اولی به آن مفهومی که در بیان ارسطو و امثال ابنسینا است، در بیان مرحوم صدرا و متأخرینی مثل آقای مصباح انکار میشود؛ اما قوه داشتن و استعداد تبدل داشتن، آن محرز است به این معنا که شاهد هستیم موجودات به هم تبدیل میشوند و صورشان عوض میشود. قبل از اینکه بخواهیم به مباحث ماده و جسم در علم جدید و فیزیک جدید بپردازیم، بهتر است از حضرت استاد جناب آقای فیاضی، در مورد مسألهی امتداد داشتن جسم سؤال کنیم. با این مفهومی که اکنون بیان شد، که جسم یک جوهر ذوابعاد ثلاثه است؛ اولاً، جسم یک حقیقت ممتد است و به این تعبیر ما در عالم مادی خلأ نداریم. جایی که مکان وجود داشته باشد، ابعاد وجود داشته باشد؛ ولی جسم نباشد. خلأ به این مفهوم در عالم وجود ندارد. با این تعبیر حرکات در عالم چگونه تفسیر میشود. شما مستحضر هستید که حرکات مکانیکی جابهجایی در مکان است. حرکات عینی و حتی حرکات وضعی. افرادی که قائل به خلأ در عالم هستند میگویند موجودات از جایی به جایی میروند. در اینجا جسم هست به جایی منتقل میشود که جسم در آنجا نیست. اما اگر کسی قائل به ملأ بود و قائل به خلأ نبود و ماده و جسم را امر ممتدی در نظر گرفت، راجع به حرکت چگونه باید توضیح بدهد؟ حرکت باید چگونه اتفاق بیفتد؟ این مشکلی بود که دکارت با آن روبهرو شد. دکارت هم قائل به امتداد داشتن ماده بود که البته منظورش از ماده همان جسم ماست بود و قائل شد به حرکات گردابی شد. به این معنا که هر موجودی که میخواهد در ملأ حرکت کند باید موجودات دیگر را پس بزند گویی در درون آن ملأ حرکت کند؛ زیرا خلأیی وجود ندارد. بنابراین وقتی همهی عالم پر است اگر خواست حرکتی اتفاق بیفتد، مثل امواج گردابی است که در درون دریا تشکیل میشود. بر اساس این تبیین که فرمودید حرکات مکانی، چه تفسیری میشود روی آن ارائه کرد؟
استاد فیاضی: بله، جسم دارای ابعاد سهگانهی جوهری؛ یعنی ابعاد سهگانهی قائم به خود یا به تعبیری جوهر دارای ابعاد است؛ ولی تعداد اجسام یکی است یا زیاد است؟ در فلسفهی اولی همانطور که احساس میکنید، زیاد است. بالأخره جسم بنده غیر از جسم جنابعالی است و جسم آن درخت غیر از جسم درخت بغلی است. یک مسألهی دیگر هم مطرح بود و آن اینکه آیا خلأ وجود دارد یا خیر؟ همانطور که اشاره کردند شاید در فلسفه نظریهی حاکم این بود که خلأ محال است؛ البته نظریاتی نیز وجود دارد که آن ادله را پاسخ میدهد و میگوید خلأ محال نیست؛ ولی نظریهی حاکم و مشهور همین است که خلأ محال است. در فلسفه مطرح بود که تداخل اجسام هم محال است. نمیشود یک جسم در درون یک جسم دیگر در همان فضایی که یک جسم وجود دارد، برود و یک جسم دیگر هم وجود داشته باشد. آنجا که برای مثال یک دانه نخود هست، یک دانه نخود دیگر یا جسم دیگر نیز باشد، آنجا که شما نشستید، دقیقاً در همان فضایی که شما اشغال کردید یک جسم دیگر هم آن فضا را اشغال کند. اگر کسی هنگامی که این سه مسأله کنار هم گذاشته شود هر سه را پذیرفت؛ یعنی پذیرفت که خلأ محال است و تداخل اجسام هم محال است، در عین اینکه حرکت هم هست. این به ناچار همان تصور را خواهد داشت که اشاره فرمودید که اگر جسمی جابهجا میشود با جابهجایی خود همهی جسمهای دیگر را هم جابهجا میکند؛ یعنی تکان خوردن یک جسم ملازم است با تکان خوردن همهی اجسام دیگر؛ . اما اگر کسی قائل به این شد که خلأ محال نیست، همانطور که اشاره کردید میتواند بگوید نه، جسم حرکت میکند، بدون اینکه ملازم با تکان خوردن و جابهجا شدن اجسام دیگر باشد. یا اینکه قائل به این شد که تداخل اجسام محال نیست؛ گفت نور جسم است، آب هم جسم است. نور در آب وجود دارد. به دلیل اینکه شما آب را که نگاه میکنید، درون آب را میبینید. اگر ظلمت بود و آنجا نور نبود نمیتوانستید درون آب را ببینید. نور درون شیشه هم وجود دارد؛ زیرا شما از این طرف شیشه طرف دیگر را میبینید. اگر نور در آن چند میلیمتر قطر شیشه وجود نداشت، پس ظلمت محض بود، مثل تخته میشد که مانع از این بود که شما از این طرف آن طرف را ببینید. اگر کسی قائل به تداخل اجسام شد، میتواند راحت حرکتهای مکانی را تقریر کند. و یا اینکه آمد تکثر را به وحدت برگرداند، گفت همهی عالم یک جسم است با جلوههای مختلف؛ به عنوان مثال، متر خیاطها هر ده سانت یک رنگ است؛ ولی یک وجود متصل است. اگر کسی گفت در عالم اجسام درست است که ما تصورمان این است که من یک جسم دارم و شما یک جسم دارید و آن یکی هم یک جسم دیگر دارد؛ ولی اینها گوشههای یک جسم هستند؛ یعنی یک جسم واحد است. ما این را قبول نداریم؛ ولی میگوییم اگر کسی به این قائل شد، باز هم آن یک جسم است، حرکت میکند. آن یک جسم اجزایش جابهجا میشود درونش حرکت محقق میشود، ولی بالأخره یک چیز است. متحول تحول یک شیء واحد در همان فضای واحدی که خود او اشغال کرده است، میباشد. مطلبی که ما از آن دفاع میکنیم این است که خلأ محال نیست، اولاً، اجسام متعددند؛ ثانیاً، حرکت مکانی به جابهجا شدن است؛ البته اجسام دیگری مثل هوا و چیزهای دیگر جابجا میشوند، تغییر پیدا میکنند و صرفاً این نیست که بدن من از یک جا به جای دیگر منتقل میشود و موجودات دیگر عالم در جای خود ثابت هستند و فقط این یکی حرکت کرده است، اینطور نیست.
سؤال: خلأ که بر محیط محال نیست، در آن خلأ چه چیزی آن مکان و آن ابعاد را تشکیل میدهد؟
استاد فیاضی: هیچ چیز. همان خلأ است. ما یک بحثی داریم و آن، این است که وجود حق محدود نیست. وجود لایتناهی است. اگر وجود لایتناهی است، فضایی نیست که وجود حق در آن نباشد. این همان بیانی است که امیرالمؤمنین فرمودند: «داخل فی الأشیاء لا بممازجه» اگر بخواهیم تشبیه کنیم، مثل همان نور است؛ ولی در آن تشبیه هر دو مادی بودند. نور و شیشه، نور و بلور هر دو مادی هستند؛ اما خدا سنخ وجودش وجود مادی نیست؛ ولی آن وجود همهی ظرفها و فضاها و ماوراء فضاها را پر کرده است؛ زیرا وجود لا یتناهی است. اگر قرار باشد آنطوری که ما ابتدا عوامانه فکر میکردیم خدا در آسمان است و در زمین نیست، پس حیطهی وجود و قلمرو وجود بین خدا و عالم تقسیم میشود. خدا برای خودش یک محدودهای دارد، که این خدا محدود میشود. ما و عالم ماده نیز برای خودش محدودهای پیدا میکنیم. این درست نیست. اگر او وجود لا یتناهی است ضرورتاً داخل فی الأشیاء. ضرورتاً عالم محضر خدا است، به این معنا است که او همه جا حضور دارد. پس ما جای خالی به آن معنا که وجودی نباشد، نداریم. چیزی که در بحث خلأ مطرح است این است که جایی باشد که در آنجا جسم مادی نباشد. آیا این میشود یا نه؟ یعنی ما فضایی داشته باشیم، نه اینکه وجودی در آن نباشد، در آن فضا جسم نباشد. نتیجه این میشود که از نظر عقلی ادلهای که ارائه شده است، کامل نیست، و نمیتواند اثبات کند که این محال است. وقتی محال بودنش را اثبات نکنیم مانعی ندارد که شما یک کرهای از مقاومترین فلزی که تصور میکنید درست کنید؛ مثلاً با قطر یک کیلومتر، در وسط آن یک فضا به اندازهی یک کره با قطر یک سانتیمتر خالی باشد. این را به این دلیل به این شکل تصویر میکنید که نگویید هوای بیرون فشار میآورد. طوری که هوای بیرون هم نتواند فشار بیاورد این را به طوری که آن خلأ را از بین ببرد، لوله کند. مثل پیپ حلبی نباشد که وقتی هوای داخل را کشیدید از اطراف، هوای بیرون فشار بیاورد. آیا این محال است که کسی در آنجا هوا و انواع گازهایی که تصور میشود و بشر تا حالا کشف کرده است، را تخلیه کنند به طوری که در آنجا دیگر جسمی نباشد؟ به نظر من آن ادلهی عقلی که آوردهاند کامل نیست و این مانعی ندارد که چنین وضعی پیش بیاید، ولو اینکه نباشد؛ یعنی خیلی از چیزها ممکن است، ولی نمیباشد.
دکتر عباسی: آن فضا خالی از اجسام هست، پس هیچ جسمی آنجا حضور ندارد؛ ولی امتداد هست.
استاد فیاضی: ولی به آن مادی میگوییم؛ چون اگر عالم ماده نباشد، آن فضا هم نیست. مادی را باید تعریف کنیم، به چه موجودی مادی میگوییم؟ ما به موجودی مادی میگوییم که یا خود ماده باشد؛ یعنی همان جسم، و یا اگر جسم از بین برود او هم از بین برود. مثلاً میگوییم وزن یک امر مادی است یعنی اگر خود ماده را نداشته باشیم، دیگر معنا ندارد وزن داشته باشیم؛ زیرا وزن صفت او است؛ برای مثال حجم یک امر مادی است؛ اما اگر ماده نباشد حجم نیست. رنگ هم همینطور. امر مادی یعنی چیزی که وجودش به وجود ماده وابسته است. بهطوری که اگر به فرض ماده از بین برود، او هم از بین برود. اگر مادی را اینگونه معنا کنیم آن فضا مادی است؛ چون آن فضا را کجا تثبیت کردیم؟ در وسط آن کرهای که محیط به او است. اگر این را برداریم دیگر نه آن فضا هست و نه… بله عالم هست به معنای وجود، حق تعالی هست، او از ازل بوده و تا ابد خواهد بود؛ ولی آن فضای خاصی که وسط کره است قائم به همان کره است و محیطی که دارد. محیط یعنی جسمی که به او احاطه دارد.
دکتر عباسی: البته سؤال بنده راجع به خلأ مکانی بود، نه خلأ از وجود؛ ولی با اینحال خلأ مکانی با این تعبیر حضرت عالی شدنی است. حالا این را از محضر دکتر گلشنی هم استفاده میکنیم. ظاهراً فیزیک جدید به چنین خلأیی قائل نباشد.
استاد فیاضی: هست.
دکتر عباسی: یعنی حتی میدانها آنجا را پر نکردهاند؟ خیلی خوب. در خدمت دکتر گلشنی هستیم. موضوعی که ایشان بیان میکنند و بعد سؤالاتی را خدمت ایشان عرض میکنم راجع به ماده و واقعیت فیزیکی از دیدگاه فیزیکدانان معاصر است. در فیزیک جدید مفاهیمی وجود دارد که همسایه است، گاهی ممکن است همان مفاهیم فلسفی باشد، و یا اینکه با مفاهیم فلسفی قرابت داشته باشد. بحث ماده و جرم و انرژی که صور مختلف ماده محسوب میشوند، مسألهی ذره بودن ماده یا موج بودنش، مسألهی نیرو، مسألهی میدان، تعابیری است که در فیزیک جدید فضای تازهای را در بحث ماده و جسم فراهم کرده است. اینجا از محضر دکتر گلشنی استفاده میکنیم که هم ماده و واقعیت فیزیکی را از دیدگاه فیزیکدانان معاصر برای ما بیان فرمایند و هم نسبت این مفاهیم را با آنچه در بحث ماده و مفاهیم فلسفی مطرح بود که آیا اینها عینیت و تحقق پذیری دارند، تفاوت دارند
دکتر گلشنی: بسم الله الرحمن الرحیم.
به نزد آنکه جانش در تجلی است همه عالم کتاب حق تعالی است
وزان هر عالمی چون سورهای خواست یکی چون فاتحه دیگر چو اخلاص
درین ره انبیاء چون ساربانند دلیل و رهنمای کاروانند
وزایشان سید ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در این کار
با عرض سلام خدمت حضار محترم. بحث در دو سطح خواهد بود. ابتدا به طور سطحی مروری بر بعد تاریخی قضیه میکنم و بعد برمیگردم به سطح بالاتر تحلیلی، تحت عنوان واقعیت فیزیکی.
بعد از خواجه نصیرالدین، بخش طبیعیات به موازات الهیات پیش نرفت
البته به نظر من یکی از خسارتهایی که جهان اسلام بعد از خواجه دید، این بود که بخش طبیعیات تقریباً بدون تحول زیاد پیش رفت، و به موازات الهیات پیش نرفت. به نظر من توصیهی مرحوم طباطبایی که باید به طبیعیات جدید رجوع کرد، نکتهی مهمی است و این را مخصوصاً در انتهای صحبتم بیشتر روشن خواهد شد. این انفصال فلسفه از فیزیک خسارت زیادی برای هر دو به بار آورد؛ چون فیزیک جدید با مسائل فلسفی بسیاری روبهرو است که اگر فیزیکدانها با آنها آشنا بودند، پختهتر عمل میکردند، و اگر فلاسفه خودشان را در این قضایا وارد میکردند، میتوانستند بیشتر کمک کنند تا مسائل حل شود. در واقع این مبحثی که مورد بحث ماست، در سطح نظری فیزیک در یک بحران است. و واقعاً هم بحرانش مقداری به بعد عملی بر میگردد، (تجربی)؛ ولی عمدتاً به بحران نظری بر میگردد. و ابعاد فلسفی فراوانی را در بر دارد. حضرت آیتالله فیاضی نظر قدما را هم فرمودند. یک نظر این بود که یک چیزی هست که در مادهی همه اجسام است؛ مثلاً آب. یک نظریه این بود که شاید چند چیز، مایهی تمام اجسام هستند. یک نظر، نظر ذیمقراطیس بود که میگفت اجسام از اتمهای لایتجزی و نابود نشدنی در تعداد و ابعاد مختلف و غیره تشکیل شدهاند. و این شکل از شعوبات اعداد مختلف میتواند به تکثر بیانجامد.
نظریه بازگشت اجسام به اشکال منظم، در عصر جدید زنده شده است
یک نظریهی دیگر هم که به کلی فراموش شد، از عالم قدیم بود و آن نظر افلاطون بود، که در عصر جدید مقداری احیاء شد. نظر افلاطون این بود که همهی اجسام برگشتشان به اشکال منظم است؛ بیست وجهی، چهار وجهی، شش وجهی، و همهی اینها بازگشتشان به مثلث است و مثلث حجم ندارد، بنابراین غیر مادی است؛ یعنی بُن مایهی جهان را غیر مادی تلقی میکرد یا به قول خودش مُثُل در واقع. این تا حد خیلی زیادی، فراموش شده بود که در عصر جدید دوباره مقداری مطرح شد.
بنابراین به طور خلاصه از دنیای قدیم یکی هم نظر ارسطو بود که همان ترکیبی از ماده و صورت بود. به دنیای فیزیک جدید که میرسیم بعضی از اینها و یا ترکیبی از اینها در آن مطرح است. یک قسمت قضیه کاملاً حل شده و قسمت دیگر قضیه کاملاً در هوا است؛ یعنی هیچ نظر قاطعی در مورد آن وجود ندارد. من بعد از قدما سراغ عصر نیوتون و نظام نیوتونی میآیم. وی با ذره و جسم شروع میکند و کاری به ماده و صورت ندارد؛ ولی به هر جسمی جرمی نسبت میدهد و به نظر او جرم صفت ذاتی شیء تلقی میشود. یا سراغ دکارت میآیم که برای اجسام غیر روحی بُعد قائل است؛ ولی به جزء لا یتجزی معتقد نیست. جلوتر که میآییم عنصر مطرح میشود؛ یعنی تعدادی عنصر داریم. همهی اشیاء از عناصر ترکیب شدهاند؛ طلا، نقره، هیدروژن و غیره. عنصر، ایدههای جدید، نیرو و انرژی و بقای ماده مطرح میشود؛ مثلاً انرژی توسط لایب نیتز مطرح میشود. اینها همه در سطح فیزیک است. در هزار و هشتصد و ده به دالتون میرسیم. در این زمان یک قدم اساسی برداشته میشود. وی جزء لا یتجزی و اتم را زنده میکند، و میگوید: عناصری وجود دارد که این اتمهای عناصر با یکدیگر تفاوت دارد. پنجاه، شصت سال بعد از آن تعداد زیادی از عناصر کشف شدند و جدول مندلیف را تشکیل دادند. بنابراین، تا اینجا دنیای نیوتونی جهان از تعدادی عناصر تشکیل شده است، و هیچ اختلاف نظری نیز وجود ندارد. عناصر نیز در آن مرحله لایتجزی تلقی میشدند. در هزار و هشتصد و نود و هفت، تامسون انگلیسی که یک فیزیکدان متأله هم بوده است، الکترون را کشف کرد. چند سال بعد از آن پروتون کشف شد، و همانطور که فرمودند یا مدل هندوانه یا مدل کشمشی اتم پیشنهاد شد که اتم حجمش یک چیز است و مثل هندوانه که تعدادی دانه دارد، این الکترون نقش دانهها را ایفا میکند، و یا الکترون نقش کشمشها در یک کیک کشمشی را ایفا میکند و غیره. اتم مطرح میشود. اتم تا به حال پر، فرض میشده است. رادرفورد آزمایشی انجام میدهد؛ آزمایش پراکندگی ذرات خاصی از طلا، و به این نتیجه قاطع میرسد که اتمها عمدتاً تشکیل از یک هسته خیلی متمرکز شدهاند، یک حجم واقعاً خالی و الکترونها دور این هسته میگردند، که بلافاصله هم مقبول جامعه فیزیک واقع میشود. در واقع عمدهی حجم اتم خالی است. رادرفورد خلأ را آنجا فرض کرد. بعد یک مرحله جلوتر رفتند و گفتند اینطور نیست. شما هسته دارید، در اتم هیدروژن یک الکترون دور آن میگردد، در اتم هلیم دو تا و غیره. تا این زمان با دو ذره سروکار داشتیم؛ الکترون و پروتون. میگفتند: هستهها از پروتون تشکیل شدهاند و الکترون دور هسته میگردد. در هزار و نهصد و پنج آزمایش توسط یک نفر انجام گرفت، به این صورت که با نور زیر میکروسکوپ حرکت اشیاء را میدید که چگونه داخل یک مایع حرکت نامنظم دارند.
انیشتین بلافاصله برای این قضیه توجیهی داد، که این قضیه در صورتی که فرض کنیم آب مثلاً از اتم تشکیل شده، میسر است. و این در واقع حرکت براونی؛ یعنی حرکت ملکولها یا اتمها درداخل آب است. حرکت اشیاء در داخل آب توجیه شد که اشیایی که داخل آب حرکت میکنند به ملکولهای آب میخورند و جهتشان راعوض میکنند و غیره، و این به عنوان اولین اثبات برای دیدن اتم تلقی میشود؛ یعنی تلقی از دیدن اتم بعد از این آزمایش و این قضیه بود. سپس مسألهی دیگری پیش آمد و منجر به این شد که بگویند نور هم از ذراتی تشکیل شده است، به اسم فتون.
به دههی هزار و نهصد و سی که میرسیم یکی دو ذرهی دیگر و نوترون را هم کشف میکنند. بنابراین مسأله حل میشود، به این صورت که اتم از یک هستهی متراکم که در آن پروتون و نوترون وجود دارد، تشکیل شده است و الکترونها دور آن میچرخند. مسأله خاتمه یافته تلقی میشد که اتم به اینجا فیصله پیدا کرده است. تمام اشیاء از عناصر تشکیل شده و عناصر از اتمهای خاص خودشان تشکیل میشوند. اتم از یک عنصر به عنصر دیگر واقعا فرق میکند. تا این زمان هسته را لایتجزی میگرفتند؛ اتم لایتجزی در این زمان در واقع هستهی اتم است. در همین زمان برای الکترون یک ضد الکترون کشف کردند؛ یعنی ذرهای که تمام خصوصیاتش جز بار الکتریکیاش مثل الکترون بود. اسمش را ضد ذره گذاشتند؛ و جالب است که به این توجه که هنگامی که یک ذره با ضد خودش برخورد کند نور تولید میشود؛ یعنی هر دو از بین میروند و نور تولید میشود. اینجا برای اولین بار بود که در فیزیک به فنای دو چیز و به وجود آوردن یک چیز جدید توجه میکردند. بعد متوجه شدند که ذرات دیگر کشف شده نیز ضد ذره دارند؛ یعنی همان جرم ذره و همان خصوصیات را دارد؛ جز اینکه بار الکتریکیاش ضد آن است، اگر آن مثبت است، این منفی است. دو الکترون که یکدیگر را ببینند، دفع میکنند. الکترون و پوزیترون هم که یکدیگر را ببینند، جذب میکنند. تعداد ذرههای بیشتری کشف شد. آنها میخواستند الکترون ، پروتون و نوترون را ذرات ابتدایی یا ذرات بنیادی بنامند، ولی تعدادشان زیاد شد. در دههی پنجاه تعدادشان خیلی زیاد شد و نمیشد اسم همهی آنها را بنیادی گذاشت. یک نظریهی جالب مطرح شد که دوام زیادی نیاورد. آن نظریه این بود که تمام ذراتی که تا الآن اسمش ذرات بنیادی گذاشته شده، هیچکدام بنیادی نیستند و از ترکیب ذرات دیگر درست شدهند؛ مثلا پروتون از یک نوترون و یک مزون پین منها تشکیل شده است، این ذرات از ترکیب یکدیگر به وجود آمدند. اسم این پدیده را نوکلیر دموکراسی گذاشتند؛ به معنای دموکراسی هستهای؛ یعنی در عالم ذرات دموکراسی برقرار است. هیچ ذرهای اصالت اولیه ندارد و هر ذرهای از ذرات دیگر تشکیل شده است. در دهه شصت تعداد ذرات بیشتر از صد تا شد. تمام بحث فیزیکدانان در قرن بیستم و یکی از چیزهای خیلی مهم که در این قرن اتفاق افتاد، حرکت به طرف وحدت است. انیشتین با اینکه یک آدم مذهبی به معنی متداول نیست، میگوید این ایده وحدتگرایی را از ادیان توحیدی گرفتیم. یک فیزیکدان به اسم آقای گلمن چون از کثرت فرار میکرد، دنبال این بود که تمام این ذرات را از سه شیء بنیادی بسازد. او روزی به زبان آلمانی داستان می خواند که به لغت کووارک برخورد کرد که البته این لغت با ذرات نامربوط بود و اسم این ذرات بنیادی را کووارک گذاشت. بنابراین گفت پروتون و نوترون از سه تا کووارک درست شده است و پین از یک کووارک و یک ضد کووارک درست شده است. تمام ین صد تا را با کووارک جمع کرد و جالب این است که پیشبینی کرد فلان ذره با این جرم و فلان ذره با آن جرم باید باشد. پس این یک پیروزی بزرگی بود. فوتون از سه کووارک درست شده است. ولی آیا ما کووارک تنها را میتوانیم بیاوریم؟ تا این زمان چیزی که خیلی بر دید فیزیکدانان حاکم بود، این بود که ما تا چیزی را نتوانیم مشاهده کنیم این را در دنیای فیزیک نمی اوریم. هر چه تلاش کردند نتوانستند کووراک آزاد را گیر بیاورند، و از طرف دیگر این نظریه در توجیه تعداد زیادی از پدیدهها بسیار موفق بود. بنابراین قبول کردند که کووارک وجود دارد. دنبال نظریه و متممی گشتند تا ثابت کنند به دلیل وجودفلان نیرو این کوارک آزاد را نمیتوانیم پیدا کنیم؛ یعنی توجیهی برای آن پیدا کنیم. همه چیز داخل این قضیهی کووارکها شده بود؛ ولی نتوانستند الکترون را با این بساط کووارک جمع کنند؛ زیرا نتوانستند برای الکترون جزئی پیدا کنند. تمام قضایای پروتون را بر اساس کووارک، شرح میدادند. برخورد یک پروتون با یک پروتون دیگر را براساس اینکه کوارکهای داخل این بار کووارکهای داخل دیگری برخورد دارند، شرح میدادند. الکترون را در این مرحله نمیتوانستند تجزیه کنند. بنابراین الکترون بنیادی ماند، پوزیترون ضد آن بنیادی ماند، و ده ذره دیگر هم بنیادی ماندند که جزء آن دوازده تا کوارک نشدند. دوزاده کوارک و دوازده اشیاء الکترونگونه داشتیم. این بیست و چهار تا شد یک حادثهی دیگر نیز اتفاق افتاده بود و اینکه معلوم شد نیرویی که صحبت از آن میکردند، در فیزیک یک داستان دیگر دارد، و به خاطر نیرو، چهار ذرهی دیگر هم وارد شد. این بیست و هشت واحد، بیست و هشت ذره میشد. در دههی هفتاد یک قضیه جالبی اتفاق افتاد. تا به حال چهار نیرو در طبیعت کشف شده بود. یک نیرو نیروی ثقل است به این معنی که هر شیء، شیء دیگری را به دلیل جرم آن به خود جذب میکند؛ مثلا خورشید زمین را جذب میکند؛ چون سرعت اولیه داشته، پس مدار را طی میکند. خلاصه، همهی اینها را بر اساس نیروی ثقل یا نیروی گرانش توضیح میدهند. نیروی دیگری که کشف شده بود، نیروی الکترومغناطیس بود. اشیاء خاصیتی دارند. آن خاصیت چیست؟ هیچ کس نمی داند؛ ولی این خاصیت را دارد که وقتی یک شیئی نظیر آن قرار گیرد، اگر هم جنس باشد، آن را دفع میکند و اگر غیر همجنس باشد، آن را جذب میکند؛ یعنی غیر مثبت و مفنی. یا این مثبت شود یا منفی، این منفی این را جذب می کند. هر دو مثبت باشند، یکدیگر را دفع میکند. معلوم شد اکثر ذراتی که تا به حال کشف شدهاند، یا مثبت هستند یا منفی یا خنثی. بنابراین نیروی الکترومغناطیس هم بود. هستههایی شناسایی شد که پایدار نیستند و چون نمی توانستند ناپایداری این هستههای اتمها را توضیح دهند، مجبور شدند یک نیروی سوم وارد کنند. نیروی ضعیف هستهای. اینکه چرا پروتونها در دال هسته یکدیگر را دفع نمیکنند، اصلاً هستهی اتم نابود شود، متلاشی شود. به خاطر این هم مجبور شدند یک نیروی جاذبه، یک نیروی قوی هستهای وارد کنند. پس ما تا حالا چهار تا نیرو داشتیم.
فیزیکدانها از این تعدد نیرو خیلی خوششان نمیامد. از اول هم دنبال تقلیل نیروها بودند. دو سه تا فیزیکدان که مرحوم عبدالسلام مسلمان هم جزو آن دو سه تا بود و جایزهی نوبل گرفت، توانستند دو تا از این نیروها را با هم وحدت بخشند؛ نیروی الکترومغناطیسسی و نیروی ضعیف. بعد چند نفر دیگر نیز به آنها اضافه شدند. سه تا از نیروها تا دههی هفتاد به هم پیوند داده شده بودند؛ یک تئوری جامع پیدا شده بود که سه روزه این سه نیرو را به هم پیوند میداد. خیلی زیبا. این تئوری به تئوری استاندارد معروف شد، بیست و هشت ذره را همانطور که شمردم، (دوازده و دوازده و چهار) در خودش جای داد؛ ولی آن نیروی چهارم را چه کار کنند؟ آن گرانش، آن ثقل که تمام جهان را، از لحاظ بُعد مادی به هم نگه می دارد و اصلاً در بُعد بزرگ آن کارهاست، آن را چه کار کنند؟ آن را نمیتوانستند با آن سه نیرو وحدت بخشند.
یعنی اینها در انرژیهای بالا، یک نیرو شوند. از یک سنخ شوند. آن هم یک ذره در کار میبرد. بعضی تقارنهای دیگر نیز میدیدند و نمیتوانستند آنها را جمع کنند. با بیش از چهل ذرهی بنیادی سروکار داشتند و دارند، معلوم است که این حرف برایشان حرف آخر نیست؛ البته اگر قضیه به اینجا ختم میشد و مشکل دیگری پیدا نشده بود، شاید به اینجا قناعت میکردند؛ ولی مشکل دیگری بود که داستان آن را عرض میکنم؛ «میدان»، وقتی که نیوتون گفت که خورشید زمین را جذب میکند، و زمین اشیاء دور خودش را جذب میکند، پس چگونه خورشید این نیرو را بر زمین اعمال میکند؟ نیوتون متوجه بود که این یک مشکل اساسی است و از امتیازات نیوتون این بود که حول خودش را پنهان نمیکرد؛ ولی گفت ما این را فرض میکنیم، بعد به این امید که حل آن از یک جای دیگر پیدا شود، فرض کرد که خورشید بر زمین یک نیرویی وارد می کند، به این شکل خاص ریاضی. برای بعضی فیزیکدانها تأثیر از راه دور خیلی سخت است. معمولا در زندگی روزمره، نیرو از طریق تماس حاصل میشود. بنابراین گفتند که خورشید در اطراف خودش یک میدانی ایجاد میکند، یک اغتشاشی ایجاد میکند و اطراف خودش را تغییر میدهد. اینکه میدان ایجاد میکند مثل این است که خورشید یک موجی بفرستد؛ زیرا معادلات میدان و معادلات موج یکی است؛ مثل این است که یک موجی بفرستد و زمین پس از گرفتن این موج احساس نیرو کند. بنابراین مسألهی میدان مطرح شد. آزمایشهای سادهای هم انجام دادند؛ مثلا یک آهنربا گذاشتند و برادههای مغناطیسی را روی این آهنربا گذاشتند. برادهها دایرهوار روی آهنربا جمع شدند. نتیجه گرفتند این واکنش از حوزه و میدان آن آهنربا است؛ یعنی در واقع حوزهی تأثیرش. میدان یعنی یک شیئی در محیط اطراف خود تأثیری ایجاد کرده است. این ایدهی میدان بود که مطرح شد. فیزیکدانها در مسألهی واقعیت فیزیک به علت مشکلی که با نظریهی کوانتوم پیدا کردند، سراغ نظریهی میدانهای کوانتومی رفتند. گفتند عوض اینکه الکترون و پروتون را داشته باشیم، یک میدان الکتریکی داریم. فرق میدان و ذره چیست؟ ذره یک حوزهی خیلی کوچک است. اگر نقطهای باشد که یک نقطه است. اگر هم نقطهای نباشد و نقطهگونه باشد، یک حوزهی کوچکی را فراگرفته است. میدان همهی فضا را دربر گرفته است. از لحاظ ایدهآل و نظری هم میدان همهی فضا را در نظر گرفته است؛ یعنی یک موجود گسترشدار است. بنباراین گفتند که به جای اینکه الکترون را به صورت یک ذره در نظر بگیریم، به صورت یک میدان در نظر میگیریم.
این نظریه خیلی مسائل را حل کرد؛ البته مسائل فنی ریاضی است. در واقع نظریهی میدان ایدهی فنا و به وجود آمدن را مطرح کرد، بدون اینکه برای آن مکانیزم معین کند. آن را در خودش جای داد. در فرمالیزمهای قبلی جایی برای فنا و نابودی نبود. در مکانیک نیوتونی، قانون بقاء ماده بود، قانون بقاء انرژی بود؛ جایی برای فنا نبود. نظریهی میدان ضمناً در خود ایدهی نابودی و به وجود آمدن و مانند این ها را جای داد. خلاصه نظریهی میدان را برای همه چیز ساختند؛ ولی چگونه تعبیر کردند؟ تعبیر کردند که در واقع ما میدان الکترونی داریم. این میدان الکترونی از لحاظ رفتار و از بعضی جهات مثل این است که ما ذره داشته باشیم، یا مثل اینکه موجی داشته باشیم و این موج در حوزهی خیلی معدودی تلاطم داشته باشد، و بقیهاش خیلی هموار باشد. معتقد بودند، اصل با میدان است. این تلنگرها و این موجهایی که میدان دارد، اینهاست که چند بعد ذرهای میبینیم، تجلی ذرهای میبینیم و غیره. بنباراین ایدهی میدان مطرح شد. از زمان نیوتون به بعد، فرض میشد که نور ذره است؛ یعنی از جنس منیر، یک عده ذرات ریزی ساتع میشوند و به چشم ما میخورند و ما آن جسم را میبینیم. نور از آن شیء به ما رسیده است و این حرکت اشعهی نورانی؛ یعنی حرکت ذرات نور، که بعداً در سال هزار و نهصد و بیست و شش این ذرات نور را فوتون نامیدند. انیشتین هم به دلایلی این ایده را مطرح کرده بود. جالب این است که نور را در زمان نیوتون ذرهای میدیدند. در اوایل قرن بیستم دیدند نور در بعضی جاها تجلی میدانی و جنبهی موجی از خود نشان می دهد؛ مثلاً اگر به یک دیوار که دو شکاف در آن باشد، نور را بتابانیم، روی پردهی مقابل عوض اینکه دو خط روشن باشد، یک سری نقاط روشن و تاریک است. این را فقط با فرض اینکه نور موج است، میتوانید توجیه کنید؛ به دو شکاف خورده و به دو موج تبدیل شده است. آن موج برای خودش حرکت کرده و موج دیگر هم حرکت کرده است. یک جاهایی یکدیگر را تقویت کردند، پس آنجا روشن است. یک جایی یکدیگر را خنثی کردند، پس آنجا تاریک است. بنابراین دیده بودند که نور هم موج است، و هم ذره است. اکنون صحبت از این بود که اصالت را به کدام بدهند. عمدهی فیزیکدانها، اصالت را به موج دادند؛ یعنی گفتند آن چیزی که در عالم است، موج است و ما یک تجلی ذرهای از این میبینیم؛ مثلاً اگر بخواهید ببینید این نوری که در این ظرف است، از چه لحاظ جنبهی ذرهای دارد، انرژیاش را که حساب کنید، میبینید مثل این است که انرژی یک تعداد ذرات را بشمارید. از لحاظهایی شباهتهای ذرهای دارد. پس دو ایده به عنوان زیربنای ماده برایمان مطرح شده بود؛ یکی ماده که عبارت از اتمها و بعد از آن ذرات بنیادی است. دیگر اینکه ذرات بنیادی را حداقل تا این زمان چیزهای اصلی ماده به صورت ؟؟؟؟ چیزهای اصلی ماده میگرفتند؛ یعنی نه الکترون تجزیه شده و نه کووارک تجزیه شده است. ـ ذرت بنیادی را حداقل …. در صورت ؟؟؟چیزهای … . اینها را اجزای لایتجزای فیزیک جدید میدانند. تا این سطح اختلافی نیست. پیشروی از اینجا به بعد منشأ اختلافات میشود؛ یعنی شما خود الکترون را چه میدانید؟ در اینکه اجسام همه از عناصر تشکیل شده و هر عنصری از تعدادی اتم تشکیل شده و اینکه هر اتمی چه ساختاری دارد، هیچ اختلافی بین فیزیکدانان نیست. اخلاف در این سطح است که نام آن را فیزیک بنیادی گذاشتند، که با ذرات به اصطلاح بنیادی سروکار دارد؛ و منشأ اختلافات است. موضوعی را تحت عنوان واقعیت فیزیکی مطرح میکنم و این توجیه چیزهایی که در سطح اتمی دیدهایم. و اینکه واقعاً چه نظرات عمدهای است. استدلال فیزیکدانها بر رئالیسم به این روال است؛ آنها میگویند: ما ادراکات مختلف داریم؛ احساس بو می کنیم، احساس رنج میکنیم و غیره، و ادراکاتمان را به یک اشیاء بیرون از خودمان منتصب میکنیم. در مورد اینکه آیا اشیائی بیرون از ما وجود دارند یا ندارند، عدهای معتقدند وجود ندارند ، و عدهای معتقدند ما اصلاً کاری نداریم که اشیائی وجود دارند یا ندارند، عدهای هم اعتقاد دارند، بله، ماوراء ما اشیائی وجود دارند؛ رئالیستها. بنابراین فیزیکدانها می گویند اگر شما خواستید چیزی را توجیه کنید، از هر روزنهای که به آن نگاه کنید، باید تصویر واحدی به دست بیاورید؛ ولی شما در مورد الکترون یا نور، تصویر واحدی به دست نمیآورید. اگر فلان آزمایش را با نور انجام دهید، به این نتیجه می رسید که نور از یک عده ذرات تشکیل شده است. ذرات لایتجزی، فوتون، که التبه با انرژیهای مختلف هستند. اگر با یک دسته دیگر نگاه کنید، از یک نوع دیگر شما نور را به صورت موج میبینید؛ مثل موج آب که در چیزی تشکیل میشود، موجی که در آب منتشر میشود، همانطور خلأ تشکیل میشود. اتفاقاً فرض اول مکسول این بود که نور در اثر منتشر میشود؛ یعنی نور اثر را مختل میکند. از آن شیء نورانی مختل میکند تا به من میرسد. این موج است، فرض این بود در اوایل دههی بیست که نتوانستند اثیر را کشف کنند، این نتوانستن را دلیل بر نبودن گرفتند و بنابراین گفتند اثیری در کار نیست. بنابراین گفتند اصل این است که نور در خلأ منتشر میشود. پس دو آزمایش دو تصویر متفاوت از نور میدهند. اکنون به این میرسیم که یا شیء گسترده است و یا عرض میشود که نقطهای متمرکز است؛ زیرا نور حقیقتاً بین اینها هم دیگر نیست. بنابراین به این نتیجه رسیدند که ما در مورد نور به تصویر واحدی نمیرسیم. نه تنها در مورد نور به تصویر واحدی نمیرسیم؛ بلکه در مورد بقیهی اشیاء اتمی نیز به تصویر واحدی نمیرسیم؛ یعنی الکترون هم در آزمایشهایی بُعد ذرهای خودش را نشان میدهد؛ یعنی مثل یک ذرهی کوچک عمل میکند. الکترون به شیء منسوب خودش که بخورد، منعکس میشود. در آزمایشهایی هم عین موج رفتار میکند و چون نمیتوانیم یک تصویر واحدی از این قضایا داشته باشیم، بنابراین در اینجا تصویر رئالیستی دچار اختلال شد و این فیزیکدانها مقداری عافیتطلبی کردهاند. عافیتطلبی به این معنی که وقتی دیدند نمی توانند مسأله را حل کنند، صورت مسأله را مقدار زیادی پاک کردند و گفتند که اصلا منظور از فیزیک، ادراکات ماست. ما اگر بتوانیم ادراکاتمان را به صورت سازگار به هم وصل کنیم، دیگر اهمیتی ندارد که به ازاء خارج آن چیست. علت وجود فیزیک توصیف مشاهدات ماست. مهم نیست در جهان خارج چه میگذرد. عدهای گفتند: جهان خارجی وجود ندارد. عدهای نیز گفتند: ما کاری نداریم، یا بعضی حرفهای دیگر زدند که خواهم گفت؛ ولی اینجا تشطط آراء پیدا شد و زبان ایدئالیستی وارد فیزیک شد. و به همین دلیل است که شما یک ناسازگاری عجیبی در متون فیزیک میبینید. وقتی که با یک فیزیکدان در آزمایشگاه کار میکنید، واقعا دنبال این است که الکترون را به عنوان یک ذره یا غیره بیابد. در بحثهای نظری حرفهای ایدئالیستی میزنند؛ یعنی اصلا کاری ندارند که جهان خارج چه میگذرد. بنابراین چند دیدگاه عمده حاکم شد که من میخواهم این دیدگاهها را بگویم. پس بحث رسمی قضیه، فرمال قضیه به اینجا خاتمه پیدا کرد که فیزیک ذرات بنیادی که بنیادیترین بخش فیزیک است و به آن هم دسترسی داریم از طریق انرژیهای بالا است، و معتقدند به بعضی از ذرات بنیادی با انرژیهای موجود فعلی هم نمیتوانیم دسترسی داشته باشیم؛ انرژیای در حد جهان اولیه. پس بُعد فیزیکی قضیه روشن است. میگویند این تعداد ذرات بنیادی داریم، و جستجو میکنند، بقیهی ذرات را پیدا کنند. یک عدهای میگویند: باید امکانات بیشتر شود و ما ذرهی جدید را کشف کنیم، تا به تئوریهایمان اطمینان پیدا کنیم. مشکل قضیه این است که تمام تئوریهای موجود از جمله آنهایی که دقیقترین اعداد را در مقام آزمایش قرار میدهند، در بُعد تجربی و پیشبینی نتایج آزمایشی، کاملاً موفقاند و در بُعد نظری کاملاً لنگ هستند؛ یعنی الآن دورهای است که فیزیکدانها چه در حوزهی نسبیت عام، چه در حوزهی فیزیک ذرات بنیادی یا غیره، واقعاً دنبال یک انقلاب جدید هستند. در سطح حد وسط روزمره که با این آزمایشگاه مربوط هستند که میخواهند با لیزر کار کنند، یا با یک دستگاه اتمی کار کنند، این بحثها مطرح نیست. همهی مسائل حل شده است. ولی وقتی که سراغ اشیاء بنیادی میروید، سراغ جهان بزرگ یا جهان خیلی خرد، کاملاً اختلاف محسوس است. واقعاً بحثهای فلسفی در کار است. یکی از این کیهانشناسان به نام زمان ما که به حق انسان دانا و توانایی است و به نظر من اعتقاد او به فلسفه باعث شده که به موضاع مقبولتری برسد، میگوید که کیهانشناسها متوجه نیستند، چقدر مفروضات متافیزیکی بهکار میبرند، و چون متوجه نیستند، مغالطات هم در آن زیاد صورت میگیرد. و به خاطر همین من متعاقب این بحث، به عنوان یکی از نتیجهگیریهای مهم به این میپردازیم که حوزهها برای اثرگذاری بیشتر باید خودشان را درگیر مسائل بنیادی علوم کنند؛ چون هندسه از فلسفهی تحلیلی که نمیتواند مسائل هستیشناسی فیزیک را حل کند. باید آن فلسفهای وارد شود که به هستیشناسی اعتقاد دارد. و شما میبینید کسانی که اندکی وارد شدند، چقدر تأثیر گذاشتند. اخیراً راتلج از من خواسته بود که مقالهای در زمینهی علیت از دیدگاه فیلسوفان و متکلمین اسلامی و نظریهی کوانتوم بنویسم که به همین زودی از چاپ بیرون میآید. در آنجا بحثی که کردم این بود که دقیقاً فیلسوفانی مثل مرحوم مطهری و شهید صدر، دستشان را روی اشکالاتی گذاشتند که خود شخصیتهای غربی هم روی همان اشکالات گذاشتهاند. این معنیاش این است که اگر مقداری خودشان را درگیر کنند، میتوانند در جاهای مهمی تأثیر بگذارند. علل اینکه فیزیک الآن به یک جایی رسیده این است که دارد ملاکهای پذیرش نظریهها را تغییر میدهد. به خاطر این است که خیلی موقعیت حساس است. در مقابل اینکه بالأخره این الکترون میدان است، ذره است، موج است یا غیره، چند مکتب حاکم شد. یک مکتب رئالیستها بودند، امثال انیشتین که به هیچ وجه زیر بار زور نرفتند، و گفتند باید ایستادگی کنیم تا نظریهی نهایی و قابل قبول را پیدا کنیم که حرفهایشان را برایتان خواهم گفت. ولی اکثریت چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند، اکثریت دنبال این جریانی افتادند که به اسم مکتب کوپنهاک بود؛ و به این علت کوپنهاک نامیده شد که چون پایهریزیاش در شهر کوپنهاک شد؛ و آن ریشه بحثهای ماده دارد و اینها به اینجا برمیگردد که برایتان عرض میکنم. در این مکتب کوپنهاکی حرفهایی زدند. عدهای معتقد به واقعیت وراء پدیدهها نیستند و یا تعقیب این کارها را عبث میدانند. اینکه اصلاً بخواهیم ببینیم ماده چیست و غیره، به حد اتم اکتفا میکنیم و کارهایمان را از آن به بعد انجام میدهیم. مهم نیست که الکترون ماهیتش چیست و غیره. عدهای اینگونهاند. عدهای گفتند اصلاً در غیاب مشاهده واقعیتی وجود ندارد. و این مشاهده است که واقعیت را به وجود میآورد. خیلی حرف است. اصلاً قبل از اینکه شما الکترون و مکانش را اندازهگیری کنید، الکترون مکان ندارد. قبل از اینکه سرعت آن را اندازهگیری کنید، سرعت ندارد. بالقوه میتواند مکانها و سرعتهایی را داشته باشد. باید تفاوت درجه احتمال داشته باشد ولی بالفعل مکان ندارد، عرض شود که سرعت ندارد، هیچ کدام از اینها را بالفعل ندارد. شرودینگر که یکی از فیزیکدانهای در همان سطح بود، گفت «کسی که این حرف را بزند، این احمق بالفطره است». ولی نظر اکثریت این است. در کتابهای درسی هم میبینید. در غیاب مشاهده، الکترون مکان ندارد، سرعت ندارد و غیره. حالا اینجاست که بعضی مشابهتها و حرفهای قدما ظاهر میشود؟
برگ میگوید: «جهان اتمی، جهان فعلیتها نیست. جهان استعدادهای فعلیت نیافته است». این استعدادها طبق معادلهی شرودینگر به نحو موجبیتی تحول مییابند. وقتی اندازهگیری صورت گیرد، این استعدادها فعلیت مییابند؛ یعنی الکترون حاوی استعداد مکانهای مختلف با درجات مختلف احتمال است. وقتی که مکانش را اندازهگیری کردید، تصادفی یکی از آن مکانها را اختیار میکند. وقتی که مکانش را اندازه گرفتید، آن زمان فعلیت مییابد. عمل اندازهگیری این استعدادها را به فعلیت میرساند. اینجاست که، مشابهت با [?] ارسطو را میخواهد. هایزنبرگ این امکان یا استعداد را یک اسلوب کمی از مفهوم قوه در فلسفهی ارسطو میدانست. چیزی که به عنوان مفهوم قوهی ارسطویی در کتاب فیزیک و فلسفه نقل میکند، استعداد مکان، انرژی و غیره است و نام یکی از آنها ممکن است انرژی باشد. شیئی که شما انرژیاش را نمیدانید و میخواهید اندازهگیری کنید؛ مثلاً اتم هیدروژن. تئوری میگوید انرژی این میتواند مثلاً منهای سیزده باشد، یک چهارم آن باشد، یک نهم آن باشد؛ ولی هر کدام از اینها را بالقوه حمل میکند؛ مثلاً وقتی شما اندازه گرفتید متوجه شدید اینها یک جعبهی سیاه است، نمی توانیم هیچ چیزی راجع به اینها بگوییم، و همهی دعوای انیشتین این بوده است که همهی هدف ما از فهمیدن طبیعت، فهمیدن این جزئیات است. شما میگویید ورودی به من بدهید، من احتمال خروج را به شما میدهم. با این زاویه وارد شد، با چه احتمالی زاویهی چهل و پنج درجه خارج میشود. این که این وسط چه میگذرد، مهم نیست؛ فقط محاسبهی احتمالات است. با این شرایط اولیه، احتمال فلان چیز چقدر است؟ فقط صحبت از این است. قوانین تنها با توصیف توسط توابع احتمال صورت میگیرد. تنها چیزی که معادلات به ما میگویند، یک تابع است. برای آن اسم هم میگذارند. و این فقط احتمال بالقوههای استعدادهای مختلف را میدهد، که فقط توصیف توسط تابع احتمال صورت میگیرد که به استعداد برای هستی ارجاع دارد، نه به خود هستی. همهی قوانین فیزیک صرفاً احتمال به فعلیت رسیدن استعدادهای مختلف را نشان میدهند، البته وقتی به یردن که از بنیانگذاران اصلی قضیه است، میگویند که شما در مورد اشیاء روزمره هم این حرف را میزنی یا نه؟ میگوید: نه. حساب آنها جداست. پس ببینید یک ناپیوستگی در کار میآید که این را نمیتوانند توضیح دهند. حالا جالب این است. هایزنبرگ در اواخر عمرش به نظر افلاطون گرایش پیدا کرد. ایدهی مثل افلاطونی را احیا کرد، که در انتهای ساختار ماده با صورتهای ریاضی سروکار دارد؛ یعنی کوچکترین اجزاء ماده، صورتهای ریاضی یا مثل هستند؛ البته حرف هایزنبرگ این است که این ریاضیات که من میگویم، از ریاضیاتی که افلاطون میگفت که با مثلث، مکعب و… سروکار داشت، خیلی پیچیدهتر است. ما الآن از تقارنها صحبت میکنیم. اینکه آیا مثلاً تمام جهات در تمام اطراف من هستند یا با هم تفاوت دارند؟ اگر تمام جهات اطراف من هیچ تفاوتی نداشته باشند، میگویم فضا ایزوتروپ است. این یک تقارن است. بنابراین ما با تقارنهای ریاضی سر و کار داریم. ذرات بنیادی، سادهترین تجلیات تقارنهای ریاضی هستند. اینها اصل نیستند. اصل ماده را غیر ماده میدانند. و میگویند که ماتریالیسم فلان و فلان و اینها دیگر مرده است. حرفش این است. روسها قبل از دههی شصت در مقابل اینکه افکار کوپنهاگی وارد روسیه شود، مقاومت میکردند، به خاطر اینکه از متریالیسم خیلی دور بودند. جینز هم میگوید: «جریان علم به طرف یک واقعیت غیر مکانیکی پیش میرود و جهان بیشتر شبیه یک اندیشه به نظر میرسد تا یک ماشین بزرگ». بنابراین اینجا یک مکتب وجود داشت که به طور خلاصه میگفتند: کار فیزیک این است که این مشاهدات را توضیح دهد. یک دیدگاه ابزار انگارانه داشتند. فیلسوفان شهیر زمان ما حرفشان این است که ما با تئوریهایی سروکار داریم که از لحاظ تجربی کفایت کنند؛ یعنی اگر تئوری از نظر تجربی کفایت کرد، کاری به محتوایش نداریم و دلیلش این است که برای اینکه با تجربه مطابقت داشته باشد حرفهای بیپایه هم زیاد زده میشود؛ ولی غافل از این هستند که تئوریهای بدیلی هم وجود دارند که همین نتایج را میدهند، در ضمن رئالیستی هم هستند؛ یعنی در حالیکه در دنیای کوانتومی همه را تحتالشعاع قرار دادند که علیت بر افتاده است و در دنیای اتمی نمیتوانید از علیت صحبت کنید و دنیای شانس حاکم است. یک فیزیکدان طراز اول در آمریکا یک مدل عالی از کوانتوم ارائه داد که شما همه چیز را بر مبنای علیت میچینید. تمام نتایج تجربی کوانتوم معمولی را هم به دست میدهد؛ یعنی نکته ی مهم این است که کفایت تجربی کافی نیست. همانطور که انیشتین تأکید داشت، شرط تطابق با تجربه لازم است، اما کافی نیست. علت آن هم این قضیهی منطقی است که اگر مقدمات یک قیاس درست باشند، نتیجه درست است، ولی اگر نتیجه درست بود، لزومی ندارد مقدمات درست باشند؛ یعنی شما میتوانید از مقدمات غلط نیز به نتیجهی درست برسید. نکتهی اصلی آن این است. پس یک دیدگاه این بود و این دیدگاه حاکم است. جالب این است شما یک کتاب در نظریه کوانتوم پیدا نمیکنید،[که این اشکال را نداشته باشد] تمام این اشکال دارد؛ ولی میگوید که خواهی نشوی رسوا، به اصطلاح هم رنگ جماعت شو. همان حرف همه را میزند، همان دیدگاه ایدئالیستی. در مقام نظر و در مقام عمل این حرف را میزند.
در مقابل اینها دو دیدگاه دیگر قرار دارد. یکی (؟) گرایان هستند که در رأس آنها آرتور فین فیلسوفی در شیکاگو است. فین کاملاً مسلط به فیزیک است، و تحلیلهای جالبی از آثار انیشتین هم نشان داده است. ایشان میگوید: «اصلاً ما وارد این دعواهای هستیشناختی نمیشویم؛ چون راهی برای حل و فصل آنها نداریم. ما فقط به فیزیک قضایا قناعت میکنیم و به سؤالاتی که به فراتر از فیزیک موجود نیاز داشته باشد، وارد نمیشویم». حرفش این است؛ ولی رئالیستها که تعدادشان در این بیست، سی سال اخیر، رو به افزایش بوده است، حرفهایی را که انیشتین زده بود، میزنند و چون حرفهای انیشتین خیلی واضح است، من چند تا از چیزهایی که لب کلامش را میرساند عرض میکنم. میگوید واقعیت ماوراء ما وجود دارد که به وسیلهی مفاهیم فیزیکی قابل توصیف است. ما جهان خارج از خودمان را به وسیلهی مفاهیم فیزیکی میتوانیم توصیف کنیم. هدف فیزیک، شناختن است. این واقعیت است، آنچنان که هست. ما در ساختن مفاهیم تا جایی پیش میرویم که به سیستمی با بیشترین وحدت و کمترین مفروضات برسیم؛ یعنی سیستم آن از نظر منطقی، حداقل مفروضات و حداکثر زیبایی را در بر داشته باشد. به روش علمی، حرف انیشتین این است و این نکتهی مهمی است؛ اما برخلاف این حاکم بر افکار است. توجه کنید چگونه برخی حرفهای من را بعضی از فیزیکدانها زدهاند؛ ولی توجه نشده است. میگوید: به روش علمی محض نمیتوان مفهوم ماده را شناخت. الآن عرض میکنم حرفش چیست. قوانین و اصول نظری، از تجربه استنتاج نمیشود؛ اما تجربه میتواند در گزینش مفاهیم مؤثر باشد؛ البته مطابقت با تجربه، شرط لازم برای صحت هر نظریه خواهد بود. حرفش این است که ما نظریههایمان را از تجربه نمیگیریم. میتوانیم از تجربه الهام بگیریم؛ ولی این فکر ماست که باید کار کند و چیزی را بسازد، بعد تجربهاش کند، ببیند میخواند یا نمیخواند. کوپرنیک از طریق تجربه به قانون حرکت سیارات روی مدارهای بیضی نرسید. بلکه اطلاعات تجربیاش را در مدار بیضی گذاشت و دریافت که صدق میکند. بنابراین حرف انیشتین این بود که ذهن ما در قضیه خیلی میتواند کار کند. و این نکته مهم فیزیک است. اینکه فیزیک بتواند توصیفی از این واقعیت به دست دهد، و ما بتوانیم جهان را بفهمیم، چیزی است که ما را در دهشت فرو میبرد؛ اما هرگز آن را نخواهیم فهمید. میتوان گفت که سِر جاودانی این جهان قابل درک بودن آن است. یک رازی که درک نمیکنیم این است که جهان قابل درک است. نکتهی جالب دیگری که میگوید این است که فیزیکدانان کوانتومی جز در اوقاتی که با مفاهیم کوانتومی سروکار دارند، رئالیست هستند. انیشتین یک حرف زیبایی زده، گفته است که نبینید فیزیکدانان چه میگویند، ببینید چه کار میکنند. خیلی از آنها در مقام بحث خیلی محکم از ادعاهای ایدئالیستی دفاع میکنند؛ ولی وقتی که به آزمایشگاه میرسند، میگویند ببینیم این ذرهی ایکس را میبینیم یا نه؛ یعنی در مقام عمل رئالیست هستند.
یک دیدگاه دیگر نیز وجود دارد که قبل از ختام قضیه میخواستم مطرح کنم و آن دیدگاه دسپانیا است. دسپانیا رئالیست است. نکاتی را به ما میآموزد که البته به نظر من حکمت شرقی میتواند با این قبیل افراد مبادلات زیادی داشته باشد و تأثیرگذار باشد. صحبت از واقعیت نقابدار میکند؛ البته اینها اگر صحبت از واقعیت میکنند منظورشان واقعیت در سطح بنیادی است، نه سطح روزمره. بنابراین همان ماده و ذرات بنیادی. منظورشان از ماده همان اشیاء روزمره است که همه فهمی از آن دارند و مشکلی نیست. وی میگوید: واقعیت غیرفیزیکی و مستقل از ما وجود دارد که فراتر از چارچوب زمان و مکان است و قابل توصیف به وسیلهی مفاهیم معمولی نیست. او معتقد است ما با دو واقعیت سروکار داریم. یکی واقعیت مستقل که ماورای زمان و مکان است و دیگری واقعیت تجربی است. این واقعیت مستقل نقاب بر چهره دارد و نمیتوان آن را آنچنان که هست توصیف کرد؛ اما اینطور نیست که اصلاً به آن دسترسی نداشته باشیم. واقعیت تجربی دنیای فیزیک و شعور، دو انعکاس مکمل از این واقعیت هستند و شعور قابل تحویل به مفاهیم فیزیکی نیست. به عنوان نمونه میگوید: یکی از این تجلیات مختلف جهان پدیدهها است که میبینیم و یکی هم مثلاً شعور است. واقعیت به پدیدهها منحصر نمیشود و ما نباید واقعیت تجربی، یعنی مجموعهی پدیدهها را با واقعیت مستقل اشتباه کنیم. فیزیک و سایر رشتهها میتوانند چهرههایی از واقعیت مستقل را نشان دهند. قوانین فیزیک نگرشی انسانی از این واقعیت به دست میدهد؛ و چیزی تعریف ناشدنی از ساختار آن را دربر دارد. میگوید ما باید در دو سطح فکر کنیم. واقعیت مستقل که نقاب بر چهره دارد و واقعیت تجربی که انعکاسی از واقعیت مستقل است. ما باید در عین توجه به واقعیت تجربی از آن فراتر برویم. بعد این نکتهي حساس را میگوید که واقعیت مستقل که ورای چارچوب زمان و مکان است، منبع پدیدهها، زیباییها و ارزشها است و این واقعیت مستقل است که نهایتاً نظم مشاهده شده در پدیدهها را توضیح میدهد. نظریههای ما مدلهایی هستند که تقریبی از واقعیت را بپذیرند. بالأخره یک نظریه اشارتی از آن را نشان می دهد. حجابی بین بخش مشاهده شده و بخش نشناختهی واقعیت وجود دارد. این وظیفهی علم است که حوزهی اولی را افزایش و حوزهی دومی را کاهش دهد. خلاصه بحث اینکه، در بُعدی از فیزیک جدید، تا حدی بین فیزیکدانان توافق وجود دارد ما تا حد اتمها و حتی اجزای اتمها اختلافی نداریم. از اینکه الکترون و ذرات دیگر که فعلا در این فاز بنیادی یعنی تجزیهناپذیر تلقی میّشوند، ایا در اینجا پایان مییابد و یا این سیر تجزیه و… باز ادامه دارد؟ که در این زمینه هیچ اختلافی وجود ندارد و بیشتر از این نظریهها برای راهگشایی الهام میگیرند.
کل این بحث را در چند بند جمعبندی میکنم. اتم در نظریهی کوانتوم فعلی، در نظریهی حاکمه، که تمام کتابها بر وفق او نوشته شده است، قابل تصویر و تصور نیست. اگر فیزیک جدید چیزی به ما آموخته این است که اتمیسم قدیمی مرده است (از لحاظهای مختلف لایتجزی بودن و غیره). و ما دیگر نمیتوانیم اشیاء را به نحو تحویلگرایانه توضیح دهیم. هنوز هم تعدادی از فیزیکدانان هستند که میگویند شیء را به سطح اتمی تقلیل میدهیم، اتمی را به هستهای، هستهای را به فلان، این سیر تحویلگرایی را ادامه میدهیم. در حالی که نظر بسیاری از فیزیکدانان طراز اول این است که نمیتوانیم تحویلگرایی را ادامه دهیم. اکنون تعداد ذرات بنیادی زیاد است؛ لذا فیزیکدانان در مقام کاهش تعداد آنان هستند. دنبال یک الگوهایی هستند که مثلاً این دوازده را از یک جایی به دست بیاورند و آن دوازده را از یک جا و کل اینها را از جای دیگر. میتوان آنچه را که در آزمایشها رخ میدهد به صورت آماری توضیح داد؛ ولی نمیتوان صفات نامأنوس کلاسیک را به ساکنان جهان اتمی نسبت داد. چیزهایی که در سطح معمولی مثل مکان داشتن و زمان داشتن، سرعت داشتن وجود دارد را نمیشود به جهان اتمی نسبت داد. ما نمیتوانیم جهان خود را آنگونه که فی نفسه تحقق دارد جدای از تعامل مان با آن توصیف کنیم. نظریههای فعلی در عین موفقیت در مقام پیشبینی دچار چالشهای نظری هستند و برخی از نخبگان فیزیک انتظار انقلابهای جدید را دارند. برخی از برجستگان جدید دنبال نظریهی ریسمان هستند و آن را زیربنای فیزیک ذرات میدانند. فیزیک ریسمان این است که اشیاء، به جای اینکه از اشیاء ذرهای درست شده باشند، از اشیاء یک بعدی تشکیل شدهاند.
ولی این یک پیشبینیهایی دارد که این پیشبینیها را هیچگاه نمیتوان در مقام آزمایش آزمود. بنابراین سؤال«میشود که شما چه طور میتوانید یک تئوری را که آزمودنی نیست، قبول کنید. به همین دلیل مخالف هستند. ضمن اینکه تئوری از بین بهترین فیزیکدانان موافق و مخالف دارد. در همین نظریهی ریسمان تعدادی ذره را پیشبینی میکند که اگر شما شتاب دهندههایی به ابعاد کهکشان هم بسازید، انرژی درون ذرات آنها برای اینکه بتوانید این ذرات را کشف کنید، کافی نیست. اکنون صحبت از این است که اصلاً باید معیارها را تغییر داد؛ یعنی ما آزمونپذیری را در یک سطح کنار بگذاریم و انسجام درونی و زیبا بودن و… را بیاوریم. در مقابل عدهی دیگری میگویند: چرا به خاطر نجات این نظریهها حاضرید همهی چیز را زیر پا بگذارید. همه معیارهای اصیل قدیمی را که کار کردهاید کنار بگذارید. این یک بحث جدی است. در حالیکه علم توانسته است خواص بسیاری از ماده را کشف کند، در ارائهی تصویری روشن از ماده ناکام مانده است. یک نظریه این بود که یک نوع هستیشناسی باشد. کسی که میگفت: آب، باد، خاک و آتش داریم، زمینهی هستی را چهار نوع میدانست. در زمان ما هم اینکه آیا کل هستی از یک جا میآید یا از چند نوع به وجود آمده مطرح شده است. آیا همه میدان و موج است یا همه ذره است یا هم موج و هم ذره است. این بحث بوده است. عدهای نظیر هایزنبرگ تنوع هستیشناختی در سطح بنیادی را ناشی از محدودیت زبان فیزیک میدانند. میگویند اینکه ما میآییم میگوییم در این آزمایش ها، ذرهای ناشی از محدود بودن مفاهیم کلاسیک ما است؛ ولی اگر به زبان ریاضی صحبت کنیم و کاری به فهم این چیزها نداشته باشیم، آن وقت یک زبانی که به همه چیز حاکم است داریم و مشکلی هم وجود ندارد. هستیشناسی یکتا هم داریم. انیشتین دلیل دیگری برای این هستیشناسی یگانه داشت. انیشتین به پیوستگی علاقه داشت. و در موج و ذره، یکی را نشانهی پیوستگی و یکی را نشانهی عدم تمرکز یا انفصال میدانست، و از این جهت نمیپسندید. عدهای هم وجود دارند که میگویند هم خاصیت موجی و هم خاصیت ذرهای است. عدهای هم گفتند نه موج کلاسیک و نه ذرهی کلاسیک، ما ذرهی کوانتومی داریم. عدهای از فیزیکدانان آنها را مسخره کردند و گفتند به صرف لغت که مسأله حل نمیشود. محتوای این ذرهی کوانتومی چیست؟ در مورد اینکه آجرهای سازندهی ماده چه هستند، به شدت اختلاف نظر وجود دارد و فیزیک در یک فاز توفانی و انقلابی است؛ یعنی نیاز به انقلاب است. سال هزار و نهصد و دو در آمریکا بودم، همراه یکی از این برندگان جایزهی نوبل جمعبندی میکرد، و میگفت: این مدل استاندارد ما خیلی زیبا است و همه جا هم موفق است؛ ولی ما هفده پارامتر را دستی در آن وارد میکنیم. ای کاش این تئوری جایی غلط در بیاید تا روزنهی امیدی برای ما پیدا شود. منظورم این است که چنین بحرانی هست
در نهایت پیشنهاد خود بنده که خیلی روی آن تأکید دارم این است که برای یافتن تصویر روشن از قضایا همکاری فیزیک و فلاسفه بسیار ضروری است. و جالب این است که همان اوایل که نظریهی کوانتوم مسألهی علیت رایج شد و اینها میگفتند: نه اینطور نیست که یک سطح ذیکوانتومی داشته باشیم که آن علّی باشد، رو را که میبینیم آماری ببینیم، نه اینکه شانس حاکم باشد. انیشتین حرفی میزند که برای آن موقع خیلی جالب است. هزار و نهصد و بیست و نه، میگوید: این مسائل را باید فیزیکدانان همراه با فلاسفه و ریاضیدانان و… جمع کنند. در زمان خودمان نیز یکی از بزرگان نظریهی کوانتوم همین حرف را میزند. بحثی که روی علیت دارد و از حرفهای قبلی خود برگشته است، حتی میگوید: باید به علل غیر مادی توجه کنیم. صاف و صریح حرفش این است که باید همهی رشتهها و همهی حوزهها دور هم جمع شوند، و اینطور نیست که فیزیک به تنهایی بتواند تکلیف قضایا را روشن کند. من احساس می کنم با وجود بحثهای جالب در فیزیک امروز،بحثهای بنیادی، مثل تعدد جهان که به خاطر صرف فلسفه هم که شده میطلبد حوزهها وارد قضیه شوند. سال هفتاد و پنج خدمت مقام معظم رهبری عرض کردم برای اینکه حوزه هم برای جهان حرفِ زدنی داشته باشند و بتوانند هر چیزی که میآید با مشت دهانکوب جواب آن را بدهند لازم است نظریات روز را بدانند. حدود چند ماه پیش کتاب هاوکینگ منتشر شد ، حاکی از اینکه جهان نیازی به خداوندگار ندارد، خود فیزیک جواب قضیه را میدهد. من در داخل شنیدم که میگویند حاضریم با اینها مناظره کنیم، و یا بر اساس فلسفهی اسلامی بحثی کنیم. اصلاً فلسفهای را قبول ندارد که با آن بحث کنیم. راه بحث با او این است که با مبانی خودش او را سر جا بنشانیم و میتوانیم بنشانیم؛ مثل همین کاری که برخی در روزنامهی انگلیس با او کردند. با مبانی خودش با او بحث کردند. الآن بحثهای بسیار زیادی در علوم هست. چه در ریاضی، چه در فیزیک و چه در زیستشناسی، که می طلبد حوزهها به نحو عمیق در آن وارد شوند. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
دکتر عباسی: از جناب آقای دکتر گلشنی تشکر میکنیم که با اطلاعات تاریخی از مباحث مرتبط با ماده در طبیعیات جدید، فیزیک جدید و مشکلاتی که امروز در لایههای بنیادین نظریههای مربوط به ماده در فیزیک وجود دارد را بیان فرمودند. نکتهای را که میخواهم قبل از اینکه سؤالاتی را که رسیده است مطرح کنیم به عنوان سؤال بپرسم، این است که علی ای حال پس زمینهی جهان مادی بنا بر دیدگاههای رایج فیزیک جدید چیست؟ برای مثال شما فرمودید از درگیر شدن یک الکترون و پوزیترون یک نابودی رخ میدهد و اینها به یک مادهی جدید تبدیل میشوند و جناب آیت الله فیاضی فرمودند که تجدد امثال که نابود کردن یک ماده و ایجاد یک جسم جدید است، نظریهی مردودی است؛ یعنی صورت قبلی به کلی نابود شود و صورت جدید بدون اینکه مادهی مشترکی میان اینها وجود داشته باشد، ایجاد شود. بنابراین دیدگاهها آن پس زمینهی جهان چیست؟ اینکه ذرات نابود میشوند و بعد یک خلق جدید اتفاق میافتد، آیا همان تجدد امثال نیست؟
دکتر گلشنی:
دکتر گلشنی: تجدد امثال اشاعره را در نظر نگیرید، حرکت جوهری را در نظر بگیرید که هر لحظه به جهان افاضهی وجودی میشود. لبس بعد از لبس در نظر بگیرید. اینجا نظرات مختلفی وجود دارد و یک نظر جا افتاده نیست؛ ولی بعضی نظرات را خدمتتان عرض میکنم. این مسأله پیش از اینکه در ارتباط با خلأ و مانند این مطرح شود، در ارتباط با خود جهان مطرح میشود. و یکی از راههایی که در کنفرانس جهانی مطرح میکردند، نظریهی صدرالمتألهین و نظریات موجود کیهانشناسی در مورد خلق جهان بودند. جالب این است که خیلی از غربیها راجع به این قضیه، به خلق دائمی را رسیدهاند. یعنی بعضی از فیزیکدانان راه حل قضیه را افاضهی وجود دائم میدانند. عدهای حرفشان این است که اگر این، آقای عبدالسلام صحبت میکرد بدون اینکه خودش معتقد باشد، اگر شما انرژی مثبت و منفی جهان را جمع کنید، صفر است؛ یعنی انرژی جهان صفر است. پس اگر موجودی از عدم خلق شود، انرژی کل جهان صفر است. قانون بقای انرژی معتبر است، پس مشکلی وجود ندارد؛ اما خود قانون بقای انرژی در بحث نظریات جدید مشکل دارد. ثانیاً اشخاصی که میروند دنبال خلق جهان از عدم، تنها راهی که رفتند دنبال خلأ کوانتوم میروند. خلأ در زبان معمولی و در زبان نظری کوانتوم فرق اساسی دارد. در فیزیک کلاسیک وقتی میگفتیم خلأ یعنی هیچ چیزی نیست. در دنیای کوانتوم وقتی میگوییم خلأ یعنی چیزی جز چیزهای خاصی که میگویم نیست. خلأ الکترون، آن چیزی که دور الکترون را گرفته است دریایی است که یک عده فوتون ساطع شدند از الکترون، تبدیل شدند به الکترون پوزیترون، دوباره به فوتون، دور و بر الکترون را مجموعهای از الکترونها و پوزیترونها گرفته است، خلأ کوانتومی خلوت نیست. و خلأ کوانتومی تجربه نشان داده است که منشأ آثار است. خلأ نور که هیچ فوتونی در آن نیست منشأ آثار است. بنابراین میگویند خود این خلأ کوانتومی از کجا آمد. یعنی مسأله حل نشده است هنوز. عدهای اصرار دارند بر اینکه، بیگ بنگ یعنی همین تئوری مه بند که از یک انفجار بزرگی جهان شروع شد، تئوریها چنین است. عدهای از روی سادهنظری تصور میکنند اگر مبدأ زمانی جهان حذف شود یعنی خدا را حذف کردهاند. علت اینکه هاوکینگ با معادلات دستکاری کردند که این مساوی با صفر یک وضعیت ویژه به وجود نیاورد بخاطر این بود که فکر میکردند اگر آغاز زمانی را حذف کنند دیگر خدایی در کار نیست. خیلی هم که از مکتب متکلمین با اینها رو به رو میشود در واقع CAUSMATICAL ARGUMENT را به کار میبرند. فیزیکدانان از این راه با اینها وارد قضیه نمیشوند. منتهی الآن مسألهای که به شدت مطرح است و متأسفانه ملحدان از آن استفاده میکنند، در حالی که میتوانستند متألهان از آن استفاده کنند، تعدد جهانها است. اگر توجه بفرمایید چیزی که در جهان مشاهده میکنیم این است که میبینید یک تنظیم بسیار ظریفی وجود دارد که موجودی به اسم انسان از موجودات ذیحیات، به وجود آمده باشد. ثابت میکنند که اگر فلان عدد این نبود و فلان عدد این نبود، بار الکتریکی این چیزی متفاوت بود، جهان این مسیری که طی کرده است، طی نمیکرد و بنابراین منجر به پیدایش انسان نمیشد. این اصلی است که به اسم تنظیم ظریف موسوم است و اکنون شیوع بسیاری دارد. اینها سادهترین راه فراری که پیدا کردند این است که بگویند اگر بینهایت جهان داشته باشیم، هر جهانی هم برای خودش سازی جداگانه بزند، بالأخره در بینهایت جهان یکی هست که جهان ما باشد؛ البته جوابشان داده شده است، اما میخواهم بگویم عدهای سوء استفاده میکنند و کتاب مینویسند و از این مسألهی چند جهانی استفاده میکنند. قبل از اینکه فیزیکدانان این مسأله را مطرح کنند استاد مطهری سال پنجاه و چهار درس شرح مبسوط منظومه میفرمود: چرا فیزیکدانها سراغ تعدد جهان نمیروند چون مسأله عدم انقطاع فیض و مانند اینها را مطرح میکنند، در این مقام هستند. اما الآن این به عنوان یک حلقهی قاطعی به کار میرود، به عنوان اینکه بخواهند با الهیون مقابله کنند.
دکتر عباسی: خیلی ممنون. اگر از فرمایش جناب آقای گلشنی درست برداشت کرده باشم، آنچه که دربارهی خلقهای جدید گفته میشود ماده پسند نیست، اینطور نیست که شکلگیری صورتهای جدید درون ماده بتواند خودش را توجیه کند. در واقع نیاز به یک صورتبخش بیرون از جهان مادی هست که با یک خلق دائم این صورتهای جدید را افاضه کند، مسألهی تعدد جهانها را هم اشاره فرمودند؛ البته تعدد جهانها دو تفسیر بر میدارد، یکی تعدد جهانهای هم عرض و یکی تعدد جهانهای طولی. آنچه که بیشتر در نفی وضعیت امروز جهان و اینکه اگر این تنظیم جدید وجود نداشت و این پارامترهای اولیه با این شکل تنظیم نمیشد به جهان امروز نمیرسیدیم، در واقع بر آن جهانهای هم عرض مبتنی است؛ ولی جهانهای طولی هم مطرح است. نکتهی دیگری که به عنوان سؤال مطرح میکنم این است که اشاره فرمودید بر اساس دیدگاههای رایج کیهانشناسی امروز، جهان در ابتدای خلقت از یک مکان کوچک در اثر انفجار بزرگی که رخ داده است، توسعه و گسترش یافته است. این گسترش به چه معنا است؛ یعنی به معنای خلق یک مکان؟
دکتر گلشنی: علت اینکه این سؤال پیش میآید این است که آن نظریه که انبساط جهان را پیشبینی میکند؛ یعنی نظریهی نسبیت عام انیشتین، ماده، زمان و مکان را از هم جدا نمیکند؛ یعنی یک طرف معادله زمان و مکان و یک طرفش ماده است، حرف انیشتین این است که ماده روی ساختار زمان و مکان اثر میگذارد، زمان و مکان روی آن مسیری که ماده طی میکند اثر میگذارد. با هم خلق شدند و با هم همکاری میکنند، اینکه در کجا خلق شدند مطرح نیست.
دکتر عباسی: به این معنا که خود ماده فضا را ایجاد میکند. فضای جدا از ماده وجود ندارد. حالا اشکال خلأ باقی میماند، آن خلأ که در تبیین حضرت آیت الله فیاضی وجود داشت، ادعای اینکه خود ماده حضور ندارد، گرچه فرمودند خلأ لازمهی حضور ماده است. مادی به یک مفهومی هست.
دکتر گلشنی: در فیزیک خلأ به شدت مطرح است.
دکتر عباسی: شما فرمودید مفهوم کلاسیک آن این است که اجسام آنجا حضور ندارند.
دکتر گلشنی: کلاسیک نه، تعریف کلاسیک را گفتم. نه اینکه خلأ کلاسیک وجود ندارد. تعریف کلاسیک از خلأ این بود که هیچ چیزی وجود نداشته باشد. فیزیکدانان عموماً قائل به وجود خلا هستند. اصلاً حرفشان این است که عمدهی فضا خلأ است و عمدهی فضا غیر مادی است.
یکی از حضار: فضای مثالی میشود.
دکتر گلشنی: به هر حال بر ایشان مطرح است.
دکتر عباسی: تشکر میکنیم. مباحثی که مطرح شد، زمینهی طرح تحقیقات جدید را در حوزههای ما در حیطهی مباحث فلسفی فراهم میکند، هدف هم همین بود که به پاسخهای قاطع و پایانی برای سؤالاتی که مطرح شد برسیم، قرار شد که میان آنچه که در روند فیزیک جدید در باب ماده و جسم قرار گرفته است یک انطباقی صورت بگیرد. با آنچه که در فلسفه در حال انجام است و نشان داده شد که تعامل میان جهانشناسی عقلی و فلسفه برای تبیین و توجیه بسیاری از ادعاها و نظریاتی که در دورهی جدید هم مطرح است، ضرورت دارد و صورت ناخودآگاه بسیاری از این تئوریها بر مباحث فلسفی و دیدگاهها و اصول متافیزیکی مبتنی است. سؤالاتی که مطرح شده برخی مربوط به دکتر گلشنی و برخی به استاد فیاضی است. از جناب آقای دکتر گلشنی سؤال کردهاند که…، فکر میکنم پاسخ این سؤال داده شده است، چند نمونه از چالشهای متافیزیکی که فیزیک با آن مواجه است و چند مورد از چالشهای فیزیکی که متافیزیک با آن مواجه است را بیان فرمایید و از جناب استاد فیاضی سؤال شده است که آیا در تعالیم اسلامی، (منظورشان شاید فلسفه اسلامی باشد)، ماده لحظه یا مرحلهی آغاز و پایانی دارد؟
استاد فیاضی: بسم الله الرحمن الرحیم. درباره مرحلهی آغازش ماده در فلسفه اختلاف است. یک نظر این است که آغاز زمانی دارد به این معنا که اگر زمان را به عقب برگردانیم، میرسیم به جایی که اول پیدایش زمان، مکان و ماده است. زمان، مکان و ماده توأمان. و قبل از آن نه قبل زمانی بوده و نه چیزی جز حق تعالی و موجودات فرازمانی و فرامکانی بوده است. نظر دیگر این است که عالم ماده مخلوق خدای متعال است و از وقتی که خدا بوده، عالم نیز بوده است؛ یعنی عالم ماده ابتدا ندارد. به نظر بنده ادلهی نظر دوم تمام نیست و از نظر عقلی امکان هر دو وجود دارد؛ اما با توجه به ادلهی نقلی ما یقین پیدا میکنیم که ابتدا دارد؛ به این معنا که اگر بنا باشد هستی مادی را از نظر زمانی به عقب برگردیم به جایی میرسیم که ابتدای آن است. بله، به یک معنا حدوث زمانی اصلاً محال است و آن در فلسفه گفته شده است؛ یعنی زمانی بود که عالم نبود، اصلاً معقول نیست؛ چون تا گفتید زمانی بود، خود زمان از شؤون عالم ماده است. وجود و موجودیتش به خود موجودیت ماده است. زمان که یک جوهر مستقل نیست. بنابراین، این امر متنافرالأجزاء است که گفته شود زمانی بود که عالم ماده نبود. این یعنی هم زمان بود، و هم زمان نبود، هم عالم ماده بود، و هم عالم ماده نبود. معقول نیست که کسی بگوید عالم ماده حادث زمانی است؛ به این معنا که زمانی بود که این جهان مادی نبود.
دکتر عباسی: بله، به این مفهوم حدوث زمانی شدنی نیست؛ ولی شاید به این مفهوم که یک نقطهی آغازی برای این خلق هست، قابل قبول باشد و شاید به معنایی فیزیک جدید در باب کلیت جهان آن را تأیید کند. سؤالی از جناب آقای دکتر گلشنی پرسیدند و شاید جوابش نیز روشن باشد. کسی بیان کرده است من به عنوان یک معلم فیزیک فکر میکنم که کل کائنات از جهان فیزیکی و متافیزیک تشکیل شده است و اینها دو جهان متفاوت از هم هستند. یکی قابل مشاهده، قانونپذیر و قابل تبدیل شدن به قوانین و فرمولها است، و یکی قابل مشاهده و فرمول بندی نیست؛ لذا همهی عالم را باید ترکیبی از ماده و معنا (فیزیک و متافیزیک) در نظر بگیریم و آنچه که قابل وحدت است و وحدت بر آن صدق میکند، خداوند است. نباید به دنبال وحدت جهان بود؛ زیرا مرز جدی میان ماده و معنا وجود دارد که قابل تداخل در یکدیگر نیستند.
دکتر گلشنی: بسم الله الرحمن الرحیم. در واقع وحدتی که فیزیکدانان دنبال آن هستند، به این دلیل است که توحید فطری ماست و این به نظر من دلیل عمدهای است. آن کیهانشناس روسی هم که الآن در آمریکا است و از کیهان شناسان بنام زمان ما است، میگوید: این وحدتجویی از ادیان توحیدی سرچشمه گرفته است. وحدت جویی به این مفهوم که آنها که متوجه هستند و از ادیان توحیدی گرفتند، وحدت تدبیر را میخواهند بگیرند و سراغ وحدت مدبر بروند. عدهای هم به دلیل این که سرشت و فطرتشان وحدت را میخواهد، به دنبال آن هستند؛ ولی منتها به نهایت وحدتجویی نمیرسند. آن مثال اول که زدم که فیزیک و متافیزیک، یک نمونه که از قول دسپانیا گفتم و شواهد نظیرش در محیط خودمان هم وجود دارد، این است که در امتداد هم هستند. او میگوید: یکی عامل دیگری است و ریشهها؛ ولی این اصلاً در فرهنگ ما است. ریشهها از متافیزیک است.
دکتر عباسی: پرسیدند که چنین تباین کلی میان مراتب وجود، وجود ندارد.
دکتر گلشنی: متأسفانه در عصر ما فرهنگ غربی به قدری در ما نفوذ کرده است که یک جاهایی حتی میگویند لغت متافیزیک را به کار نبرید.
دکتر عباسی: سؤال دیگری از استاد فیاضی است. بیان فرمودید که قوه، هیولی، با صورت جسمیه اتحاد، بلکه عینیت دارند. اگر چنین است وقتی جسم به جسم دیگر تبدیل میشود، البته جسمیت آن از بین نمیرود، پاسخ روشن شد؟ بله سؤال را میخوانم. وقتی جسم به جسم دیگر تبدیل میشود، قوهاش هم از بین میرود؛ لذا چگونه است که متبدل و متبدل إلیه قدر مشترک نداشته باشد.
استاد فیاضی: یک نکته در ذهنتان به قبلیها به آن عرایضی که قبلاً کردم ملحق کنید. اصلاً مسألهی ماده و صورت اساس آن، بر اساس نفی حرکت در جواهر تنظیم شده بود. یعنی اگر کسی قائل به حرکت جوهری شد، معتقد به این میشود که یک وجود متصل داریم. جواب آن سؤالی هم که فنا چه میشود داده شد. تجدد امثال نه، همانطور که آقای دکتر هم اشارهای فرمودند، که این معنایش این است که آن دو ماده در ادامهی وجودشان مثل دو جویی که به یک نهر میرسند و یکی میشوند، امتداد وجود پیدا میکنند. همانطور که گاهی به عکس است. وقتی با توجه به حرکت جوهری نگاه کنید، یک جوهر است که ما به دلیل اینکه در یک مقطع خاصی از آن قرار گرفتهایم و مقطع خاص، منفصل از قبل و بعد آن را میبینیم. ولی آن واقعاً یک وجود واحد است؟ این ماده از اول که متکون شده، در سیر بوده است؛ البته گاهی سیرش به این صورت بوده که جاهایی نقطهای پیدا شده که انشعاب پیدا کرده است؛ یعنی باز شده و دو تا شده است. بعد همین دو رود جایی ممکن است به هم برسند و اتصال یابد و آن تکثر به وحدت تبدیل شود، و همانطور از ابتدای تکون تا انتهای تکون آن هم یک وجود است، ولو همهی اینها را دارد؛ چون این دو رود شدن برای کسی است که این مقطع را منحاز از گذشته و آینده و منفصل نگاه میکند؛ و إلا کسی که ابتدا و انتها را با هم نگاه میکند، همه را یک وجود واحد میفهمد.
دکتر عباسی: برخی دوستان تقاضا کردند مقداری راجع به شخصیت دکتر گلشنی توضیح دهیم. آیه الله فیاضی که از اساتید شناخته شده حوزه هستند که سرور همه ما در مباحث فلسفی هستند. جناب آقای دکتر گلشنی نیز از چهرههای شناخته شده کشور ما، از شخصیتهای برجسته و از عالمان طراز اول کشور محسوب میشوند. فکر میکنم برای اکثر دوستان شناخته شده هستند. در مورد تحصیلات ایشان، اینکه دکترای فیزیکشان را در برکلی اخذ کردند و بعد از بازگشت به کشور در دانشگاه صنعتی شریف مسؤولیت فیزیک دانشکدهی فیزیک را سالهای سال به عهده گرفته و شاگردان فراوانی را تربیت کردند که مرحوم شهید دکتر علی محمدی از نمونههای آن بود که پایاننامهی ارشدشان راجع نوترونهای خورشیدی با ایشان بود بنده هم توفیق داشتم که با آن شهید بزرگوار پایاننامهی ارشدم را در همین زمینه بنویسم. خداوند إنشاءالله روح ایشان را متعالی کند. شخصیت برجستهای که پس از آنکه با آن فضای علمی فیزیک آشنایی کامل پیدا کردند، جزو منحصرترین افراد و شخصیتهایی هستند که به مباحث فرهنگ غنی خود ما و فلسفه اسلامی و متون دینی رو آوردند و پیشگام این مباحث در کشور ما هستند؛ بلکه از این جهت شخصیت بینالمللی محسوب میشوند، نوشتههای متعددی را در نزدیک کردن مباحث فیزیک جدید و تبیین دیدگاههای فیزیکدانان جدید با آنچه که متافیزیک و مباحث ما بعدالطبیعی فلسفه مطرح شده است به عهده گرفتند و الحمدلله موفق هم بودهاند. پژوهشگاه علوم انسانیای تأسیس فرموده و سالهای سال آن را مدیریت کردند و امروز هم به عنوان شخصیت برجستهی علمی و عضو شورای انقلاب فرهنگی، جزو مؤثرین این کشور محسوب میشوند. خداوند وجود ایشان را برای همهی ما محفوظ بدارد و إنشاءالله امثال ایشان را در این کشور زیاد کند. از همه عزیزانی که در این جلسه تشریف فرما شدند، تشکر میکنیم.