به گزارش وکنا، به نقل از نشریه علمی-خبری نامه علم و دین در شماره اول سال ۱۳۷۷، استاد پیروز فطورچی در بخش معرفی کتاب این نشریه، به معرفی کتاب«یک جهان: تعامل علم و الهیات» نوشته دکتر پوکینگ هورن پرداخته است که به موضوع تقابل علم و الهیات اختصاص دارد. با توجه به اهمیت این کتاب به بازنشر این مقاله می پردازیم.
جان پوکینگ هورن، فیزیکدان و استاد سابق فیزیک ریاضی در دانشگاه کمبریج و پیش از بازنشستگی، رئیس کویینز کالج کمبریج بود. وی با طی مدارج تحصیلی در رشته الهیات مسیحی و انجام پژوهشهای مـهم دربـاره ابـعاد مختلف رابطه علم و الهیات، در زمـره شـخصیتهای بـرجسته و با سابقه حوزه بینالمللی «علم و الهیات» بهشمار میآید. این کتاب، اولین کتاب از سه کتابی است که پوکینگ هورن آنها را در یک مـجموعه قـرار دادهـ است. علم و آفرینش[۱]، و علم و مشیّت[۲]، نام دو کتاب دیـگری اسـت که به ترتیب پس از کتاب حاضر انتشار یافتهاند. به گفته مؤلف، هر سه کتاب به بررسی مسائلی میپردازند که از تـأثیر مـتقابل عـلم و الهیات برخاستهاند. اما کتاب حاضر در مقایسه با دو کتاب دیگر بـیشتر به زمینههای کلیتر و پرسشهای عامتری میپردازد که در حوزه «علم و الهیات»، مطرحاند (جان پوکینگ هورن ۱۹۸۸: xii ؛ ۱۹۸۹: ۱).
پوکینگ هورن در پیشگفتار کـتاب حـاضر، عـلاوه بر آنکه ساختار کتاب و مضامین کلی هر فصل را توضیح میدهد، بـه دیـدگاه اصلی خود که در طول کتاب در صدد بیان و نتیجهگیری از آن است اشاره میکند:
علم و الهیات در اینکه هر دو در صـدد کـشف وجـوه واقعیتاند، با هم مشترک اند و میتوانند از این جهت بر هم تأثیر مـتقابل داشـته بـاشند (جان پوکینگ هورن ۱۹۸۶: xi).
مؤلف معتقد است سرچشمه تاریخی بسیاری از مشکلات رابطه علم و الهیات را بـاید در ویـژگیهای عـصر روشنگری جستجو کرد. همچنین باید به تحولات اساسی که پس از عصر روشنگری و در دوران معاصر، موجب دگـرگونی رابـطه علم و الهیات بوده است توجه داشت. از این رو، وی، فصل اول را «جهان پس از عصر روشنگری» نام نـهاده اسـت کـه در آن به طور خلاصه به بیان تاریخ شکلگیری علم نوین و پیامدهای آن برای دین و الهیات مـیپردازد. بـه اعتقاد پوکینگ هورن، علم جدید در قرن هفدهم با کار دانشمندانی شکل گرفت کـه تـقریباً هـمگی آنها به اعتقادات دینی ملتزم بودند. حتی بعضی صاحبنظران بر آناند که عقیده به آفـرینش ــ کـه در آن بر حکمت و دانایی خداوند، و در نتیجه فهمپذیری جهان تأکید میشد ــ در فراهم آوردن زمینه مـناسب بـرای پیـدایش علم جدید، سهمی اساسی داشت. اما از بُعد دیگر، قرن هفدهم را میتوان آغاز شکلگیری زمینههای تـعارض مـیان عـلم و دین نامید. در ادامه، مؤلف با نگاهی گذرا به عصر روشنگری، عواملی را کـه از دیـد او در جدایی و پیدایش تدریجی تعارض میان علم و دین، در آن برهه، مؤثر بودند میشمارد، از جمله:
ــ ارائه دیدگاه مکانیستی و مادهگرایانه تـوماس هـابز[۳]؛
ــ دوگانه انگاشتن ذهن و ماده در مکتب دکارتی؛
ــ موفقیتهای چشمگیر مکانیک نیوتنی و تبیینهای مـکانیستی از جـهان، و تأثیر جهت دهنده این موفقیتها بر الهـیات قـرن هـیجدهم؛
ــ رشد بیش از پیش تبیینهای مکانیستی و کامل پنـداشتن اصـول و قواعد فیزیکی با ارائه نظریه الکترومغناطیس مَکسول؛
ــ و از اینها مهمتر، ارائه نظریه تکامل داروینی، که در تـعارض جـدی با الهیات طبیعی ویلیام پیـلی [۴]واقـع شد.
امـا تـحولات و پیـشرفتهایی که بهویژه در رشتههای فیزیک کوانتومی و روانـشناسی نـوین در نیمه اول قرن بیستم آغاز شد، به تدریج ارکان و اصول تفکر عصر روشـنگری را دگـرگون ساخت، به نحوی که به تـعبیر مؤلف، قرن بیستم را بـاید عـصر «پساـ روشنگری»[۵] نامید. از مهمترین ویـژگیهای ایـن دوره نوین، پذیرفتن محدودیتهای عقلانی و علمی انسان، و کاهش اتکای مطلق و همهجانبه به علوم طـبیعت اسـت. این رویکرد نوین موجب شـد تـا در کـنار رهآوردهای علمی، بـا دیـگر معارف و بینشها ــ از جمله دیـن و الهـیات ــ با احترام و گشادهرویی برخورد شود و زمینه تعامل و بهرهگیری متقابل آنها فراهم آید.
مؤلف بـه دنـبال فصل اول، که میتوان آن را درآمدی بر دیـگر فـصلها دانست، کـتاب را بـا شـش فصل زیر کامل مـیکند:
فصل دوم، چیستی علم
فصل سوم، چیستی الهیات
فصل چهارم، ماهیت جهان فیزیکی
فصل پنجم، نقاط تعامل[۶]
فصل ششم، سطوح تـوصیف(۳)[۷]
فـصل هـفتم، یـک جـهان
در فصل دوم بـر ایـن نکته تأکید میشود که در توضیح و تشریح روشهای علم، نباید سادهانگار بود بلکه باید به شبکه پیـچیده و ظـریفی از ارتـباط متقابل میان آزمایشها و دادههای تجربی از یک سـو، و نـحوه تـفسیر و درک دانـشمندان از سـوی دیـگر عنایت داشت. تعبیر و تفسیرهای مختلفی که تاکنون از نظریه کوانتوم ارائه شده است، نمونهای از این تأثیر متقابل را به دست میدهد. در این قسمت، مؤلف علل رواج تفسیر رسمی و متداول نظریه کـوانتوم را ــ که خود او نیز حامی آن است ــ ارزیابی میکند. در این فصل، همچنین دیدگاههای معاصر فیلسوفان علم (مانند کوهن، پوپر، فیرابند[۸]، پولانیی[۹]و هَنْسُنْ([۱۰]درباره ماهیت، روش و ارکان تحقیق علمی و عوامل مؤثر در شکلگیری نظریههای علمی، بـه طـور مختصر، بررسی میشود. پوکینگ هورن، نگرشهای پوزیتیویستی (تحصلگرایانه)، ابزارانگارانه و ایدهآلیستی را در توجیه انگیزه و اشتیاق دانشمندان برای تحقیق و تلاش علمی ناتوان میداند. وی بر آن است آنچه انگیزه و اشتیاق دانشمندان را به میزان زیـادی تـوجیه میکند، آن است که ایشان درصدد فهماند. به نظر پوکینگ هورن اگر تجربه و پژوهش علمی را به دقت بررسی کنیم درمییابیم رئالیسم (واقعگرایی) انتقادی، تـنها دیـدگاه مناسب و پذیرفتنی است. یعنی دانـشمندان در صـدداند تا ساختار جهان عینی را بفهمند، فهمی که با پیشرفتها و دستاوردهای جدید پیوسته در حال تکامل خواهد بود (جان پوکینگ هورن ۱۹۸۶: ۲۲).
نتیجه اصلی فصل دوم آن است کـه عـلوم طبیعی در کنار الهیات و دیـگر مـعارف در یک طیف قرار دارند؛ یعنی هر یک به نوبه خود، مرتبه و درجهای از بینش و معرفت را برای فهم جهان عینی ارائه میکنند (جان پوکینگ هورن ۱۹۸۶: ۲۵).
فصل سوم به معرفی و بررسی ماهیت و ویژگیهای الهـیات اخـتصاص یافته است. ابتدا مؤلف با اشاره به بعضی برداشتهای نادرست از الهیات، که برخی از دانشمندان ابراز کردهاند، به بررسی و نقد عوامل مؤثر در این گونه برداشتها میپردازد. مؤلف با الهام از «قدیس آنـسِلم»، مـعتقد است الهـیات تأمل در باب تجربه دینی و تلاش برای به نظمِ معقول در آوردن حقایقی است که از راه تجربه دینی به دسـت آمدهاند. وی به طور مختصر به تشریح بنیادهای الهیات مسیحی میپردازد و آن را بـر سـه اسـاس مبتنی میداند: کتاب مقدس[۱۱]، سنت[۱۲] و عقل(۳). [۱۳]البته با وجود بعضی شباهتها، باید به تفاوت معانی این الفـاظ بـا آنچه در معارف اسلامی مطرح است، توجه داشت. مثلاً در اینجا مراد از سنت، مجموعهای اسـت از تـجارب دیـنی که در طول تاریخ مسیحیت فراهم آمده است و حتی امروزه نیز تجربه دینی هر فردِ بـا ایمان به این مجموعه افزوده میشود (جان پوکینگ هورن ۱۹۸۶: ۳۱).
پوکینگ هورن بر خـلاف بعضی صاحبنظران سرشناس حـوزه «عـلم و الهیات»، مانند ایان باربور [۱۴]و آرتور پیکاک[۱۵]، «الهیات پویشی»[۱۶]را نمیپذیرد و آن را نقد میکند. به اعتقاد او الهیات پویشی ــ که بر پایه فلسفه پویشی «وایتهد» بنا شده است ــ درباره نحوه ارتباط خداوند با جهان بـه افراط رفته است و خداوند را تا سطح موجودی طبیعی، تنزل داده است. او میگوید:
خداوند در جهان حضور دارد و دخیل است اما نه بدان نحو که عالمان الهیات پویشی او را با جهان طبیعت پیوند میدهند (جـان پوکـینگ هورن ۱۹۸۶: ۳۴).
بخش شایان توجهی از فصل سوم به بیان و توضیح مختصر رویکردهای گوناگون درباره ماهیت الهیات اختصاص یافته است که هریک از آنها به موازات رویکرد مشابهی درباب ماهیت علم مطرح مـیشوند. از دیـد مؤلف، رویکردهای پوزیتیویستی (تحصلگرایانه)، ابزارانگارانه، ایدهآلیستی، و رئالیستی (واقعگرایانه)، هم در علم مطرحاند و هم در الهیات. مثلاً دیدگاههای فویرباخ [۱۷]و یونگ(۲) [۱۸]درباره خداوند و الهیات مانند دیدگاه کسانی است که درباره ماهیت علم و مـفاهیم عـلمی، نگرشی پوزیتیویستی دارند. یعنی همانگونه که طرفداران نگرش پوزیتیویستی، مفاهیم علمی را بیانگر واقعیت نمیدانند (از اینرو، بهوجود واقعی مفاهیمی مانند اتم و الکترون اعتقاد ندارند) بلکه آنها را صرفاً تمهیدی برای مـرتبط سـاختن و هـماهنگ کردن مشاهدات تلقی میکنند؛ افـرادی مـانند فـویرباخ نیز معتقداند در واقع چیزی بهنام خداوند وجود ندارد و مفهوم خداوند و مانند آن، فقط راهی است برای سخن گفتن درباره نیازهای بـشر. پوکـینگ هـورن تصریح میکند این نگرش همانقدر در الهیات بیاعتبار اسـت کـه در علم ناپذیرفتنی است. امروزه کمتر کسی الکترون و اتم را فقط ساخته ذهن و خیال دانشمندان و بیبهره از واقعیت تلقی میکند. همچنین کـمتر صـاحب نـظری در الهیات میتواند رویکرد پوزیتیویستی فوق درباره الهیات را موجّه و پذیرفتنی بـداند. در ادامه، مؤلف با همین روش به مطرح بودن دیگر رویکردها هم در علم و هم در الهیات اشاره میکند و به نـقد مـختصر هـریک میپردازد. در اواسط این فصل و در پایان آن، با وجود پذیرفتن تفاوتهای اساسی مـیان عـلم و الهیات، بر این نکته تأکیدمیشود که علم و الهیات، دست کم در اینکه هر دو برای فهم واقعیت و شـناخت حـقیقت جـهان تلاش میکنند، مشترکاند (جان پوکینگ هورن ۱۹۸۶: ۳۶ و ۴۲).
در فصل چهارم، مؤلف میکوشد تا از مـنظر عـلم، تـصویری اجمالی را از جهان ارائه دهد. وی طی ده عنوان، ویژگیهای کلی و اساسی جهان طبیعت را، آن گونه که عـلم امـروز بـدان دست یافته است، تشریح میکند. برخی از این ویژگیها عبارتاند از:
ــ فهمپذیری[۱۹] :این حقیقت که انـسان مـیتواند با بهکارگیری شیوههای عقلانی (بهویژه روشهای ریاضی) جهان طبیعت را بفهمد، شگفتانگیز است. بـه قـول ایـنشتین: «تنها چیزی که نمیتوان درباره جهان فهمید آن است که جهان، فهمپذیر است» . پوکینگ هـورن تـأکید میکند این ویژگی جهان طبیعت را نمیتوان با علم توضیح داد زیرا علم با مـسلّم انـگاشتن فـهمپذیری جهان شروع میشود و معنا مییابد.
ــ پیشبینیناپذیری: علم امروز بیش از هر زمان، محدودیتهای انسان را در پیشبینی رویـدادها آشـکار ساخته است. به اعتقاد مؤلف، این مطلب با توجه به نظریه کـوانتوم روشـنتر مـیشود.
ــ بزرگی و عظمت حیرتآور جهان طبیعت و اینکه بزرگی جهان به نوعی با پیدایش و تکامل انسان، ارتـباط ضـروری دارد.
ــ هـماهنگیهای پیچیده و ظریف (اصل آنتروپیک[۲۰]): یافتههای جدید و دقیق علمی، بهویژه در رشتههای فیزیک ذرات و کـیهانشناسی نـوین، دال برآن است که بنیادها و نیروهای جهان طبیعت در تمامی ابعاد خُرد و کلان آن، از چنان نسبتهای هماهنگ، ظریف و پیـچیدهای بـرخورداراند که ظهور حیات و نهایتاً پیدایش و رشد انسان، تنها با وجود آنها تـحقق مـیپذیرد. دانشمندان، این ویژگی جهان را اصل آنتروپیک (انـسانمداری) نـامیدهاند، زیـرا با کوچکترین تغییری در تنظیم شرایط و نسبتها و یـا حـتی بزرگی کیهان، وجود انسان ممکن نبود. به تعبیر پوکینگ هورن:
امروزه مطرح شـدن اصـل آنتروپیک در میان دانشمندان، تقریباً مـانند یـک «انقلاب ضـد کـپرنیکی[۲۱]»اسـت که البته زمین را در مرکز کیهان قـرار نـمیدهد اما سرشت جهان را با استعدادی که برای تکامل انسانها دارد پیوند میدهد (جـان پوکـینگ هورن ۱۹۸۶: ۵۸).)
مؤلف در چند جای فصل چـهارم درباره تأثیر نگرشهای فـلسفی و مـتافیزیکی دانشمندان بر نحوه برداشت و تـفسیر آنـها از نظریههای علمی و اینکه گاهی این برداشتها با یکدیگر متعارض یا متناقضاند، شواهدی ارائهـ مـیکند و تأکید مینماید که قضاوت مـیان آنـها نـه براساس زمینههای عـلمی بـلکه تنها برپایه مبانی مـتافیزیکی انـجامپذیر است.
همانگونه که از عنوان فصل پنجم، یعنی «نقاط تعامل» پیدا است مطالب این فـصل بـه چگونگی ارتباط و تأثیر متقابل علم و الهـیات اخـتصاص دارد. پوکینگ هـورن، تـعامل عـلم و الهیات را از ظرافت، پیچیدگی و تـنوع خاصی برخوردار میداند که صرفاً با جداانگاری ساده میان آن دو، توضیح دادنی نیست. او میپذیرد که در بـرههای از تـاریخ، نوعی تعارض میان علم و الهیات مـسیحی پدیـد آمـد کـه مـشهورترین آن، تقابل کلیسا بـا گـالیله و داروین بود. گذشته از این، در عصر حاضر نیز زمینههایی وجود دارد که شاید گمان شود که معرفت عـلمی بـا اعـتقاد دینی متعارض است. مؤلف، این زمینهها را بـه چـهار عـنوان اصـلی تـقسیم مـیکند: آغاز و منشأ جهان و انسان؛ تأثیر و ارتباط متقابل خداوند با جهان؛ معجزه؛ و حیات اخروی. او در هر مورد، با ارائه خلاصهای از دیدگاههای علمی و نگرشهای الهیاتی نشان میدهد که هیچیک از آنها زمـینهای برای تعارض علم و دین به شمار نمیآیند. پوکینگ هورن پس از بررسی و نقد زمینههای ممکن برای متعارض پنداشتن علم و الهیات، به نوع دیگری از رابطه میان آن دو اشاره میکند. به اعتقاد او با پیـشرفت عـلم نوین در عصر حاضر، نوع جدیدی از رابطه میان علم و الهیات پدید آمده است که منشأ آن در خودِ علم است. امروزه علم در موارد متعددی با آشکار ساختن ویژگیهایی مانند نظم، فهمپذیری، زیـبایی و هـماهنگیهای ظریف و پیچیده در ساختار جهان طبیعت (که در فصل چهارم گذشت)، دانشمندان را به ورای قلمرو خود و به سوی بینشهای الهیاتی و دینی هدایت میکند. این امر سـبب شـده است تا الهیات طبیعی(۱) [۲۲]ــ جـستجوی خـداوند از راه آثار خلقت ــ پس از فترتی نسبتاً طولانی، دوباره به سَبک جدیدی مطرح شود. اما برخلاف گذشته، دانشمندان امروز نه تنها در برابر الهیات طبیعی قرار ندارند بـلکه خـود از پیشگامان احیای آن بهشمار مـیآیند. بـه تعبیر پوکینگ هورن:
امروزه به جای عالمان الهیات، این دانشمنداناند که به کاوش درباره الهیات طبیعی از خود علاقه نشان میدهند. (جان پوکینگ هورن ۱۹۸۶: ۶۴).
پوکینگ هورن که هم دانشمند و هم عـالم الهـیات است از طرفداران جدّی الهیات طبیعی در عصر حاضر به شمار میآید. وی الهیات طبیعی را نه تنها ممکن بلکه ضروری میداند و آن را واکنشی عقلانی نسبت به زیبایی و شگفتی جهان طبیعت که امروزه به دسـت دانـشمندان کشف مـیشود، تلقی میکند. مؤلف پس از مطرح ساختن الهیات طبیعی که در حقیقت، بیانگر نوعی رابطه هماهنگ میان علم و الهـیات است، به بررسی نوع دیگری از این رابطه میپردازد. وی در این باره، ضـمن تـأکید بـر استقلال و جدایی علم و الهیات به زمینههایی از تشابه و همخوانی میان آن دو در ابعاد روششناختی، معرفتشناختی و هستیشناختی اشاره میکند. همچنین در ایـن فـصل، نوع دیگری از رویکرد درباره رابطه علم و الهیات مطرح میشود که طرفداران آن با نـگرشی عـلممدارانه مـعتقداند: هرگونه معرفت و بینشی غیر از علم، نهایتاً برانداخته و علم جایگزین آن خواهد شد. پوکینگ هورن با اشـاره مختصری به این رویکرد در فصل پنجم، نقد و بررسی آن را موضوع فصل ششم قرار مـیدهد.
مؤلف با گزینش عـنوان «سـطوح توصیف» در واقع به احتجاج اصلی فصل ششم اشاره میکند که همانا طرد تحویلگرایی مطلق و پذیرفتن سلسله مراتبی از سطوح در ساختار جهان است. رشتههای مختلف علمی و نیز الهیات و علوم انسانی، هریک به سـطحی از واقعیت میپردازند و آن را توصیف میکنند. مهمترین این رشتهها به ترتیب سطح (از پایین به بالا) عبارت اند از: فیزیک، شیمی، زیستشیمی، زیستشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی والهیات. دیدگاه تحویلگرایی مطلق بر آن است که اتم و اجزای آنـ، اسـاس همه واقعیتها را تشکیل میدهند؛ و تمام رشتهها باید نهایتاً به فیزیک بهویژه فیزیک ذرات بنیادی، ارجاع و تحول شوند و براساس آن تبیین گردند. مؤلف، این دیدگاه را نوعی امپریالیسم علمی میخواند و با رد آن از استقلال و اعـتبار سـطوح مختلف واقعیت و علوم و معارفی که به هریک میپردازند، جانبداری میکند. با این توضیح زمینه برای روشن ساختن این نکته فراهم میشود که علم و الهیات هریک وظیفه توصیف سطح خاصی از واقـعیت را بـه عهده دارند که در عین استقلال با یکدیگر مرتبطاند.
فصل پایانی که «یک جهان» نام دارد، بسیار کوتاه است و مؤلف در آن سخن نهایی خود را در باب رابطه علم و الهیات چنین مطرح میکند:
مـا در جـهانی واحـد زندگی میکنیم که علم و الهـیات هـر یـک جنبههای مختلفی از آن را کاوش میکنند… هر دوی آنها به کشف و ارائه حقایق موجودات توجه دارند و از اینرو میتوانند بر یکدیگر تأثیر متقابل داشته باشند (جـان پوکـینگ هـورن ۱۹۸۶: ۹۷).
در مجموع میتوان کتاب حاضر را کتابی مناسب برای آشـنایی بـا مباحث بین رشتهای «علم و الهیات»، آن گونه که امروزه در سطح بینالمللی جریان دارد بهشمار آورد. مؤلف این کتاب توانسته است مباحث عـلمی، فـلسفی و الهـیاتی عمدهای را با بیانی مختصر و روشن ارائه کند به نحوی که بـا وجود حجم کم کتاب، درآن، به بیشتر سر فصلهای مهم «علم و الهیات»، اشاره شده است. پوکینگ هورن در این کـتاب در مـقایسه بـا دو کتاب دیگر این مجموعه، کمتر به توضیح دیدگاههای خاص الهیات مـسیحی پرداخـته و بیشتر توجه خود را به ویژگیهای کلی الهیات معطوف ساخته است. از اینرو، این کتاب میتواند برای مـحققان و صـاحبنظران غـیرمسیحی «علم و الهیات» بیشتر قابل استفاده باشد. آرای مؤلف در این کتاب از اعتدال نسبی بـرخوردار اسـت و از افـراط و تفریطهایی که گاهی در این گونه مباحث به چشم میخورد به میزان زیادی اجتناب شـده اسـت. البـته باید توجه داشت که بعضی محققان حوزه «علم و الهیات» مانند «ایان باربور» در عین آنـکه ویـژگیهای مثبت روایتهای جدید الهیات طبیعی را میپذیرند اما نسبت به احیای الهیات طبیعی ــ کـه پوکـینگ هـورن برآن اصرار دارد ــ با احتیاط بیشتری برخورد نموده و بر لزوم اجتناب از بعضی آفات آن تأکید کردهاند (ایـان بـاربور ۱۹۹۷: ۱۰۰ و ۲۰۵ و ۲۴۶ و ۲۴۷). همچنین مؤلف در فصل ششم با وجود آنکه تحویلگرایی مطلق را نمیپذیرد اما از نوعی «تـحویلگرایی هـستی شـناختی»(۱) [۲۳]حمایت میکند که در معرض نقد و اعتراض بسیاری از محققان قرار دارد و از نظرگاه حکمت اسلامی نیز پذیرفتنی نـیست. بـه نظر میرسد دیدگاههای پوکینگ هورن در این کتاب، در مقایسه با آرای بعضی محققان دیـگر ایـن حـوزه، با دیدگاههای الهیات و حکمت اسلامی، نزدیکی بیشتری داشته باشد، هرچند در بعضی موارد به دلیل تـفاوت مـبنای الهـیات مسیحی و معارف اسلامی نمیتوان مطابقت کامل را انتظار داشت.
پیروز فطورچی
منابع
ـــــــــ . Barbour, Ian. ۱۹۹۷. Religion and Science: Historical and Contemporary Issues. San Francisco: Harper.
ـــــــــ . Polkinghorne, John. 1986 (9th impression ۱۹۹۶). One World: The Interaction of Science and Theology. London: SPCK.
ـــــــــ . ۱۹۸۸ (۵th impression ۱۹۹۳). Science and Creation: The Search for Understanding. London: SPCK.
ـــــــــ . ۱۹۸۹ (۴th impression ۱۹۹۴). Science and Providence: God””s Interaction with the World. London: SPCK.
[۱] . Science and Creation
[۲] . Science and Providence
[۳] . Thomas Hobbes
[۴] . William Paley
[۵] . Post – Enlightenment
[۶] .points of interaction
[۷] . levels of description
[۸] . Feyrabend
[۹] .polanyi
[۱۰].Hanson
[۱۱].Scripture
[۱۲].tradition
[۱۳]. reason
[۱۴].Ian Barbour
[۱۵].Arthur Peacocke
[۱۶].process theology
[۱۷].Feuerbach
[۱۸].Jung
[۱۹].intelligibility
[۲۰].anthropic principle
[۲۱].anti- Copernican revolution
[۲۲].natural theology
[۲۳].ontological reductionism