به گزارش وکنا، علی آیت در کانال خود نوشت:
سال آخر لیسانس بود که فهمیدم تا چه اندازه وقتم سر کلاس های دانشگاه تلف شده…یادم میاد ترم هشت کارشناسی بودم که درس کیهان شناسی مقدماتی رو برداشتم. با کلی ذوق که میخوام کلی مطلب هیجان انگیز درباره حقایق کیهان و نحوه پیدایشش یاد بگیرم. استاد درس هم با اینکه جوان بود و تازه عضو هیأت علمی شده بود، واقعا باسواد بود و با علاقه و انرژی زیاد درس میداد. استاد که با ذوق و هیجان دوست داشت هرچه بیشتر اطلاعاتش رو به ما منتقل کنه، پشت سر هم معادلات رو روی تخته خالی میکرد و ما هم تند تند جزوه برمیداشتیم.
این حجم از اطلاعات، دلسوزی و انگیزه استاد در کنار حجم ناچیزی که من از اون مباحث یاد میگرفتم کافی بود تا در من احساس عذاب وجدان و عدم اعتماد به نفس آزار دهنده ای بوجود بیاد. علیرغم اینکه من تمام تلاشم رو میکردم تا با دقت گوش بدم و کامل جزوه بردارم و مطالب رو چند بار مرور کنم، اما واقعا نمیتونستم با درس و مفاهیمش ارتباط بگیرم. با اینکه نسبیت خاص رو هم با همین استاد و با نمره کامل پاس کرده بودم اما مفاهیم نسبیت عامی چون خمیدگی و انحنا در ابعاد بالاتر رو نمیتونستم درک کنم. حدس میزدم که چون نسبیت عام بلد نیستم تا این حد در درک مسائل عاجزم. اما معمولا در هیچ دانشگاهی پیشنیاز کیهان شناسی مقدماتی درس نسبیت عام نیست و استاد ما هم سعی داشت تا هرچه که از نسبیت عام برای فهم مطلب لازم بود رو کامل درس بده.
حدود ۲۰جلسه گذشت و درس خیلی جلو رفته بود. به جایی رسیده بود که دیگه درکی از چیزهایی که روی تخته نوشته میشد نداشتم. تانسورهای چند اندیسه ریمان و ریچی و معادلات انحنا و انرژی برای من با خط های میخی روی تخت جمشید هیچ فرقی نداشت. به اندازه ای ناامید شده بودم که به حذف درس فکر میکردم، تا اینکه یکی از رفقا کورس کیهان شناسی یکی از اساتید استنفورد رو به من معرفی کرد. یک کورس ۱۰ جلسه ای بود. به رفیقم گفتم من کلاس درس استاد فارسی زبانم رو که ۲۰ جلسه شرکت کردم و جزوه نوشتم رو نفهمیدم،چطور توی ۱۰ جلسه اون هم به انگلیسی چیزی یاد بگیرم؟
بخاطر تعریف های زیاد دوستم از این کورس، با اکراه شروع کردم به دیدن جلسه اول. استاد به قدری روان صحبت میکرد که من که هیچ کلاس زبانی نرفته بودم و لیسنینگ زبانم در حد بدوی بود به راحتی متوجه میشدم. کمی که جلوتر رفتم دیدم نه تنها زبان رو متوجه میشم، مطالب رو هم داشتم درک میکردم. باور نمیکنید اما جلسه دوم که تمام شد حس کردم نه تنها مطالب آن ۲۰ جلسه کلاس دانشگاه را فهمیدم بلکه چیزهای بیشتری از کلاس هم یاد گرفتم. جالب اینجا بود که آن استاد استنفوردی اصلا از ریاضیات پیچیده ای برای رساندن مطالب استفاده نکرده بود و سطح ریاضیات در حد دبیرستان بود. اما مفاهیمی که در ذهنم همچون کلافی سردرگم پیچیده شده بود رو به صورت معجزه واری تبدیل به راحت الحلقوم کرد. بعد از آن در جلسات کلاس دانشگاه، من از یک دانشجو با ضریب هوشی ۰.۲۵ تبدیل شده بودم به صاحب نظر و مایه رنجش همکلاسی هااستنفورد. با استاد بحث میکردم و از درس لذت میبردم و در نهایت هم با نمره کامل پاس کردم.
بعد از این ماجرا پرسش های اساسی ای ذهنم رو به شدت مشغول کرد. اینکه اگر من با آن کلاس و استاد استنفوردی آشنا نمیشدم چه میشد؟ چه فرقی بین آن استاد و استاد دانشگاه ما وجود داشت؟ استاد ما که با انگیزه و انرژی بیشتری درس میداد و استاد استنفوردی خیلی خونسرد و آرام. استاد ما ریاضیات سنگینی را به کار میبرد و استاد استنفوردی اصلا به ریاضیات پیشرفته ورود نمیکرد. پس من چطور بعد از دیدن آن کورس، ریاضیات پیشرفته را هم میفهمیدم؟ استاد ما که ۳۰ جلسه در ترم درس میداد و استاد استنفوردی کلا در ۱۰ جلسه. مدام این فکر به ذهنم می آمد که نکند ما داریم واقعا وقت تلف میکنیم و مسیر آموزش را به اشتباه آمده ایم؟ در اینصورت از هر جهت ضرر کرده ایم. هم زمان بیشتری از دانشجوها گرفته ایم، هم مطالب رو عمیق منتقل نکرده ایم و هم خیلی ها را از درس های شیرینی چون فیزیک و ریاضی زده کرده ایم. خدا میداند چه استعدادهایی در همان کلاس های درس لیسانس به کل نا امید و منصرف شده اند. …
البته خوشبختانه الان نسبت به آن زمان اوضاع خیلی تغییر کرده و به لطف اینترنت، ما الان به بهترین محتواها در سطح جهان دسترسی داریم و به لطف هوش مصنوعی میتوانیم به سرعت مطلب مورد نیاز خود را پیدا کنیم و یادگیری به شدت تسریع شده است. معتقدم که زمان زیادی نمانده تا سیستم آموزش فعلی به کلی منسوخ شود و ما به سمت سیستم جدیدی میرویم که در آن یادگیری به شدت ساده، سریع، لذت بخش و شخصی سازی شده است.