به گزارش وکنا هفته نامه گویه قم در شماره روز سه شنبه 20 تیرماه با دکتر جعفر آقایانی چاوشی عضو هیئت علمی گروه فلسفه علم دانشگاه شریف مصاحبه ای را در مورد وضعیت علمی و فرهنگی این دانشگاه انجام داده است که عیناً در ادامه آمده است. گفتنیست پایگاه علمی تحلیل وکنا این حق را برای کسانی که در این مصاحبه از ایشان انتقاد شده است محفوظ میدارد که نظرات آنها را هم عیناً در این صفحه منعکس نماید.
اطلاع یافتیم که آقای دکتر جعفر آقایانی چاوشی را به جهت افشاگری هایش در باره تهاجمات فرهنگی در دانشگاه صنعتی شریف، اجبار به بازنشستگی زود هنگام کرده اند! این در حالی است استادان دین ستیز و هنجار شکن این دانشگاه در کمال آزادی به کار خود در همین دانشگاه ادامه می دهند! برای پیگیری این تناقض، مصاحبه زیر را باایشان ترتیب دادیم که از نظر خوانندگان گرامی می گذرانیم.
آقای دکتر ! واکنش خصمانه رئیس دانشگاه شریف به مصاحبه روشنگرانه جنابعالی در باره تهاجم فرهنگی در این دانشگاه، بیش از هر چیز شگفتی ما را بر انگیخت! جنابعالی قطعا این مصاحبه را در اجابت به دستور رهبر معظم انقلاب، برای جهاد تبیین، انجام داده بودید؛ بنابر این بایستی مورد تشویق قرار می گرفتید نه برعکس. چرا آقای دکتر جلیلی چنین رفتاری را پیش گرفت و بر زخمای ناشی از ظلم های رئیس پیشین دانشگاه، نمک پاشید و اصولا چرا کسی که در طول اغتشاشات اخیر، با اغتشاشگران با ملایمت و مماشات رفتار می کرد و سیمایی مهربان از خود نشان می داد، ناگهان چهره عوض کرد و از آن مصاحبه دلسوزانه، بر آشفت و خشمناک گردید؟
پاسخش بسیار ساده است ، زیرا این دانشگاه از همان آغاز انقلاب، متاسفانه به دست استادان و روسایی افتاد، که در رابطه با انقلاب اسلامی، در اغلب موارد، یا بی طرف بودند و یا آن را در تضاد با منافع و خواست سیاسی خود می دیدند! بنا بر این، اگر هم در آغاز کار، با مصلحت اندیشی، خود را هم سو با انقلاب، قلمداد می کردند. هر از گاهی به مناسبت های مختلف، نیت درونی خود را آشکار می نمودند، و به هنجار شکنی و یا کارهایی از این دست می پرداختند. نمونه این هنجار شکنی ها را ما در همین اغتشاشات ماههای اخیر، در دانشگاهها، و بویژه در دانشگاه شریف، به چشم خود دیدیم. مثلا هنگامی که برخی از همین استادان دین ستیز، در یکی از اجتماعات اغتشاشگران، به حمایت از آنها سخنرانی کردند و به تشویقشان پرداختند، حتی یک استاد هم در این دانشگاه پیدا نشد که در دفاع از آرمان های انقلاب، شجاعانه وارد میدان شود و علیه این اغتشاشگران به سخنرانی و یا روشنگری بپردازد! استادانی هم که گاهی به مصلحت، از خدا، دین و جهاد در راه آنها، سخن بر زبان جاری می کردند، هنگام امتحان که رسید، همگی از دیده ها ناپدید شدند، تو گویی اصلا در این جهان نبوده اند! بنابر این، دین برای این دسته نیز، لقلقه لسان بود و بس! حافظ چقدر خوب در باره آنان سروده است:
خوش بود گر محک تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هر که درو غش باشد
بهر حال، دوره ریاست آقای رسول جلیلی هیچ فرقی با دوره آقای محمود فتوحی فیروز آبادی نکرده است!
مگر نه اینست که در طول اغتشاشات اخیر «مقر» دانشجویان بسیجی به دست معاندین به آتش کشیده شد؟! و مگر نه اینست که دانشجویان با غیرت،مسلمان، علاوه بر همه بی حرمتی ها اغتشاشگران، به دین و قرآن، شاهد رقص مختلط دختران و پسران هنجار شکن دانشجو نما در رستوران دانشجویی این دانشگاه بودند، بدون اینکه، اجازه دفاع از دین و انقلاب را داشته باشند!
پس در این دوره نیز،که همچون دوره پیشین، خود را محصور در میانه دین ستیزان می دیدند؛ به ناچار به گوشه ای خزیدند و بر اینهمه بی عدالتی و نفاق، خون گریستند، و «پیش چشمان بی تفاوت ما، ناله هاشان فقط تماشا شد».
صرف نظر از این موضع گیری خصمانه هیئت رئیسه درباره جنابعالی، آیا دلایل منطقی برای عدم کارایی این هیئت در اداره دانشگاه دارید؟
بله! آنچه که در رفتار آقای رئیس، بیش از هر چیز دیگری چشمگیر است « بی برنامگی» نامبرده، در اداره دانشگاه است. بدیهی است که رئیس دانشگاه مهمی چون شریف، علاوه بر آگاهی از علوم پایه و داشتن برنامه ای منسجم، برای اداره دانشگاه، باید از علوم انسانی نیز بهره مند گردد، که ما آثار چنین آگاهی را در این مدت ریاست نامبرده ندیدیم. مضافا به اینکه عدم آشنایی هیئت رئیسه دانشگاه با «مدیریت بحران »،در همین اغتشاشات گذشته در دانشگاه، هویدا شد. در نتیجه فقدان «برنامه ای منسجم » جهت توسعه علمی دانشگاه، از یک سو و نا آگاهی از علوم انسانی و مدیریت بحران، از دیگر سو، قطعا هیئت رییسه دانشگاه را در آینده با چالش های جدی مواجه خواهد کرد، افزون بر اینکه با چنین هرج و مرج ناشی از بی برنامگی، چشم انداز روشنی هم نمی توان برای دانشگاه شریف پیش بینی کرد.
جنابعالی از بی برنامگی آقای ریئس سخن می گویید، در حالی که او در دولت مردمی آقای دکتر رئیسی به ریاست دانشگاه منصوب شده است، در این باره چه می گویید؟
با آنکه من کارهای خوب دولت آقای رئیسی را تحسین می کنم، همچون فردی دلسوز، نمی توانم عدم رضایت خود را از برخی از انتصاب های مسئله ساز ایشان، مخفی نمایم. در باره بی برنامگی رئیس دانشگاه شریف نکاتی را عرض کردم، با کمال تاسف باید بگویم که اصل این « بی برنامگی » به وزارت علوم در دولت فعلی بر می گردد. به عبارت دیگر، یکی از ضعف های بزرگ وزیر علوم، تحقیقات و فناوری فعلی هم، همین بی برنامگی است. او در این دو سال وزارت خود، دقیقا همانند وزیر پیشین علوم، عمل کرده است و اصولا برنامه ای برای تحول در علوم و بویژه علوم انسانی، که بسیار مهم است، در کشور ندارد. از باب مثال یکی از مشکلات فعلی ما را در دانشگاه ها، همین «مقاله محوری»، در ارتقای استادان، تشکیل می دهد، که میراث شومی از دولت محمد خاتمی است. در این فرایند، استادانی به برکت کارهای پژوهشی دانشجویان و یا سایر همکاران خود، در اندک زمانی صاحب صد ها مقاله می شوند، بدون آنکه واقعا خودشان در تدوین آنها، سهیم بوده باشند. با این حال این عده با همین مقاله ها، به زودی هم، ارتقاء پیدا می کنند، در حالی که استادان زحمت کش و پژوهشگر واقعی که مجبورند برای نگارش یک مقاله و یا کتاب پژوهشی، ماهها و یا سالها وقت صرف کنند، نمی توانند ارتقاء بگیرند و حقشان ضایع می شود. بدین گونه کمیت بر کیفیت غلبه می یابد. و علاوه بر اینکه هیچگاه حق به حق دار نمی رسد؛ کشور هم از تحول واقعی باز می ماند. این در حالی است، که در کشور های مترقی جهان عکس چنین رویکردی دنبال می شود.
آقای زلفی گل که خود از اینگونه مقاله نویسان است، تا کنون موضع خود را برای برون رفت از این معضل دانشگاهی روشن نکرده است، و نمی تواند هم اقدامی درین باره کند، چرا که « رطب خورده منع رطب کی کند؟». افزون بر این، آقای دکتر زلفی گل برای برای معضل دیگر دانشگاه، یعنی فرار مغزها هم ، نه تنها هیچ برنامه ای ندارد بلکه با کمال شگفتی سخنان دشمنان نظام را بر زبان جاری می سازد و بر این عقیده غلط است که « دنیا دهکده جهانی است و مشکلی ندارد که نخبگان، مهاجرت کنند،[زیرا] برای خدمت در داخل انگیزهای ندارند». اگر قرار است که بنا بر فرموده آقای زلفی گل، نخبگان کشور راه فرار را در پیش گیرند، و به خدمت بیگانگان در آیند، پس چرا، ملت ایران باید هزینه سر سام آور تحصیلی آنها را بپردازد؟ آیا این کار نوعی کج سلیفگی و پذیرش ضرر و زیان برای این ملت انقلابی نیست؟!
از این شخص، علاوه بر این، مطالبی نقل شده است که بوی خطر استشمام می شود. بنا بر گفته آقای یزدی خواه وکیل محترم مجلس شورای اسلامی، وزیر علوم فعلی معتقد است که « باید از همه روسای جمهوری قبلی تندیس طلایی بسازیم و در پارک ها نصب کنیم »[1]. این سخن آقای زلفی گل ما را به یاد مطلب مشهور کشیش بلژیکی «هانری لامنس» (Henri Lammens 1862 –1937) می اندازد، که گفته بود غربیان باید تندیس هایی از طلا، از دو دشمن سرسخت اسلام، در عصر بنی امیه بسازند و در پایتخت های خود نصب کنند. زیرا اگر آنها نبودند، اسلام همه اروپا را در بر میگرفت! آیا آقای زلفی گل در آن گفته کذایی خود، نظر به همین مطلب هانری لامنس داشته است؟ به عبارت دیگر آقای وزیر با پیشنهاد ساختن تندیس های طلایی از هاشمی، خاتمی و روحانی و نصب آنها در پارک های ایران، می خواهد این مطلب را القاء کند که اگر این روسای جمهور نبودند، انقلاب اسلامی ایران، همه دنیا را فرا گرفته بود، پس به برکت این شکست، باید قدر دان این روسا باشیم!
بنابر این، با بودن چنین وزیری در راس وزارت علوم، نباید هم از انتصاب مسئله ساز وی برای ریاست دانشگاه شریف، شگفت زده شویم. اما سوالی که برای همه دلسوزان نظام مطرح می شود، آنست که چرا آقای دکتر رئیسی که اکنون پشتوانه مردمی را همراه خود دارد، این چنین وزرای مسئله سازی را، در دولت خود جای داده است ـ کسانی که حتی با الفبای سیاست هم آشنایی ندارند؟ آقای رئیسی که به قول خودش هنوز هم وام های چند صد میلیارد دلاری، دولت روحانی را می پردازد، چرا وزیری را به سمت حساسی بر گزیده که این چنین ثنا گوی روحانی است؟
به سوال اصلی باز گردیم. با چنین واکنش های قهر آمیزی از سوی رئیس دانشگاه، آیا باز هم به افشا گریهای خود ادامه می دهید؟
آری! من از موضع ظلم ستیزی خود به هیچوجه عدول نخواهم کرد. وانگهی این یک تکلیف شرعی است و اگر من به این تکلیف عمل نکنم عذاب وجدان می گیرم. انحطاط هنگامی به سراغ کشوری می آید که مردمش به عذاب وجدان و اضطراب ناشی از آن، بها ندهند. افزون بر اینکه من چیزی ندارم که از دست بدهم. وانگهی کدام وجدان بیداری است که شاهد ظلم ستمگران و مظلومیت ستمدیدگان باشد و علیه بیداد گران لب به اعتراض نگشاید؟!
هرگاه شما برای یک لحظه، صحنه هجوم اغتشاشگران ماههای اخیر را، به روح الله عجمیان، آرمان علی وردی و دهها جوان همانند آنها به خاطر آوریدـ جوانانی که هریک روشنی بخش خانه پدر و مادرانشان بودند و بدون هیچ گناهی، به دست این اغتشاشگران قسی القلب، با بیرحمانه ترین وضعی، شهید و شکنجه شدند و بعد از شهادتشان هم، همین بی دینان، حتی به پیکر بی جانشان ترحم نکردند، و با هرچه که همراه داشتند، ضربه ای به جسم پاکشان زدند، نمی توانید بی تفاوت بمانید و همانند همه انسانهای شریف دنیا، منقلب می شوید. اما من گروهی را در همین دانشگاه شریف، با نام دانشجو و استاد می شناسم که نه تنها چنین حالتی به آنها دست نداد، بلکه بر عکس در همایشی که در همین دانشگاه شریف بر پا کردند ، به طرفداری از آن اغتتشاشگران، یعنی قاتلان آن جوانان شهید، بر خاستند.
آری! در این همایش که در روز 17 آبان در یکی از سالن های دانشگاه شریف روی داد، استادان دین ستیزی همچون وحید کریمی یور، فرهاد اردلان، محمد رضا اجتهادی ،ابراهیم آزادگان و غیره به حمایت از دانشجویانی سخنرانی کردند که ساحت دانشگاه را لکه دار کرده بودند ـ لکه سیاهی که « به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد!».
پیش از این همایش هم، در 8 مهر 1401یکی از استادان باز نشسته همین دانشگاه ، یعنی دکتر رضا منصوری، آنهمه خونریزی ها و بی حرمتی های اغتشاشگران را به فال نیک گرفت و در پیامکی ، با شوق و شعف زاید الوصفی، این حوادث تلخ را به خیال خام خود، طلیعه ای برای « گسست انسان ایرانی از مذهب و شریعت» فلمداد کرد و چنین نوشت:
دکتر رضا منصوری ، آنهمه خونریزی ها و بی حرمتی های اغتشاشگران را طلیلعه «گسست انسان ایرانی از مذهب و شریعت» کرد!
«… در این عصر « پسا مهسا » روحانیت هم مرجعیت خود را در امور عرفی و دفاع از مردم، که از دوران ساسانیان تاکنون به طور متناوب در اختیار داشته، از دست داده است. …».
واقعا چنین اظهاراتی از سوی یک استاد دانشگاه، تکان دهنده است! سوال من این است که این استادان که اعتقادی به انقلاب اسلامی و نظام حاکم بر کشور ندارند، چگونه با دانشجویان مذهبی خود، رفتار می کنند؟
همانگونه که بارها تذکر داده ام، در این دانشگاه استادانی تدریس می کنند، که علنا به دین و انقلاب توهین می نمایند و آنها را به سخره می گیرند. این کار ها خواهی نخواهی اثرات ناگوارش را بر جسم و جان دانشجویان می گذارد! مثلا دانشجویانی تصور کنید که با قلبی پاک و پر از ایمان مذهبی، از زادگاه خود،در یکی از شهر های ایران، وارد این دانشگاه می شوند، آنان انتظار دارند که استادانشان علاوه بر آموزش علوم پایه، آموزه های دینی و عرق ملی آنها را هم تقویت کنند. ولی هنگامی که همین ها، با سخنان کفر آمیز ، غرب گرایانه و خود کم بینانه ، استادان خود، مواجه می شوند، از نظر روحی و فکری به تناقض می رسند و در اغلب موارد، برای برون رفت از این تناقض، متاسفانه دست به خود کشی می زنند، که ما نظیر چنین خود کشی ها را، به چشم خود دیدیم!
سوای استادان دین ستیز، ما متاسفانه اساتید دیگری داریم که عرق ملی هم ندارند و اصولا دلسوز کشور هم نیستند و در مقابل پیشرفت های علمی آن، موضع خصمانه ای می گیرند. من برای اینکه ادعایم را مدلل کنم به اظهارات رئیس اسبق انجمن فیزیک ایران دکتر رضا منصوری، در این باره بسنده می کنم، که به نیابت از سوی همکاران دیگر خود که برخی از استادان فیزیک دانشگاه شریف را هم در بر می گیرد. با لحن گستاخانه ای رهبر معظم انقلاب را مورد خطاب قرار داده و صریحا گفته بود که ما فناوری هسته ای نداریم. عین مطالب این شخص چنین است: «…ادعاي دستیابی ايران به فنّاوري هستهاي بسيار جاي تأمل دارد. علوم و فنّاوري هستهاي بسيار متنوع و فرا رشتهاي است و دستیابی به فنّاوري در يك زمينه به ساير زمينهها قابل تعميم نيست. بيتوجهي به زمينههاي متنوع فنّاوري هستهاي و استفاده هاي صلح آميز از آن، نبود حمايت از زیرساختهای ضعيف موجود و گاهي تخريب آنها، بيتوجهي به تربيت نيروي انساني متخصص در زمينههاي علوم و فنّاوري هستهاي، حمايت نكردن از تحقيقات در اين زمينه ها، و فقدان آينده نگري لازم، همگي حكايت از سست بنيان بودن ، اين ادعا دارد و ما را از تبعات ناشي از ادعاي دستاوردي كه نداريم، نگران ميكند.
با تأكيد بر لزوم سرمایهگذاری مديريتي و مالي در زمينه هاي صلح آميز علوم و فنّاوري هستهاي، كه همه مسئولان عالي رتبه كشور تأكيد كردهاند، اعلام ميداريم كه نبود عقلانيت نوين در تصمیمگیریهای علمي گذشته ، ما را با اين مخاطره مواجه كرده است كه راه ما در تعاملات بينالمللي در حال بسته شدن است؛ و اعلام ميداريم كه در انزوا نميتوان زیرساخت های لازم، براي توسعه صلحآميز علوم هستهاي را ، به وجود آورد و دغدغه ما بسته شدن تمام راههای بينالمللي براي توسعه علمي كشور است»[2]. البته مراد این استاد خود کم بین از بسته شدن تعاملات بین المللی، همانا عدم رابطه با آمریکای جنایتکار است، که برای او تحمل ناپذیر است!
رهبر فرزانه انقلاب هم ضمن یک سخنرانی، پاسخ دندان شکنی به این یاوه گویی های دادند و اینچنین نقشه شوم دشمنان را نقش بر آب کردند:
«…این چند مورد را ببینید: یکی از آنها مسئله انرژی هستهای است. در داخل کشور خودمان ، جنجال راه انداختند که آقا انرژی هستهای هزینه بدون سود است. چرا دارید این کار را میکنید؟ حالا تبلیغات جهانی که این مسئله را کاملاً دنبال می کرد و هنوز هم می دنبال می کند [به کنار]؛ اما در داخل کشور خودمان[هم] از [روز های]اول که این مسئله هستهای مطرح شد، از پنج شش سال قبل از این[تاریخ] تا حالا مرتباً این مطلب را گفتهاند و تکرار هم کردهاند. حتّی عدهای نامه نوشتند و گفتند آقا ما فیزیکدانیم. اینکه میگویند ما توانستهایم دستگاههای سانتریفیوژ را راه بیندازیم، اصلاً واقعیت ندارد! به قدری قرص[ و محکم] این را گفتند که ما مجبور شدیم افرادی را بفرستیم و بگوئیم بروند بازرسی کنند، درست ببینند؛ نکند که همینی که اینها میگویند، باشد. این[قضیه]، مال پنج شش سال قبل است. رفتند[ و باز دید کردند] و آمدند گفتند نه آقا! کار، بسیار خوب، صحیح، علمی و محکم دارد انجام می گیرد.
[آن استادان] اول گفتند نمی شود، نمی توانیم؛ بعد که دیدند توانستیم، گفتند آقا این هزینهای است که سود ندارد… »[3].
البته توطئه های استادان وا داده چیزی نیست که منحصر به موارد بالا شود، ما هنوز هم شاهد این گونه کارها هستیم و از آنها ضربه می خوریم. از باب مثال، امروز هم که کشورمان به برکت دانشمندان متعهدش به پیشرفت های مهم هسته ای نایل آمده و جزو معدود کشورهای هسته ای جهان گردیده است، باز هم این استادان، برای باز داری کشور از این صنعت، آیه یاس سر داده و انرژی هسته ای را، انرژی مرده و پر هزینه می خوانند و از مسئولین کشور می خواهند که به جای آن، مثلا از انرژی خورشیدی بهره برند. یکی از این استادان دکتر محمد رضا اجتهادی استاد دانشکده فیزیک دانشگاه شریف است، که در سال 1396 ضمن یکی از درسهایش که فیلمی از آن موجود است[4]، از صنعت هسته ای ایران به شدت انتقاد کرده و مسیر آن را غلط ارزیابی نموده است، که ما در زیر به بررسی این مطالب می پردازیم.
آقای اجتهادی نخست از خطر این فناوری سخن به میان می آورد، تا مخاطب خود را از آن بترساند. دلیل این خطر را نیز آتش سوزی فاجعه باری می داند که در نیروگاه اتمی چرنوبیل، در 25 و 26 آوریل 1986 در شوروی سابق روی داد. استدلال استاد فیزیک، بسیار بچگانه است، مثل اینست که بگوییم چون هر زمان احتمال سقوط هوا پیما می رود، پس نباید از این وسیله نقلیه مدرن، استفاده کرد. وانگهی در فاجعه چرنوبیل خطای انسانی مسبب اصلی این حادثه بود. در صورتی که برای پیشگیری از چنین حوادثی و نیز مصون ماندن از حملات دشمن، کشور های مترقی اتمی ، که ایران هم اکنون به جمع آنها ملحق شده است, بخش حساس این تاسیسات را به طرق مختلف حفاظت می کنند. برخی مثلا این بخش را در عمق زمین و در لایه های متعدد بتونی قرار می دهند و برخی دیگر هم آن را در زیر کوهها مستقر می کنند.
آقای اجتهادی همچنین معتقد است زمان این انرژی گذشته اســت و بعد از گذشت دهها سال از رسیدن کشورهای توسعه یافته به این فناوری، امروزه دیگر این یک فناوری مرده است و فناوری آینده نیست و بنابراین روی آوردن به این فناوری درست نیست! اینگونه افکار عوامانه بر خاسته از ذهن یک استاد دانشگاه، آدمی را به شگفتی وا می دارد! در حالی که بر خلاف تصور این استاد، انرژی اتمی زنده ترین و پاک ترین انرژی هاست، از هر نظر که به آن نگاه شود و هیچ انرژی دیگری نمی تواند جایگزین آن شود. به همین جهت است که کشور های مترقی جهان علی الدوام در حال توسعه این فناوری هستند. در واقع با این انرژی اگر ما بتوانیم از آن استفاده کنیم، بیابان هایمان را می توانیم به بوستان و گلستان های پر بار تبدیل کنیم. از آلودگی هوا که بر گرفته از سوخت های فسیلی است، خلاص شویم.آبهای شور دریا هایمان را به آب شیرین مبدل نمائیم . با ساختن رادیو دارو ها، بسیاری از بیماری های صعب العلاج مانند سرطان را مداوا کنیم و صد ها کار مهم دیگر انجام دهیم.
دکتر اجتهادی همچنین گفته است که کشورهای مختلــف درحــال جایگزین کردن انرژیهای نو، همچون بادی و خورشیدی با هســته ای هســتند، که این کذب محض است. اگر چنین کشوری یافت شود باید بر عقلانیت دولتمردانشان، شک کرد.البته به موازات استفاده از انرژی هسته ای، می توان از انرژی های بادی و خورشیدی هم بهره برد، ولی انرژی هسته ای باید در اولویت قرار گیرد.
استاد مزبور علاوه بر این، اضافه می کند که این کشور ها، اگر هــم برنامه ای بــرای ســاخت نیروگاههــای هســته ای دارند، برای رفــع نیازهــای کوتاه مدت تا ده ســال آینده اســت! در پاسخ به این ادعا باید از استاد مزبور پرسید که اگر واقعا چنین کشور هایی وجود دارند،پس چرا هیچ نامی از آنها نبرده اید؟!
سخنان شگفتی زای این استاد فیزیک، به مطالب بالا ختم نمی شود، او معتقد اســت که سرمایه گذاری کشور روی انرژی هسته ای در دهه های گذشــته هم، اشتباهی استراتژیک بوده است! البته این حرف ها تازگی ندارد و از همان سالهای آغازین فعالیت هسته ای ایران، توسط دولتمردان آمریکا و اروپا و بویژه اسرائیل، مکرر در مکرر زده می شد و حتی او باما رئیس جمهور اسبق آمریکا صراحتا گفته بود که اگر می توانست، تمام پیچ و مهره های نیرو گاههای اتمی مارا، باز می کرد. آقای اجتهادی نسبت خود را با دشمنان این سر زمین روشن نکرده است! همانگونه که همه ما آگاهیم بین ایران و آمریکا،از آغاز انقلاب ، جنگ سردی حاکم است. اکنون فرض کنیم که این جنگ به یک جنگ تمام عیار واقعی تبدیل شود و آمریکا با زیر دریایی هایی که با سوحت اتمی کار می کنند، وارد آبهای ما شود و به کشتی ها و مراکز نظامی ما حمله کند. در این حالت، ما هم برای مقابله با این تجاوز، حتما باید مسلح به زیر دریایی اتمی شویم، و قطعا دانشمندان هسته ای ما، به چنین کاری دست خواهند زد. چرا که هیچ سوخت دیگری قادر به حفظ و حرکت زیر دریایی توانمند جنگی، نخواهد شد و فقدان چنین سلاحی، ممکن است زیانهای فراوانی بر ما وارد کند.
آقای اجتهادی آنگاه، همچون سیاستمردان آمریکا و اسرائیل در شگفت است که چرا ما به این فناوری خطر آفرین، اینچنین بها داده و دلبسته آن شده ایم! به عقیده این شخص اگر این حجم از ســرمایه گذاری روی فناوریهای آینده ( یعنی انرژی بادی و خورشیدی ) می شد، امروز کشورمان صادرکننده بزرگ برق به دنیا بود. آه و افسوس که دانشمندان ما، از نصایح این علامه دهر! بی نصیب مانده اند. چرا که در صورت بهره بری از این انرژِی ها، نه تنها ما می توانستیم صادر کننده بی بدیل برق به دیگر کشور ها باشیم، بلکه آمریکا و اسرائیل را هم از خود نمی رنجاندیم و بی جهت دشمن تراشی نمی کردیم!
افاضات عالمانه فیزیکدان نابغه، تمامی ندارد، او همچنیــن اشــاره می کنــد که در سالهای گذشته، توجه و دســتاورد کشــورمان روی غنی سازی اورانیوم بوده است و نه فناوری ســاخت نیروگاه، درحالیکــه ایران فاقد منابع غنــی اورانیوم اســت و امروزه پس از بیســت ســال، برای ســاخت نیــروگاه هسته ای مجبوریم آن را از روسیه بخریم. در پاسخ به این مطالب مغرضانه، باید اشاره کرد که نخستین نیروگاه اتمی که در آمریکا ساخته شد، توسط دانشمندانی پا گرفت که اغلب از مهاجران آلمانی بودند و از شر هیتلر به آمریکا پناهنده شده بودند. نخستین نیروگاههای اتمی در کشورهای اروپایی هم، با کمک آمریکا ساخته شد، تا این کشور ها به تدریج توانستند تکنولوژی خود را بومی سازی کرده و به پای خود بیاستند. بنابراین ساخت نخستین نیروگاه اتمی ایران توسط روس ها، نه تنها ننگ و عار نیست، بلکه امری کاملا طبیعی است. اکنون اما، دانشمندان هسته ای ما آنقدر در این صنعت پیشرفت کرده اند که بتوانند نیرو گاه اتمی جدیدی را، راه اندازی کنند که تماما بومی سازی شده است. از سوی دیگر برخلاف تصور این استاد فیزیک، ایران یکی از کشور های دارای معادن سرشار از اورانیوم، بویژه در شهر یزد است. در فناوری غنی سازی هم دانشمندان ما گامهای بسیار مهمی برداشته اند، که سابقه تهیه «کیک زرد » یا اورانیوم غنی شده به اوایل دوره دولت دهم بر می گردد.
افشاگریهای جنابعالی مردم ایران را با بعد پنهان دانشگاه شریف، آشنا کرد اما محرومیت های متعددی را هم برایتان فراهم کرد، آیا باز هم به چنین کارهایی می پردازید؟
ج.پاسخ من آری است، چرا که وظیفه شرعی ام ایجاب می کند. حالا هر چه می خواهد بشود، البته من خود، در مقابل این محرومیت های ناچیز مادی، موفقیت های فراوان معنوی کسب کردم، مگر نه اینست که مردم ایران با این افشاگری ها متوجه شدند که ضد انقلاب، در جایی که تصورش هم مشکل است، مسکن و ماوا گزیده است!
نقش استادان دین ستیز دانشگاه را در انحراف دانشجویان چگونه ارزیابی می کنید؟
ج.دانشگاه اگر به دست دین ستیزان اداره شود، اخلاق و آرمان را از دانشجویان سلب می کند و آنان را به انحطاط می کشاند. نمونه چنین دانشجویان را ما در همین اغتشاشات گذشته در دانشگاه شریف مشاهده کردیم..
اما کسی که در تهاجمات فرهنگی در دوره پیشین بسیار کوشید، کسی جز دکتر ح ی نبود.او همچنین در این دوره به شدت در ترویج نظریه تکاملی داروین، که در تضاد کامل با نص صریح قرآن است، چه در دروس خود و چه در کنفرانس هایی که برگزار کرد، تلاش کرد. به تعبیر دیگر او می خواست کاری را که مروجین این نظریه الحادی در زمان حکومت شاه سابق، نا تمام گذاشته بودند، تمام کند و حوانان کشور را با نام علم به انحراف کشاند، جالب است بدانید که به گواهی شاگردانش او اخلاق طبیعی یعنی اخلاق ناشی از نظریه تکاملی داروین را برتر از اخلاق دینی می داند!
آری! اشکال عمده آقای ح ی در نقابی است که بر سر اندیشه های دین ستیزانه اش کشیده است، تا بدین گونه نا شاییست را شایسته و بیگانه را خودی جا زند و به خورد مخاطبین خود دهد.
ممکن است ادعای خود را مدلل کنید؟
بله تا حدودی که ظرفیت این مصاحبه اجازه دهد. افزون بر هنجار شکن هایی که این شخص در دوران تصدی معاونت فرهنگی اش انجام داد، به گواهی آثارش، او اعتقادی به آرمانهای انقلاب ندارد! مثلا او از نظر دینی تکثر گرا است و در این عقیده هم به شدت تحت تاثیر جان هیک (John Hick 1922–2012) متاله معروف مسیحی و عبد الکریم سروش قرار گرفته است. او علاوه بر این، مقاله ای از هیک را هم تحت عنوان : «وصف نا پذیری » به زبان فارسی ترجمه و چند سال پیش در مجله فرهنگ، منتشر کرده است. او افزون بر این کتابی تحت عنوان : پلورالیزم دینی یا پلورالیزم در دین[5]، دارد که در تایید تکثر گرایی دینی نوشته است. او در این کتاب که در آن به شدت از جان هیک، تاثیر پذیرفته است، حقانیت انحصاری دین مبین اسلام را نفی کرده و از تکثر گرایی دینی یا « پلورالیزم» Pluralism) (Religious دفاع می کند. غرض من در این جا نقد این اثر نیست، که این کار فرصت دیگری می طلبد، تنها برای اینکه با گوشه ای از انحرافات نویسنده آن، آشنا شوید، به نقل گزاره ای از آن و نقد این گزاره اکتفا می کنم. او در صفحه 287 این کتاب چنین نوشته است: « از آنجائیکه همه ادیان الهی، تجلی حقیقت واحد هستند، تمامی حقایق و تعالیم آنها، صادق و حق است. همه ادیان الهی واجد حقایق هستند که علی رغم اختلاف در مرتبه، اصالت و حقانیت تام دارند…بنابراین، صدق حقایق دینی ادیان، علت حصول نجات و رستگاری است».
با این تعریف مسیحیت و یهودیت فعلی واجد حقایق هستند و پیروانشان هم، به راه صواب می روند! این در حالی است که قرآن کریم مسیحیان را به سبب قائل شدن به «الوهیت حضرت مسیح» کافر قلمداد کرده و چنین فرموده است: « لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ۚ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا » ( قرآن سوره مائده آیه 72).
(كسانى كه گفتند: «خدا همان مسيح پسر مريم است» مسلماً كافر شدهاند. بگو: اگر [خدا] اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و هر كه را كه در زمين است، جملگى به هلاكت رساند، چه كسى در مقابل خدا اختيارى دارد؟ ).
اما در باره یهودیان که خود را «ملت برگزیده خدا» می پنداشتند و ولایت الهی و خلافت در زمین و داشتن کتاب آسمانی را، در انحصار خود تصور می کردند و انتظار داشتند که پیامبر موعودی که هم تورات و هم انجیل نوید آمدنش را داده بودند، از میان آنها برگزیده شود. هنگامی که با مبعوث شدن پیامبر عظیم الشان اسلام آرزوی خود را بر باد رفته دیدند و قرآن کریم هم در سوره بقره ، پرده از فساد و جنایات آنان برداشت و آنان رسوا کرد. باز هم توقع داشتند که دعوت پیامبر اسلام (ص) محدود به مردم بی سواد و امی باشد و آنان به حال خویش رها شوند. اما اینگونه هم نشد! زیرا آنان طی عهدی که با خدا بسته بودند، می بایست از پیامبر آینده پیروی و حمایت کنند. اما هنگامی که از پیامبر خواستند که به آنها استقلال بدهد، این پاسخ را از قرآن شنیدند: « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَىٰ شَيْءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا ۖ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»( قرآن سوره مائده آیه 68)، (ای اهل کتاب! شما هیچ آیین صحیحی ندارید، مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، برپا دارید. ولی آنچه بر تو [ای پیامبر]از سوی پروردگارت نازل شده، نه تنها مایه بیداری آنها نمیگردد، بلکه بر طغیان و کفر بسیاری از آنها میافزاید. بنابر این، از این قوم کافر، [و مخالفت آنها] غمگین مباش!
دکتر حسینی سروری، همگام با عبد الکریم سروش مروج تکثر گرایی دینی و مخالف اسلام به عنوان یک ایدئو لوژی است
بنابر این مطالب آقای حسینی سروری ، در قرار دادن یهودیت و مسیحیت ، کنار اسلام به این عنوان که « علی رغم اختلاف در مرتبه ، اصالت و حقانیت تام دارند » در تضاد کامل با نص صریح قرآن است.
وانگهی مقتضای ارشاد و هدایتگری خداوند، اینست که همزمان با تکامل عقلی بشر ، دین پیشین را منسوخ کرده و دین جامع و کاملی به فرا خور نیاز آدمی بفرستد. اصرار آقای حسینی سروری بر اعتبار یهودیت و مسیحیت منسوخ، نشان از یک برنامه ریزی مغرضانه دارد! این شخص همچنین در صفحه 290 همین کتاب مطالب انحرافی خود را اینگونه ادامه می دهد: « از آنجا که تمامی ادیان ، شئون و مراتب یک حقیقت واحد هستند، همه باورها و حقایق ادیان الهی ضادق و برحق است. علت حقانیت تعالیم و باور های دینی،وحدت آنهاست. از طرف دیگر، شرایع نیز که از نوع انشائات و اوامر و نواهی الهی هستند، تابع جعل شارع مقدس، و مرتبط و مسانخ با حقایق دینی اند. لذا صدق و حقانیت تعالیم دینی و اعتبار شرایع، منتسب به حقیقت واحد الهی است».
آقای حسینی در اینجا به سفسطه متوسل شده است. درست است که شرایع انبیا همگی راههایی است که به اسلام ختم می شوند. اما چیزی که در نوشته بالا نا درست است، آنست که بر خلاف پندار نویسنده، دو شریعت حضرت موسی و حضرت عیسی علیهم السلام دستخوش تحریف گردیده و منسوخ شده اند. در توضیح این مطلب باید اشاره کرد که خداوند بر ای تکامل اندیشه بشری و ادراک انسانها همراه با ارسال کتب آسمانی، شرایعی « از ساده به پیچیده» و از « محدود به گسترده» و از « ناقص به کامل» فرستاده است. بنابر این هر شریعت بعدی، مکمل شریعت قبلی است و نه معارض آن، کا مل ترین شرایع و آخرین آنها ، همانا، شریعت محمدی است که با امامت امیر مومنان علی علیه السلام ، در آخرین حج پیامبر اسلام (ص) کامل شد. چنانکه قرآن کریم هم به این امر مهم در چنین تصریح کرده است: « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا » (قرآن سوره مائده قسمتی از آیه 3).
ای کاش آقای حسینی به جای استناد به مطالب مغرضانه جان هیک و عبد الکریم سروش به قرآن مراجعه می کرد تا بداند: « إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ » ( قرآن سوره آل عمران قسمتی از آیه 19)
(در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است). و یا به قول مولوی:
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
آقای حسینی، قطعا آیه فوق از قرآن را بار ها شنیده است، با اینحال او در کار خود، اصولا به دنبال کشف حقیقت نیست، تا برای رسیدن به آن تلاش کند. او پیشفرضی در ذهن دارد و در صدد توجیه آن بهر قیمتی است، حتی با تحریف حقایق! مثلا برای اینکه تکثر گرایی خود را توجیه کند، اینگونه به تحریف در حقیقت اسلام پرداخته است: « معیار وحی در دین پذیری ، اقلی است. این اصل با انحرافات و آسیب هایی که ادیان در طول تاریخ به آنها مبتلا شده اند، تعارض ندارد. تقریبا تمامی ادیان به دلیل تعامل با حوزه های مختلف بشری، مجموعه ای از افکار و عقاید صحیح و نا صحیح را با خود به همراه آورده اند. حتی آنچه امروز ه تحت عنوان اسلام در جوامع مختلف بشری وجود دارد اسلام اصیل و خالص نیست».
در پاسخ به این مطالب مغرضانه می توان این سوال را مطرح کرد که از جمله جوامع اسلامی در حهان، همین ایران عزیز ماست که امروزه صورت «ام القری جهان اسلام» و « قبله آمال مسلمین جهان» را به خود گرفته است. آیا اسلام حاکم در این سر زمین، اصیل و خالص نیست؟! و مگر نه اینست که در مسیحیت امروزی، شرب خمر و تغذیه از گوشت خوک حلال شمرده شده است، شما کدام جامعه اسلامی را در جهان سراغ دارید که با مجوز فقه اسلامی از هر نوع آن چه شیعی و چه سنی، از این نوشیدنی ها و خوردنی ها که نجس ، شمرده شده اند، تغذیه شود؟! شراب فروشی و آشامیدن شراب در برخی از کشورهای اسلامی، به دلیل نافرمانی از فرامین دین است و نه برعکس مسیحیت، که ناشی از خود دین! من این بحث را با سخنان دکتر احمد بهشتی در خطر تکثر گرایی دینی به پایان می رسانم تا به مردم ایران، خطر استادان دین ستیزی همچون دکتر حسینی را گوشزد کنم. آقای دکتر بهشتی در باره زیانهای تکثر گرایی چنین نوشته است:
«پلورالیسم، مانند آب زیر کاه است که در همه جا رخنه می کند و همه چیز را به ویرانی می کشاند. نه در علم ، حقیقت مطلقه ای می شناسد و نه در فلسفه و دین. نه در سیاست به حقیقت واحدی معتقد است و نه در حقوق فردی واجتماعی و اخلاق»[6].
آیا مطلب دیگری در مغایرت افکار دکتر حسینی با اسلام راستین دارید که بیان کنید؟
مطالب در این زمینه زیاد است ولی این مصاحبه گنجایش طرح آنها را ندارد. ولی من می توانم به یک مورد دیگر، اشاره کنم و آنهم مخالفت صریح این شخص با مطرح کردن اسلام به عنوان ایدئولوژی است. او در این اندیشه به عبد الکریم سروش تاسی جسته است و در کتابش در باره تکثر گرایی، که ذکر آن گدشت به این موضوع پرداخته است.
پیش از اینکه وارد بحث شوم باید به این جمله دکتر شریعتی اشاره کنم که گفته بود:
« یکی از همفکران از من پرسیده: به نظر تو مهمترین رویداد و درخشانترین موفقیتی که ما در سالهای اخیر کسب کرده ایم چیست؟ گفتم: در یک کلمه تبدیل اسلام از صورت یک فرهنگ به یک ایدئولوژی در میان روشنفکران است». حق با دکتر شریعتی است، چرا که تا آن زمان، ایدئولوژی های مطرح در جهان همگی ریشه در الحاد داشتند. به عبارت دیگر ، مهم ترین فاجعه ای که با پروتستانتیسم آغاز گردید و با روشنگری ادامه یافت، قطع ارتباط حیات فردی و اجتماعی مردم غرب، با دین و مرتبط ساختن آنها، با ایدئو لوژی ها ی الحادی بود. این روند در نهایت منجر به پشت کردن غربیان به آخرت و روی آوردن آنها به دنیا شد.
آنچه که شایان ذکر است این است که وجه اشتراک تمامی ایدئولوژی ها ی لیبرالیسم، سوسیالیسم و فاشیسم که پس از پروتستانتیسم سر برآوردند، دنیا گرایی است. در واقع، همه این ایدئولوژی ها، از بهشتی که دین به مثابه ارزش پایه، به انسان نشان می داد، روی گردانیده و تحقق بهشت زمینی یا دنیایی را وعده می دهند. اینکه انسان پس از مرگ با چه مسائلی رو به رو خواهد بود، در همه این ایدئولوژی ها، نا دیده انگاشته شده و تنها زندگی دنیایی مراد و مقصود است.
انسان نا بود شده ، زیر یوغ این ایدئولوژی ها، در قرون نوزدهم و بیستم ، در پی یافتن پرتو نوری بود، تا او را از این جهنّم سیاهی که سوسیالیسم شرقی و لیبرالیسم غربی برایش ساخته بودند، برهاند و به آرمان شهری رهنمودش کند که در سایة آن طعم شیرین زندگی واقعی را بچشد. یعنی به جای شهوات زودگذر جسمانی، عشقی متعالی و آرمانی را در جانش تجربه کند. و یا به معنویّتی که سالهاست از آن گسسته است، بپیوندد. بدان حدّ که بتواند انسان واقعی شود و آن درنّده خویی و شهوت و شقاوت ناشی از لیبرالیسم و دیگر نحلههای الحادی را در طبیعتش بمیراند تا به تعبیر سعدی « همه عمر زنده باشد به روان آدمیّت ».
این نور امید بخش و یا به تعبیر میشل فوکو فیلسوف فرانسوی « روح یک جهان بی روح » تنها در اواسط قرن بیستم و از ایران، و با «ایدئولوژی اسلامی» سر بر آورده بود، تا «دوزخیان روی زمین»، به تعبیر فرانس فانون را نجات دهد.
اکنون برای آن دسته از کسانی که اصولا با واژه ایدئولوژی بیگانه اند، باید اشاره کنم که مراد از ایدئولوژی تبدیل «هست» ها در جامعه به «باید» ها و یا گذر از جهان واقعی به « جهان ایده آل» و « آرمان شهر » می باشد، به عبارت دیگر یک ایدئولوژی، از وضع موجود انتقاد می کند، و به عنوان یک عامل تغییر و تحول وضع موجود مطرح میشود. در ایدئولوژی، جهت گیری اجتماعی، ملی و طبقاتی افراد مشخص میشود.«چگونه یافتن»، «چگونه شدن»، و «چه باید کرد» های انسان تبیین میگردد. کوتاه سخن اینکه ایدئولوژی، وجود انسان و زندگی وی را در برمیگیرد و در او آرمان ، پرستش، تقدیس، تعهد، ایثار، جهاد و حتی شهادت در راه آرمان را، برمیانگیزد، با داشتن ایدئولوژی انسان احساس مسئولیت می کند.
همین ویژگی های ایدئولوژی، آن رااز دانش و فلسفه متمایز میکند، چرا که دانشمند و فیلسوف در پی این نیستند که دیگران نظریاتشان را بپذیرند یا نپذیرند. اما لازمه مسئول بودن و آگاهی ، انتخاب یک ایدئولوژی است. کسی که ایدئولوژی نداشته باشد، آدمی است بدون فکر. فرق یک ایدئولوگ با یک دانشمند هم دقیقا از اینجا بر می خیزد،که ایدئولوگ به ارزیابی واقعیات و چگونگی تغییر آنها میاندیشد، تا آنها را به شکل آرمانی در آورد.
در همین جاست که وجه مشترک ایدئولوژی با دین آشکار می گردد.
ادین یا هر مکتب اعتقادی دیگر، یک زیربنای اساسی دارد که همة عقاید بر آن استوار است و آن جهانبینی است. از نظر جهان بینی دینی، جهان خالقی یگانه دارد که در اسلام الله نامیده می شود. این جهان بیهوده خلق نگردیده و حساب و کتابی دارد و انسان از حیات اخروی برخوردار است. براساس همین اندیشه ها، مکتب، «باید» ها را مطرح میسازد. یعنی میگوید که زندگی باید اینگونه باشد و انسان باید آن گونه عمل کند تا به سعادت دنیوی و اخروی برسد. همین مکتب را ما می توانیم در اصطلاح امروزی « ایدئولوژی » بنامیم.
شاد روان استاد مرتضی مطهری که در اوایل انقلاب، متوجه این امر مهم شده بود، در جلد اول کتاب: مقدمه بر جهان بینی اسلامی، چنین می نویسد: « ایدئو لوژی اسلامی، هم اصول و خطوط کلی و اساسی زندگی انسان را به روشن ترین وجه بیان کرده و هم بر جهان بینی ای عقلی ـ قدسی استوار است که می تواند علاوه بر جلب اعتماد عقلی و معرفتی انسان ، جاذبه و شور ایمانی نیز در او پدید آرد[1]».
دقیقا به خاطر همین اثر بخشی « ایدئولوژی اسلامی »، استکبار جهانی به سر کردگی آمریکا به مبارزه با آن پرداخت و مزدوران داخلی اش و بویژه عبدالکریم سروش را در این مبارزه حمایت کرد. سروش در یکی از سخنرانی های خود در سال 1371 در ضدیت با ایدئولوژی اسلامی چنین گفته بود: « دین به دلیل حیرت افکنی خویش نمی باید و نمی تواند در قالب یک ایدئولوژی در آید». «شورای روابط خارجی آمریکا »(American Council on Foreign Relations) که رابطه تنگاتنگی با سازمان جاسوسی سیا و دیگر سازمانهای صیهونیستی دارد. دقیقا روی این مخالفت سروش، انگشت گذاشته و در گزارشی که به حمایت از این عنصر ضد قرآن، منتشر نموده است، اینگونه نوشته است: « ایدئولوژی اسلامی به عنوان یک نیروی انقلابی ، قدرت خود را ثابت کرده است و سروش نیز این واقعیت را انکار نکرده ، اما او این ایدئولوژی برای اهداف انقلابی را رد می کند[7]».
آقای دکتر حسینی سروری هم به پیروی از سروش و دیگر همفکرانش، علم طغیان علیه این ایدئو لوژی کفر ستیز ، برافراشت. این شخص در صفحه 64 همان کتاب ،پلورالیزم … ، خود، به نقل مطالب زیر از سروش در رد ایدئولوژی اسلامی، می پردازد:
« دین اساسا به قالب ایدئولوژی در نمی آید، یا ایدئولوژی کردن دین ممکن نیست و اگر هم ممکن باشد، مطلوب نیست…»
او سپس برای منطقی جلوه دادن این مطالب نادرست، آن را به زعم خود در قالب یک «قیاس منطقی» ریخته و چنین نتیجه گیری کرده است:
« صغری : مقوله ایدئولوژی ، غیر اخروی و مرامنامه ای دنیوی است.
کبری: دین از مقوله امور دنیوی نیست .
نتیجه : دین غیر ایدئولوژیک است.».
همین قیاس « من در آوردی » آقای حسینی، نشان میدهد که این شخص، حتی با الفبای منطق هم، آشنایی ندارد و نمیداند که در یک قیاس از کل به جزء می رسند، مانند:
کبری: انسان حیوانی ناطق است
صغری : سقراط انسان است
نتیجه: پس سقراط ناطق است
یعنی کبری باید برای همه بدیهی باشد، تا بتوانیم از این حکم بدیهی و کلی، یک جزء مجهول یا همان صغری را نتیجه بگیریم. این نتیجه حاصل نمی شود مگر اینکه رابطه ای بین صغری و کبری وجود داشته باشد. در صورتی که هیچیک از صغری و کبری نویسنده بدیهی نیستند و این یک سفسطه عوام فریبانه است.
اکنون که قیاس منطقی را بررسی کردیم. به نقد « قیاس من در آوردی » آقای حسینی می پردازیم. او می گوید: « صغری : مقوله ایدئولوژی ، غیر اخروی و مرامنامه ای دنیوی است». این حکم به هیچوجه درست نیست. ایدئولوژی می تواند در عین دنیوی بودن، اخروی، هم باشد. انقلاب اسلامی که پشتوانه ای ایدئولوژیکی داشت، این موضوع را به روشنی ثابت کرد. در نتیجه این صغری نادرست و از بداهت برخور دار نیست! در یک قیاس منطقی هرگاه یکی از قضایا نادرست باشد، این قیاس تماما نادرست است. ثابت کردیم که جمله نخست نادرست است. اکنون ثابت می کنیم جمله دوم هم نادرست است. او ادامه می دهد:
کبری: دین از مقوله امور دنیوی نیست.
این جمله هم صد در صد غلط است. چرا که قرآن کریم هم به مسائل دنیوی و هم به مسائل اخروی پرداخته است. فقه اسلامی که بر گرفته از احکام قرآنی است این حقیقت را به وضوح ثابت می کند. وانگهی در قرآن کریم، موضوع حکومت «الله » به عنوان حکومت دنیا و اخرت، در مقابل حکومت « طاغوت» ، در سطحی وسیع مطرح گردیده و انبیاء و شرایع آنها، آمده اند تا حکومت طاغوت را، در هم شکنند وحاکمیت «الله » را، جهان شمول نمایند. ابن جایگزینی، بدین معنی است که پیامبران الهی، ائمه معصومین و یا فقهای اعلم با عنوان « خلیفه الله فی الارض» باید به حکومت برسند و دست طاغوتیان را از حاکمیت کوتاه سازند.
از اینرو، تمامی انبیای عظام، به حکم نبوت و خلافت الهی، حق حاکمیت را بالقوه دارند و پیامبرانی که در گذشته امکاناتی برایشان فراهم بود، به اقتضای مقام و حق نبوت، رهبری سیاسی ملت خویش را بر عهده گرفته بودند، از باب مثال حضرت موسی علیه السلام که علی الدوام، سیاست و رهبری بنی اسرائیل را بر عهده داشت نمونه ای بارزی را از حکومت الهی رقم زد. و همچنین حضرت داود و پس از وی فرزندش حضرت سلیمان، بر اساس حق نبوت سالیان درازی بر مردم خود حکومت کردند، که نص صریح قرآن به این حکومت گواهی می دهد:
« يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ » (قرآن آیه 26 سوره ص)
(اى داوود، ما تو را در زمين خليفه [و جانشين] گردانيديم؛ پس ميان مردم به حق داورى كن، و زنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا به در كند. در حقيقت كسانى كه از راه خدا به در مىروند، به [سزاى] آنكه روز حساب را فراموش كردهان عذابى سخت خواهند داشت).
ذیل آیه هشدار به تمامی دولتمردان است، تا مبادا مصالح امت را نادیده گرفته و مصلحت خویشتن را در نظر گیرند و خدا را که شاهد و ناظر است فراموش کنند..
منافقان از دیر باز به بهانه اینکه دین از سیاست جدا است، مردم را از روی آوردن به مراجع حق و عدالت الهی باز داشته اند. بنابر این نغمه ای که عبد الکریم سروش و و همفکرانش ساز کرده اند تازگی ندارد.
اولین دولت اسلامی که امور دنیوی و اخروی مسلمانان را برعهده گرفت. به دست حضرت محمد (ص) اداره شد . جانشین برحق آن حضرت، امیر مومنان علی علیه السلام هم با عظمت تمام، تقریبا به مدت پنج سال بر اریکه خلافت تکیه زد، تا مردم تحت امرش را به سعادت واقعی یعنی دنیوی و اخروی برساند. و مگر نه اینست که پیامبر عظیم الشان اسلام فرموده است : « الدُّنيا مَزرَعَةُ الاخرةُ » ( دنیا کشتزار آخرت است)
این بدان معنی است که در اسلام هم آخرت و هم دنیا مطرح است و هیچیک قربانی دیگری نمی شود و نوعی تعادل باید بر قرار باشد. و ایدئولوژی که پشتوانه نظری حکومت است می تواند دینی باشد. بر عکس دین نه تنها می تواند ایدئولوژیزه شود، بلکه در شریطی مانند شرایط انقلاب اسلامی در ایران ، ناگزیر به این کار است.
جای شگفتی است که آقای حسینی سروری که مدرس فلسفه اسلامی در گروه فلسفه علم است چرا از این مسائل مقدماتی فرهنگ اسلامی بیگانه است.
این شخص در تایید نظریات سروش از این هم فرا تر رفته و مطالب نادرست ، خود را چنین ادامه داده است: « …ایدئولوژی خاستگاهی اومانیستی دارد، و با مبنای الهی و وحیانی دین در تعارض است».
آری! عبد الکریم سروش و حسن حسینی سروری و همه همفکرانشان، در مخالفت با ایدئولوژی اسلامی در پی ارائه دینی فاقد تئوری حکومتی و تعالیم اجتماعی و سیاسی و عاری از مبارزه با کفر می باشند ـ دینی که تنها از شئون فردی و مجموعه ای از امر و نهی اخلاقی، بر خوردار باشد. این گروه از «ایدئو لوژی زدایان از اسلام» دست در دست دشمن، می کوشند چهره ای ممسوخ از اسلام را به مخاطبین خود القا ء کنند!
اکنون این سوال مطرح می شود که مگر نه اینست که دشمن قسم خورده انقلاب اسلامی یعنی آمریکا جنایکار شدیدا از «ایدئو لوژی زدایان از اسلام» حمایت می کند؟! پس کسانی که خود را مسلمان و در خط انقلاب اسلامی، می دانند، چرا زبان و قلم خود را در راستای منافع آمریکا به کار می برند و از افکار ملحدانه عبد الکریم سروش، پیروی می کنند؟ مگر رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای نفرمودند: «اگر دشمن از شما تعریف کرد، در کارهای خود تردید کنید، دستورالعمل انقلاب اینست که در مقابل تعریف بیگانه سریع موضع گیری کرده و دچار غفلت نشوید».
تحریف حقایق از سوی آقای حسینی به همین مطالب ختم نمی شود، او به گواهی شاگردانش ملا صدرا فیلسوف خدا پرست و مسلمان را هم فیزیکالیست یعنی یک فردی ماده گرا می پندارد!
از گروه فلسفه علم جز اسمی بی مسما و جسمی بی جان چیزی بر جای نمانده است
آیا می توان خلاء و نبوداساتید مجرب، را با استادان جوان تری جبران کرد؟
هر کس نا واردی را به صرف اینکه، فلان رشته را تحصیل کرده، نمی توان برای استادی برگزید، مگر آنکه تبحرش را در عمل و با نگارش کتاب و یا مقاله معتبری نشان دهد. ضربه هایی که ما در بعد از انقلاب خوردیم، بیشتر از به کار گیری کسانی بود که در اموری که به آنها محول شده بود، مهارت و تخصص لازم را نداشتند، مثل همین تیم اقتصادی دولت فعلی که موجبات تورم و گرانی ارز را فراهم کرده است. این تیم اقتصادی، به دلیل ضعیف بودن، راه برون رفت از این بحران را هم ندارد! مگر آنکه کارشناسان زبده و اقتصاد دانان متبحری را به خدمت بگیرد. من این مثال را زدم تا منظورم بهتر تفهیم شود.
بر گردم به موضوع اصلی یعنی خلائی که قطعا با نبود استادان مجرب در گروه فلسفه علم حاصل خواهد شد. من حتی زمانی که به دانشگاه نرفته بودم، در باره دانشمندان اسلامی مقاله می نوشتم و در مجله های آن زمان چاپ می کردم که یکی از آنها تحت عنوان « کشف بی نظمی سوم ماه توسط ابو الوفای بوزجانی» در مجله آموزش و پرورش در پیش از انقلاب چاپ شد. متاسفانه در چهار سال گذشته که ابراهیم آزادگان به جای من از اشخاص دیگری برای تدریس تاریخ علم، در گروه فلسفه علم استفاده کرد، این درس را همانند دروس دیگر فلسفه علم، به انحطاط کشاند! من حرفی ندارم که جوان تر ها به کار گماشته شوند و مسئولیت تعلیم به آنان احاله گردد.اما پژوهش و فهم دقایق علوم، چنان نیست که بتوان، با خواندن کتابی و یا دیدن دوره ای، همه آنها را فرا گرفت. فرض کنید که به جای من استاد جوان تری عهده دار تدریس تاریخ علم، در همین گروه فلسفه علم گردد. هنگامی که این استاد در فهم مطلبی در میماند، چه باید بکند ؟ یا باید با فشار آوردن به مغز خود چیزی بیافد و تحویل دانشجویان دهد و یا متواضعانه بگوید که آن مطلب را نمی داند، که حالت دوم به ندرت اتفاق می افتد. در دو حالت زیان ناشی از این نا آگاهی متوجه دانشجویان می شود.
گروه فلسفه علم بعد از بازنشستگی دکتر گلشنی، از مسیر اصلی خود خارج شد و اکنون از این گروه تنها اسم بی مسمایی، برجای مانده است. اگر شما به دروس ترم جاری در این گروه توجه کنید، متوجه می شوید که نود در صد این درس ها به فلسفه علم مربوط نمی شوند! از فلسفه اخلاق و فلسفه تکنولوژی گرفته تا دروس عجیب و غریبی که معلوم نیست کجایش به فلسفه علم می خورد! مثلا همین آقای آزادگان در دوره ریاست خود بر گروه « اخلاق کسب و کار» را تدریس می کرد و هیچ کس هم به این «درس من در آوردی» اعتراض نکرد.!
البته نامه ای هم به جناب مهندس میر سلیم وکیل محترم مجلس شورای اسلامی نوشته ام تا این وکیل مردمی را از وضع دانشگاه آگاه گردانم.
[1] . علی یزدی خواه « زلفیگل علاقه ویژهای به خاتمی دارد»
[2] . http://sharif1400.blogfa.com/post/20
[3] . https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3416
[4] . https://www.aparat.com/v/oJIGw
[5] . سید حسن حسینی، پلورالیزم دینی یا پلورالیزم در دین، تهران 1382
[6] . احمد بهشتی ، «حق و باطل» مجله تخصصی کلام اسلامی سال دهم شماره 39 1380 صص.15ـ13
[7] . محتوای «گزارش شورای روابط خارجی آمریکا»در باره رویکرد سکولار در ایران، کتاب نقد، شماره 6و 5 زمستان 76 و بهار 77 ص. 270
هدف استعمار این است که متفکران را از جامعه بگیرد تا آن جامعه تهی مغز شود و در آن نفوذ کرده و برنامه های استعماری خود را در آن جامعه پیاده کند .هشدار آقای دکتر چاوشی چنین پیامی را در کلام خود دارد.
دکتر فخری زاده با سلاحی مجهز به هوش مصنوعی به شهادت رسید این جنایت زنگ خطری را برای مجلس سنای آمریکا به صدا در آورد و مجلس سنا آمریکا جلساتی را اخیرا درباره خطرات هوش مصنوعی با حضورنمایندگان شرکت ها برگزار کرده و از آنها بابت خطراین پدیده نوین علمی توضیح خواسته است . این احساس خطردر حالی است که اساتید غرب زده و خود کم بین اساسا مانع پیشرفت علم در کشور مان هستند . ابر قدرت ها از یک سو با سلاح مجهز به هوش مصنوعی دانشمندان ما را می کشند و اساتید غربزده از سویی دیگر مانع پیشرفت علم در کشور می گردند . آقای دکتر چاوشی هشدار می دهند در صورت ادامه این روند در دانشگاه ها ی ما قدرت علمی ما توان مقابله با دشمن را نخواهد داشت.
بسیار ممنون از جناب جمالی
با سلام و احترام
ضمن تشکر فراوان از جناب استاد دکتر چاوشی و سایت وکنا برای تهیه و انتشار این مصاحبه بسیار ارزشمند و روشنگرایانه.
اگر اط منظر دیگری به این مقاله نگاه کنیم ورای آنچه رد آن ذکر شده است، ما شاهد رشد نوعی شارلاتانیزم علمی هستیم، این شارلاتانیزم از دو بعد علم این کشور را تحت الشعاع قرار داده است، یکی افرادی که باسم علم فیزیک و غیره بنای نابودی ایران را دارند و از این جایگاه برای حاکم کردن افکار سیاسی و غیر علمی خود بهره میبرند و من خودم که فارغ التحصیل دانشگاه صنعتی شریف بوده ام شاهد بوده ام که این افراد به هیچ وجه حاضر به بحث دقیق علمی و مناظرات علمی هم نیستند…. و دیگری افرادی که بدون تخصص از طریق جایگاههایشان حتی در مباحث علمی غیر مرتبط ورود میکنند و بدلیل جایگاهشان در نزد اذهان عموم متخصص جلوه میکنند و رشد میکنند… این برای یک حیات علمی مثل انگل میماند که متاسفانه ما شاهد ان در ایران عزیز هستیم… بالاخص در مباحث تازه و جدید در ایران میبینیم افرادی وارد میشوند و بعنوان متخصص جلوه میدهند خودشان که کمترین ورود علمی یا عقبه علمی رد ان موضوع را ندارند… نمونه هایی را در این مقاله اقای دکتر چاوشی اشاره کرده اند و بازهم نمونه های فراوانی یافت میشود… این مرا بسیار نگران میکند و بازهم بخاطر این روشن گریها سپاسگزارم
سلام
عرص خدا قوت دارم خدمت آقای چاوشی بابت این روشنگری ارزشمند و امیدوارم این خبرگزاری که شهامت پرداختن به این مسائل را دارد، در مسیر حق به راه خود ادامه دهد.
پدیده خودکامگی برخی از اساتید مدت ها است در دانشکده فیزیک به چشم می خورد و هر نوع مخالفی را تحت هجمه های خود لگد مال می کند.
وقت و مال دانشجویان و اساتید نیز برایشان ارزشی ندارد.
جالب اینجا است که همین رفتار تاثر برانگیز خودشان را به طرف مقابل نسبت می دهند
جناب دکترچاوشی،خسته نباشید،استفاده کردیم
استحضاردارید،دانشگاه اززمان دکترسهرابپوردراختیارغرب وعناصروابسته به غرب بوده است.
این آقایان به دانشگاه خیلی لطمه زده اند،چه ظلم هاکه نشده است،بسیج اساتیدهم منفعل بوده است،پیش خدا مسئول هستند-ارادتمندم