دکتر محسن فخری زاده معاون وزیر دفاع ایران و رئیس سازمان پژوهش و نوآوری دفاعی (سپند)، 3 سال پیش در 7 آذر 1399 در حادثه ترور، به شهادت رسید. شاید خیلی از مردم و اساتید دانشگاه ایشان را فقط به عنوان یک چهره فنی و فیزیکدان هسته ای بشناسند ولی یکی از وجوه مهم شخصیت علمی وی علاقمندی به مباحث الهیاتی و فلسفی در حوزه فیزیک نظری بود که کمتر به چشم آمده است. یکی از فعالیتهای مهم وی در این زمینه شرکت در نشست های فلسفه فیزیک در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است که حاصل آن در سالنامه «ترنم حکمت» متعلق به این موسسه به صورت مکتوب و در تعداد محدود منتشر شده بود. به مناسبت هفتم آذر سالروز شهادت وی، پایگاه علمی-تحلیل وکنا متن یکی از نشست های فوق را که با حضور وی برگزار شده است برای اولین بار منتشر می نماید. توجه داشته باشید که وی به دلایل امنیتی با نام آقای محسنی در این نشست ها شرکت میکرده است که این موضوع بعد از شهادت وی توسط حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه، رئیس وقت این موسسه اعلام شد.
متن زیر نشستی با موضوع «جسم از دیدگاه ابن سینا و شیخ اشراق» می باشد که در 27 آبان سال 1394 در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه برگزار شده است. این نشست با ارائه حجت الاسلام دکتر احمد غفاری عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه و با حضور شهید دکتر محسن فخری زاده (دکتر محسنی)، دکتر نعمت الله ریاضی استاد فیزیک دانشگاه بهشتی، حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه رئیس وقت موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و برخی از اساتید دیگر انجام شده است و شهید فخری زاده در آن حضور فعال و موثری داشته است. ضمنا فایل این نشریه ترنم حکمت در سال 1394 را که حاوی دو نشست دیگر با موضوع فلسفه و فیزیک و با حضور شهید محسن فخری زاده است را میتوانید از اینجا دانلود کنید:
احمد غفاری: به عنوان مقدمه ای برای بحث، یک سیر تاریخی را درباره نظرات مختلف در مورد هویت جسم، خدمت شما تقدیم میکنم.
1-وجودِ جوهر فرد؛ دیدگاه متکلمین
در ابتدا دیدگاه متکلمین درباره هویت جسم را عرض میکنم چون نگاه فیلسوفان معطوف به مباحثی است که متکلمین در این زمینه ارائه کردهاند. در واقع فیلسوفان ابتدا به نقد نگاه متکلمین میپردازند و بعد نگاه خود را ارائه میکنند. نظر مشهور در نزد عالمان کلام، دیدگاهی است که به تناهی جوهرفرد در جسم اعتقاد دارد که جسم را مرکب از جواهر فرد متناهی معرفی میکند. بنده این موضوع را در منابع آن جستجو کردهام و اگر لازم باشد فایل آن را محضر اساتید تقدیم میکنم. در این میان نَظّام به طور خاص جوهرهای فرد را به عنوان موجودات بینهایت معرفی میکند یعنی جسم را متشکل از ذرات فرد بینهایت میداند و البته شهرستانی در کتاب ملل و نحل برخلاف سایر متکلمین، جسم را هویت اتصالی و قابل انقسام به مقادیر متناهی معرفی میکند. در بین عالمان یونانی به طور خاص از ذیمقراطیس به عنوان کسی که رأی او در این زمینه از جهتی به آراء متکلمین و از جهت دیگری به آراء فلاسفه نزدیک است، یاد میشود. به این دلیل که او جسم را مرکب از اجزاء بالفعلی میداند که این اجزاء بالفعل، انقسام عقلی و وهمی را قبول میکنند ولی به هیچ عنوان انقسام خارجی را نمیپذیرند و طبیعت این اجزاء را در خارج غیر قابل انقسام معرفی میکند. بنابراین اعتقاد اکثریت متکلمین غیر از شهرستانی این است که جسم متشکل از اجزایی است که جسم نیستند یعنی دارای بعد نیستند و با هیچ نوع تقسیمی قابل انقسام نیستند که دقیقاً تعریف جزء لایتجزا یا همان جوهرفرد است. نتیجه این سخن این است که اگر ما جسم را در خارج به عنوان یک امر واحد متصل میبینیم، خطای دید است. یعنی مانند همه خطاهای دید دیگر که ما داریم، خیال میکنیم که جسم یک امر واحد است ولی جسم واحد-واحدهایی است که کنار هم قرار دارند ولی چون چشم ما نمیتواند آنها را در کنار هم ببیند، آنها را یک شیء میبیند.
2-دو اشکال فیلسوفان به متکلمین
نظر فیلسوفان مشاء و تقریباً جمیع فیلسوفان در این موضوع در مقابل متکلمان است و انتقادات آنها بر حسب تتبعی که من داشتم، دو اشکال است و بنده ندیدم که فیلسوفی غیر از این دو مورد را بیان کند.
2-1-اشکال اول
اشکال اول این است که این اجزاء اگر دارای حجم هستند، پس باید قابل تقسیم باشند و اگر دارای حجم نیستند، چطور ممکن است که جوهرهای فرد بدون حجم، تشکیل دهنده شیءای به نام حجم شدهاند؟
2-2-اشکال دوم
اشکال دوم را از آنجایی که عبارت فلسفی آنها خیلی غامض است، با یک مثال تطبیق داده ام؛ در سنگ آسیابی که سنگ به دور محوری در وسط میچرخد یک سری از ذرات بر حسب سخن متکلمین نزدیکتر به مرکز هستند و مسافت کمتری طی میکنند و یک سری از ذرات هم هستند که از مرکز دورترند و مسافت طولانیتری را طی میکنند. دو وضعیت را در نظر میتوان گرفت، وضعیت اول این است که سرعت واحدی برای اجزای دور و نزدیک قائل باشیم که در اینصورت در یک دور چرخش، وقتی ذرات دورتر یک دور چرخیدند آنگاه ذرات نزدیکتر یا باید بیش از یک دور بزنند یا باید زمانی را متوقف بمانند تا اجزای دورتر بتوانند دور خود را بزنند تا در مجموع ذرات دور و نزدیک بتوانند با همدیگر یک دور کامل بزنند. واضح است که هر دو حالت باطل است. وضعیت دوم این است که بگویید سرعت ذرات دور و نزدیک به محور متفاوت است یعنی سرعت نزدیکترها کمتر از سرعت دورترها هست که در نتیجه ذرات نزدیکتر کشسان میشوند و این کشسانی باعث تجزی آنها میشود. این در حالی است که متکلمین میگویند، این ذرات تجزّی ندارند.
بنابراین در دیدگاه مشهور متکلمین اصطلاحی به نام جزء لایتجزا مشاهده میشود که به عنوان ذرات بنیادین میتوانیم از آنها یاد کنیم که ذراتی هستند که مرجع طبیعت محسوب میشوند. این ذرات به جهت انبوه حضورشان در یک جا برای ما خطای دید ایجاد میکنند و ما خیال میکنیم که با یک شیء مواجه هستیم. به بیان دیگر ما با بینهایت ذره یا به نظر مشهور با تعداد کثیری ذره مواجهیم که متمایز و غیر از یکدیگرند ولی چشم ما به جهت خطای دید آنها را یکی میکند و متصل میبیند.
عبدالحسین خسروپناه: در مورد اتصال بین اجزاء نظری ندارند؟
احمد غفاری: به هیچ عنوان چنین چیزی را ندیدم. فقط شهرستانی است که بر خلاف متکلمین نظر میدهد.
3-قانون کپلر و نقد به اشکال فلاسفه به متکلمین
دکتر محسنی : فرض کنیم سرعتها متفاوت باشد، چرا متکلمین قائل به کشسانی میشوند؟
احمد غفاری: متکلمین قائل به کشسانی نمیشوند بلکه این نقد فیلسوف به متکلم است. در سنگ آسیاب سرعتهای بخش نزدیکتر و دورتر یا یکسان است که در اینصورت بخش نزدیکتر باید دور بیشتری بزند که به مشکل میخورد یا سرعتها متفاوت است که باز هم به مشکل میخوریم.
دکتر محسنی : ما در فیزیک قائلیم که سرعت یکی نیست و کشسانی هم نداریم.
احمد غفاری: فرض کنید یک جزء در یک ثانیه حول محور آسیاب دور بزند، در آن صورت جزء دیگر که با سرعت کمتر حرکت میکند کش میآید.
دکتر محسنی : ببینید ما در فیزیک برای حرکت دورانی یک سرعت زاویهای و یک سرعت خطی داریم. ما میگوییم بخشی که مسافت خطی بیشتری را طی میکند سرعت خطی بیشتری دارد ولی هر دو سرعت زاویهای یکسان دارند.
احمد غفاری: اگر سرعت خطی آنها یکسان باشد چطور؟
دکتر محسنی : ممکن نیست.
احمد غفاری: اگر سرعت خطی یکی نباشد، فرض اول میشود. یعنی در یک دور ذرات نزدیکتر باید بیش از یک دور بزنند.
دکتر محسنی: نه! اینطور نیست. اگر سرعت خطی متفاوت باشد به این معنا است که سرعت زاویهای یکسان است و در دور زدن یکسان هستند. ما یک جارو کردن مساحت داریم که میگوییم اجزای گردش کننده در زمانهای مساوی، مساحتهای مساوی را جارو میکنند که همان قانون کپلر و … است ولی اجزاء از نظر مسافت خطی یعنی طولی که طی میشود متفاوتند، یعنی آنچه دورتر است طول بیشتری طی میکند. همین مسئله است که مبنای دستگاههایی مانند سانتریفیوژ میباشد. بنابراین ما در فیزیک دو سرعت قائلیم. یک سرعت، سرعت خطی و دیگری سرعت زاویهای است. میگوییم اجزای مختلف جسم گردش کننده حول محور، سرعت زاویهای یکسان ω و دورهای یکسان دارند ولی اجزای متفاوت جسم که فاصلههای متفاوت از محور گردش دارند، سرعت خطی متفاوت دارند بنابراین اینها مسافتهای طی شده متفاوت دارند.
احمد غفاری: نیازی هم به کشسانی ندارد؟
دکتر محسنی: ندارد. ما با همین مسئله تابستان و زمستان و گردش زمین به دور خورشید را توضیح میدهیم. مثلاً زمین در جاییکه به خورشید نزدیکتر است با سرعت بیشتری حرکت میکند و نکته اصلی این است که خطی که از مرکز چرخش به جسم در حال چرخش متصل میشود، در زمانهای مساوی، مساحتهای مساوی جارو میکند. وقتی ما کمیتها را به این صورت تعریف میکنیم، قابلیت تعمیم پیدا میکند و میتوانیم حرکات را کاملاً فرموله و پیشگویی کنیم و همچنین تعیین کنیم که جسمی که با یک شریط اولیه شروع به حرکت میکند، در آینده چه وضعیتی برای آن پیش میآید.
احمد غفاری : مسافتی که طی میشود ،همچنان یکسان است؟
دکتر محسنی: متفاوت است. جسم دورتر چون سرعت خطی(v) بیشتری دارد طول کمان بیشتری طی میکند و جسمی که نزدیک مرکز است طول کمان کمتری را طی میکند.
خسروپناه: فرمایش شما چه ارتباطی با دیدگاه متکلمان دارد؟
دکتر محسنی: متکلمان ω را قائل نمیشود و بنابراین یک سرعت خطی را منتسب میکند و بنابراین به تناقض میاُفتند.
خسروپناه: در واقع فرمایش شما هم نقد به متکلم و هم نقد به نقد فیلسوف است.
دکتر محسنی: بله. هر دو مورد نقد قرار میگیرند.
دکتر نعمت الله ریاضی: در زمان آنها مفهوم دیفرانسل و بینهایت کوچک مطرح نبوده است و نیوتن و لایبنیتس این مفهوم را مطرح کردهاند و الآن برای ما تمایز بین این دو سرعت خیلی روشنتر است. رابطه که رابطه سرعت زاویهای است در آن زمان ناشناخته بود.
دکتر محسنی: عرض من این است که اصلاً قبل از اختراع حساب دیفرانسیل توسط نیوتن، کپلر هم در مشاهدات خود این مسئله را مطرح میکند و بحث یکسان بودن مساحتهای جارو شده را بیان میکند و سالها بعد است که به دیفرانسیل میرسد. میخواهم عرض کنم که خودِ مشاهدات هم بدون نوشتن روابط ریاضی، این مسئله را تأیید نمیکنند.
4- نگاه کلی به بحث
دکتر غفاری: افلاطون و سهروردی به طور مشترک صحبت از یک جوهر بسیط و ممتد در جهات ثلاث دارند. همچنین ارسطو و فارابی و حکمای مشاء در مورد ترکیبی از دو جوهر صحبت میکنند. یعنی جسم به نظر فیلسوفان مشاء و البته ارسطو یک هویت دوآلیستی دارد و اجزاء آن، هر دو جوهرند. یکی صورت اتصالی و دیگری قابل و پذیرنده این صورت است. با اینکه هر دوی این اجزاء به لحاظ وجودی جوهرند ولی وجوداً منضم به یکدیگر هستند. یعنی مشائیان برای جسم دو وجود متمایز از هم قائل هستند که با هم تعامل و ارتباط دارند. شیخ اشراق معتقد است که هویت جسم فقط همان جوهر اتصالی است. وی آن چیزی را که مشائیان به عنوان جوهری میدانند که هویت آن قبول صورت اتصال و انفصال است، عرض معرفی میکند و جوهر بودن آن را نمیپذیرد و لذا دوآلیزم را در هویت جسم نمیپذیرد. در نظر او جسم یک موجود بسیط است که عبارت است از جوهر اتصالی.
خسروپناه : وقتی جوهرِ بسیط است، دیگر اتصال و انفصال چه چیزی با چه چیزی است؟
5-گذری برمعانی اتصال در سنت فلسفه اسلامی
احمد غفاری: من همین موضوع را تفصیلاً میخواهم تقدیم کنم. اصلاً کلمه اتصال در فلسفه مشاء با چیزی که در فلسفه شیخ اشراق هست، متفاوت است. واژه اتصال در فلسفه ما در یک جا، معنای جوهری دارد و در جای دیگر معنای عرضی دارد. در مقولات، ما یک جوهر با نه گونه عرض داریم. در آنچه که شیء به عنوان جوهر اتصالی خوانده شده است، این فرض است که شیء به گونهای هست که اصل امتدادات سه گانه را بدون تعین آنها دارد. یعنی اینکه این موضوع را که شیء چند متر یا چند سانتیمتر است را کنار میگذاریم و اینکه شیء هویتی دارد که یک هویت امتدادی در سه بعد است، به عنوان یک جوهر تلقی میشود. اما اینکه شیء به گونهای است که اجزای موهوم آن-یعنی لزومی ندارد که این اجزاء بالفعل باشند- حدود مشترکی دارند که هر حدی انتهای یک بخش و ابتدای جزء دیگر است، چیزی است که ما آن را جزء اعراض میشماریم و آن را کمّ متصل معرفی میکنیم. این واژه متصل که در عبارت «کمّ متصل» به کار میرود غیر از آن اتصالی است که در جوهر استفاده میشود. جوهر، اصل امتدادیت در سه بعد است اما دیگری تعین امتداد هست که به عنوان یک عرض معرفی میشود. البته در کم متصل، تقسیمی داریم که کم متصل به قار و غیرقار تقسیم میشود. کم متصل غیر قار مانند زمان، کمّ متصلی است که اجزای آن تعاقب دارند و اجتماع ندارند. اما کمّ متصل قار مانند خط و سطح، کمّ متصلی است که هویت اتصالی آن به این صورت است که اجزایش اجتماع دارند.
خسروپناه: رابطه اتصال در کم متصل با امتداد سهگانه که در جوهریت بسیط است، چیست؟
احمد غفاری: در دیدگاه مشاء، برخلاف نگاه شیخ اشراق، وقتی اتصال به کار میرود با همین امتداد توضیح داده میشود. یعنی معادل واژگانی امتدادهای سهگانه در ادبیات حکمت مشاء، اتصال است که البته ملاصدرا به همین اشکال میگیرد و میگوید این یک مغالطه است و اتصال چیزی غیر از امتداد است و شما باید به جای واژه اتصال از واژه امتداد استفاده کنید و اگر واژه امتداد را استفاده میکردید، دیگر حرفهایی که بعد از آن زدهاید را نمیگفتید. در اصطلاحشناسی فلسفه مشاء، هویت امتدادی دقیقاً همین هویت اتصالی است به این معنا که یک چیز متصل، وضعیت مدّی دارد و بگونهای هست که میتوان در آن حدودی را توهم کرد و آن را تجزیه کرد و قابل انقسام به اجزاء مختلف است.
دکتر محسنی: قابل انقسام در خارج ذهن است یا در درون ذهن؟
احمد غفاری: در هر دو.
دکتر محسنی:اگر بنا باشد که ما واقعیت خارج از ذهن را تقسیم کنیم، چگونه این هویت اتصالی را به این شکل تعریف میکنیم؟
احمد غفاری: فرض کنید یک شیء داریم. آن یک چیز است و ما به آن صفت واحد میدهیم. البته بگونهای هست که اگر من الآن این شیء را با قیچی ببرم، دو تا میشود.
دکتر محسنی: اینکه تعریف محسوب نمیشود. نمیتوانیم گفت که تعریف جوهر یا جسم این است که بتوان آن را دو تکه کرد!
احمد غفاری: من یک موجودی تعریف میکنم که هویتی دارد که این هویت اجازه میدهد ویژگی قابل انقسام بودن را داشته باشد. قبول انقسام یک ویژگی عرضی است که خودش را در کم متصل قار نشان میدهد. اما اینکه این موجود، هویتی دارد که اجازه میدهد این اتفاق بیفتد، در قبال هویتی است که اصلاً چنین ویژگی را نمیپذیرد. زیرا ما هویتهایی را داریم که ویژگی وجود خطی را ندارند. این موجود مفروض ما، دارای دروندادی است که چنین برآیندی را در انتها از خود نشان میدهد.
دکتر محسنی: قابلیت انقسام دارد و این قابلیت انسجام را هم…
احمد غفاری: از یک ویژگی درونی میگیرد.
دکتر محسنی: تا بینهایت انقسام دارد؟
دکتر غفاری: بله. البته هیچگاه بینهایت انقسام اتفاق نمیاُفتد. یعنی شما در هر وضعیتی در خارج، در یک مقطعی قرار دارید و در هر حال یک تعداد انقسام، بالفعل رخ داده است. اما قبول انسجام تا بینهایت است ولی خود انقسام به طور بالفعل حدی دارد.
6-شباهت نظر متکلمین به علم جدید در مسئله جزء لایتجزی
پرسش: اگر در هنگام تقسیم کردن جسم، تفاوت هویتی پیدا شود، تقسیم کردن باز هم معنا دارد؟
دکتر محسنی: فرمایش ایشان این است که فرض کنید شما یک مقداری آب دارید. یک موقع است که آب را در ظرفهای مختلف میریزید ولی یک موقع هم هست که H و O را جدا میکنید. در واقع تا وقتی که آب را در ظروف مختلف میریزید، آب دارید ولی وقتی که انقسام به انقسام ملکول میرسد دیگر آب ندارید.
خسروپناه : فلسفه این را ندارد.
پرسش: یعنی خصوصیت جسم باید در انقسام برقرار بماند؟
خسروپناه : بله. چون جوهر را بسیط میداند. اگر جوهر و مثلاً آب را مرکب میدانست، آنگاه H2Oمعنا پیدا میکرد ولی چون جوهر را بسیط میداند، جوهر بسیط وقتی انقسام پیدا کرد دو جوهر بسیط میشود .
پرسش: در این تقسیم بالأخره به حد میخورد ولی به بینهایت قابل شمارش میخورد.
خسروپناه: بله بینهایت قابل شمارش است.
دکتر محسنی: یعنی معنای آن این است که دیگر H2O حد میشود؟
خسروپناه: بله.
دکتر محسنی: یعنی ما تا حد ملکولهای H2O که هنوز هویت آب بودن خود را حفظ کرده است، میتوانیم تقسیم کنیم؟
خسروپناه : از این جهت نظر فلاسفه با علم مدرن متفاوت است یعنی نظر متکلمین به علم نزدیکتر است.
دکتر محسنی: ما در اینجا ملکول را مثال زدیم. فرض کنید اجسام خالص را در نظر بگیریم مانند فلز آهن. البته فکر میکنم جواب شما در اینجا هم جاری باشد. فرض کنید فلز آهن را به طور مرتب تقسیم کنیم تا به اتم آهن برسیم…
خسروپناه : فیلسوف اتم را قبول ندارد.
دکتر محسنی : نمیتواند قبول نداشته باشد. اختلاف نظر اسمی است.
پرسش: منظور از اتم، کوچکترین جزء فلز آهن است که خصوصیت آهن را دارد.
خسروپناه: بله. ولی متکلم است که جزء لایتجزی را قبول دارد.
دکتر محسنی: البته با فلسفه به جزء لایتجزی میرسیم. من احساسم این است که تعابیر ما کمی ایراد دارد. ببینید با ادمه تقسیم فلز آهن به اتم آهن میرسیم که اتمی است که تمام خصوصیات آهن را دارد و وقتی آنها کنار هم میگذاریم بلوک آهن تشکیل میشود. با این فرمایشاتی که شما دارید، دیگر از این جلوتر نمیتوان رفت. چون وقتی به اتم آهن دست بزنیم تبدیل به پروتون، الکترون و نوترون میشود که دیگر خاصیت آهن را ندارند و ماهیت آن تغییر میکند. این در حالی است که فلسفه باز هم میگوید که تقسیم ادامه پیدا نمیکند!
خسروپناه: البته فلسفه نمیگوید که نمیتوان تقسیم را ادامه داد بلکه میگوید این اتم آهن هم جزء لایتجزی نیست و باز به Feهای کوچکتر و نه به الکترون، پروتون و نوترون تجزیه میشود. این حرف فلسفه در علم جدید باطل است. حرف متکلمین این است که بعد از تجزیه و تقسیم بسیار، به اتم میرسیم که این اتم، نشکن است و اصلاً تجزیهپذیر نیست. البته ممکن است متکلم حرف خود را اصلاح کند و بگوید ما خیال میکردیم که اتم، نشکن است ولی حالا فهمیدهایم که الکترون، نشکن است. یعنی بالأخره وجود جزء لایتجزی را در نظریه خود حفظ میکند اما فیلسوف میگوید وقتی جسم را تجزیه میکنید جوهر بسیط را به دو جوهر بسیط تجزیه میکنید. یعنی آهن را هر چقدر تجزیه کنید به اتم Fe میرسیم و از این Fe بودن، خارج نمیشود. بنابراین به نظر میرسد که متکلم به علم جدید نزدیکتر است.
دکتر محسنی: به حسب ظاهر نظر متکلم به علم جدید نزدیکتر است. چون ذرات بنیادی در زبان علم جدید مشابه اتم در بیان متکلمین است. میدانید که ما الآن به ذرات بنیادی، جزء لایتجزی میگوییم یعنی تعریف ما از ذرات بنیادی در فیزیک جدید میگوید که این ذرات قابل تجزیه نیستند. حداقل در حال حاضر در فیزیک گفته میشود که بالأخره ذراتی خواهیم داشت که دیگر قابل تقسیم نیستند و نام آنها را ذرات بنیادی میگذاریم که در حال حاضر به چند تا از آنها رسیدهاند.
احمد غفاری: تجزیه ذرات بنیادی چه مشکلی دارد؟ آیا توانایی عملی برای این کار وجود ندارد ؟
دکتر محسنی: نکته این است که در فیزیک گفته میشود که به ذراتی میرسیم که دارای ساختار درونی نیستند و چون دارای ساختار درونی نیستند، قابل تجزیه نیستند.
خسروپناه : یعنی در آینده ممکن است این ذرات هم تجزیه شود؟
دکتر محسنی: بله.
خسروپناه: یعنی فیزیک مدرن جزء لایتجزی را قبول ندارد؟
دکتر محسنی: قبول دارد.
خسروپناه : متکلم میگوید عقلاً محال است که جزء لایتجزی تقسیم شود. در فیزیک مدرن هم میگویند که تقسیم ذرات بنیادی عقلاً محال است؟ عیناً چطور؟
دکتر محسنی: فیزیک جدید میگوید عقلاً محال است.
ریاضی: خیر! فیزیک جدید میگوید فعلاً اینطور است.
دکتر محسنی: آقای دکتر خسروپناه! فیزیک در مصادیق خاصی میگوید که فعلاً این ذره خاص، جزء لایتجزی است و عقیده دارد که عقلاً ذراتی وجود دارند که جزء لایتجزا هستند ولی مصادیق را ممکن است اشتباه کنند.
خسروپناه : متکلم هم این را میپذیرد.
ریاضی: این دیگر یک ادعای فلسفی است. اینکه شما قائل باشید که ماده حتماً دارای جزء لایتجزی است، یک رویکرد فلسفی میشود و تجربی نیست. ما حدس میزنیم که پروتون و نوترون ذرات کوچکتری داشته باشند و شواهد تجربی و شتابدهندهها میگویند که پروتون و نوترون از کوآرکها و گلوئونها[1] درست شدهاند. در محاسبات هم فرض میکنند که این ذرات هیچگونه ساختار درونی ندارند ولی اینگونه نیست که عقلاً به این نتیجه رسیده باشند که این ذرات هیچگونه ساختار درونی ندارند.
خسروپناه: همین است. بنابراین از این جهت فیزیک به فلسفه نزدیک است زیرا فلسفه هم میگوید که جزء لایتجزا نداریم.
دکتر محسنی: من با فرمایش شما از این جهت که بالأخره ما باید پایمان را یک جایی بگذاریم، موافق هستم.
خسروپناه: چیزی که عرض کردیم، به لحاظ عینی بود. یعنی در واقع به لحاظ آبجکتیو[2] اینگونه است اما سؤال این است که به لحاظ سابجکتیو[3] هم اینگونه است؟
دکتر محسنی: منظور بنده به لحاظ سابجکتیو بود.
خسروپناه: یعنی وجود جزء لایتجزا محال است؟
دکتر محسنی: مدل استاندارد با تمام اشکالاتی که دارد، بر همین پایه استوار میشود.
ریاضی: این اصل، در فیزیک ذرات به عنوان یک اصل فیزیکی مورد قبول است و مانند سایر اصول فیزیکی قابل تغییر است. مثلاً ثابت بودن سرعت نور در نسبیت یا اصل برهمنهی در مکانیک کوانتوم، در واقع اُصولی هستند که ما آنها را میپذیریم و خوب هم جواب میدهند ولی به نظر بنده که یک فرد فیزیکی هستم، به عنوان یک اصل عقلی از این اُصول یاد نمیشود. شاهد این امر این است که در اول کتب مکانیک کوانتوم، مفروضات فیزیک کوانتوم را نام میبرند و اگر شما اینها را بپذیرید نتایج خوبی میدهد ولی اینطور نیست که کسی روی آنها قسم بخورد که 10 سال دیگر این اُصول تغییر نمیکنند.
دکتر محسنی: آقای دکتر ریاضی! درست میفرمایید ولی ما فیزیک موجود فعلی را مد نظر داریم. الآن در هیچ جای فیزیک مرجعی وجود ندارد که بگوید ما میتوانیم ذرات را تا بینهایت تقسیم کنیم. اتفاقاً بحث ما این است که در تقابل بین فلسفه و کلام و علم تجربی، بتوانیم با این نوع استدلالها در آن طرف یک جای پایی داشته باشیم که بتوان روی آن تکیه کرد و الّا چیزی که فیزیک در حال حاضر به آن قائل است این هست که تقسیم تا بینهایت نداریم و جزء لایتجزا داریم.
خسروپناه: یعنی فیزیک میگوید که ما تجزیهپذیری جسم تا بینهایت را نداریم؟
دکتر محسنی: بله! فعلاً این را میگوید.
حاضرین: صحبتهای آقای ریاضی درست است ولی اصل بودن، اصل را تعبدی هم میکند. چون اگر قرار باشد که جسم تا بینهایت تقسیم شود، بالأخره به اینکه بیبعد شود، میرسد که فیزیک دیگر این ادعا را قبول نمیکند.
دکتر محسنی: بله!یعنی چند چیز بیبعد، نمیتوانند یک چیز بعددار مانند جسم را تشکیل دهند.
خسروپناه: این استدلال، عقلانی است چون اگر جسم تا بینهایت تجزیه شود، این تجزیهپذیری نامتناهی به فقدان بعد میرسد و ترکیبی از فاقدین بعد، نمیتواند جسم بعددار بسازد. این یک استدلال عقلی است.
حاضرین: لزوماً اینطور نیست. در هندسه، خط با ترکیبی از نقاط بیبعد به وجود میآید!
دکتر محسنی: در خارج ذهن خط نداریم. خط موجودی ذهنی است.
حاضرین: حجم چطور؟
دکتر محسنی: وقتی بعد پیدا کند، مشکل دیگر حل میشود.
حاضرین: وقتی بینهایت وارد مسئله میشود، به راحتی نمیشود استدلال کرد. چنانکه حرف زدن از «بینهایت نقطه» هم تسامحی است.
دکتر محسنی : در مورد اینها باید سراغ تعریف رفت.
احمد غفاری: به نظر میرسد استدلال دوستان درست نیست. شما میفرمایید که اگر ما جسم را تا بینهایت تقسیم کنیم، به شیء بیبعد میرسیم. به چه دلیل این حرف را میزنید؟
حاضرین: حجم هم همین مشکل را دارد.
حاضرین: اگر میگویید به شیء بیبعد نمیرسیم، پس حتماً به یک حدی در تقسیم قائلید!
احمد غفاری: نه.
دکتر محسنی: حرف شما به تسلسل میرسد.
احمد غفاری: چرا به تسلسل برسیم؟
دکتر محسنی: اگر در تقسیم یک حدی را قائل نشوید به تسلسل میرسید!
خسروپناه: این تسلسل، تسلسلِ محال نیست. یعنی تسلسلی است که محال عقلی ندارد. ما هر موقع خواستیم، میتوانیم تجزیه کنیم.
ریاضی: روشی که در فیزیک به کار میبرند این است که ذرات بنیادی را در محاسبات نقطهای میگیرند ولی پیچیدگی موضوع به این است که ما در معادلات الکترون را نقطهای در نظر میگیریم ولی الکترون دارای میدان الکتریکی است و این میدان الکتریکی در فضای اطراف گسترش مییابد یعنی آن هم بخشی از وجود الکترون است. یعنی شما نمیتوانید بگویید که الکترون، یک نقطه است و آن میدان الکتریکی چیزی سوای الکترون است. حداقل من نمیتوانم این را واقعاً قبول کنیم. بنابراین این میدان الکترونیکی که در اطراف الکترون هست جزئی از وجود الکترون است که در فضا گسترش دارد. قبول این دو مسئله درکنار هم یعنی اینکه اولاً جزء لایتجزی نقطای و بدون بعد باشد و ثانیاً ماده امتداد داشته باشد و حجم اشغال کند، مشکل نیست چون شما میتوانید مجموعهای از نقاط را در نظر بگیرید که فضای بین آنها را میدانها پر کردهاند و آنها به هم نیرو وارد میکنند.
خسروپناه: این نقاط، حدِّ حجمی ندارند؟
ریاضی: خیر. در محاسبات اینگونه هستند. یعنی در محاسبات الکترون و ذرات بنیادی، به صورت نقطهای در نظر گرفته میشوند و در واقع فضای مادی که شما اجسام را در آن در نظر میگیرید، یک فضای خالی است. این در واقع یک نوع توهم است که ما فکر میکنیم، جسم فضا را پر کرده است. شما وقتی جسم را روی میکروسکوپ الکترونی بگذارید و ببینید، کم کم فضاهای خالی را میتوانید پیدا کنید. یعنی حتی اجسام صلب هم از فضای خالی بسیار زیادی تشکیل شدهاند. حتی در اتم فاصله بین الکترون و هسته چند هزار برابر ابعاد هسته است. در واقع عملاً حتی اجسام مادی، یک محیط توخالی هستند.
حاضرین: پس این تنوع اجسام از کجا به وجود میآید؟
حاضرین: این بیبعد گرفتن در فیزیک، به صورت تقریبی است.
دکتر محسنی: ما در محاسبات گاهی اوقات حتی زمین را یک نقطه فرض میکنیم.
حاضرین: البته این روش بیبعد گرفتن، منجر به یک سری مشکلات عجیب و غریب میشود. مثلاً مسئله «خود انرژی» الکترون وقتی نقطهای در نظر گرفته میشود. حال برای اینکه آن را حل کنیم، میگوییم ما که نمیتوانیم آن را تجزیه کنیم، در نتیجه این انرژی قابل استحصال نیست و بنابراین آن را رها میکنیم.
دکتر محسنی: چند نکته پیچیده در اینجا داریم. یک موضوع همان فرمایش آقایان است که ما فیزیکدانان هنوز حرف فلاسفه را خوب نفهمیدهایم و اینکه اساساً پیوستگی ماده و خود ماده را چگونه میخواهیم تعریف کنیم؟ یعنی درست است که ما دو اتم آهن را میتوانیم از هم جدا کنیم و آنها را فاصله دهیم ولی آنها به دلیل وجود همین میادین الکتریکی ،مغناطیسی و گرانشی با هم ارتباط دارند و روی یکدیگر تأثیر میگذارند مانند همین پدیده entanglement که در فیزیک معروف است. این است که من عرض میکنم که احتمالاً اساساً نگاه ما در تعریف ماده با چیزی که اینشتین تعریف میکند مقداری متفاوت است. به همین دلیل ما وقتی میخواهیم در پروتون و الکترون، سطح مقطع برخورد تعریف کنیم، آن نقطه مادی را در نظر نمیگیریم. یعنی سطح مقطعی که میخواهیم تعریف کنیم به دلیل تأثیراتی که آقای دکتر ریاضی گفتند، یک حجمی بیش از آن نقطه است.
حاضرین : ما در فیزیک ذرات بنیادی بالأخره دنبال ذره بنیادی میگردیم.
دکتر محسنی: بله. اساساً تئوری ریسمانها ناشی از همین سرگشتگی است که آقای دکتر ریاضی میفرمایند. یعنی دنبال همان ذره میگردند که دیگر نباید قابل تقسیم باشد.
خسروپناه: این ذره بنیادین هم جسم است؟
احمد غفاری: جسم نیست. اگر جسم باشد، بعد دارد.
دکتر محسنی: بعد دارد.
احمد غفاری: بعد دارد ولی قابل تقسیم نیست؟
دکتر محسنی: بله بعد دارد ولی قابل تقسیم نیست یعنی ساختار درونی ندارد.
خسروپناه: ولی به نظر بنده این حرف اشکال فلسفی دارد.
احمد غفاری: این همان حرف ذیمقراطیس است که میگوید جزء لایتجزی قبول انقسام میکند ولی طبیعتش اجازه انقسام نمیدهد.
خسروپناه: نه این نیست. فیزیکدانان میگویند ساختار درونی ندارد.
دکتر محسنی: بله! فیزیکدانان میگویند که مادامی که جسم ساختار درونی داشته باشد، قابل انقسام است.
احمد غفاری: این اصطلاح میل به صفر که در بعد استفاده میشود، متعلق به همین جاست؟
دکتر محسنی: در حالت حدی، میل به صفر در نظر گرفته میشود.
مهدی عاشوری : اینجا یک مسئله دیگر هم وجود دارد. وقتی مثلاً آهن را تقسیم میکنیم، از نظر علم فیزیک، خیلی از آثار و خصوصیات آهن مربوط به اتم آهن نیست بلکه مربوط به شرایط بلوری آهن است. این را هم باید در نظر بگیریم زیرا انجام انقسام، تا حدی است که ما شبکه بلوری آهن را داشته باشیم و آثار آهن را نشان بدهد. از یک جایی به بعد دیگر شبکه بلوری را نداریم با اینکه Feها را داریم…
حاضرین: این موضوع بر میگردد به این مسئله که فولاد باشد، چدن باشد یا … در واقع این مسئله به نوع دیگری از خصوصیات آهن باز میگردد.
دکتر محسنی: بحث آقای عاشوری تورق و این مسائل است.
مهدی عاشوری: بحث اتصال و پیوستگی مد نظر بنده است. در فیزیک وقتی از انقسام بحث میکنیم، از یک جایی به بعد خصوصیاتی که برای جسم اول میگفتیم را از دست میدهیم.
دکتر محسنی: من فکر میکنم اینجا خیلی به مشکل بر نمیخوریم. چون بالأخره به یک اتم آهن میرسید که دست هر فیزیکدان یا شیمیدانی بدهید، میگوید این اتم آهن است. یعنی دست هر کسب بدهید و او نداند که آن چیست، با چند آزمایش به شما خواهد گفت که این اتم آهن است.
خسروپناه: این مسئله، به خاطر ساختار درونی آن است؟
دکتر محسنی: به خاطر ساختار درونی و خواصی که از خود نشان میدهد.
ریاضی: یک نکته کلیدی در اینجا مطرح است. ما در حال حاضر در فیزیک از همریختی نام میبریم. شما وقتی از کوچکترین اجزاء شروع میکنید و آنها را با هم ترکیب میکنید تا جسم بزرگتری به وجود بیاورید، در هر مرحله با ویژگیهای جدیدی مواجه میشوید. یعنی ویژگیهای اجسام ناشی از دو خصلت است؛ یکی ویژگیهای انفرادی آنها و دیگری ویژگیهای گروهی و جنبی آنهاست. بعضی وقتها این خصلتهای جنبی ممکن است تفاوتهای خیلی اساسی ایجاد کنند.
خسروپناه: مخصوصاً اگر این حرکت را حرکت جوهری بدانیم!
ریاضی: مثلاً آب و آهن را در نظر بگیرید. ظاهر آنها خیلی با هم متفاوت است درحالیکه ذرات بنیادی آنها یکسان است یعنی ذرات آنها همان نوترون، پروتون و الکترون است . سؤال این است که چه امری باعث این تفاوت میشود؟ در واقع در نحوه ترکیب و آرایش اجزاء است که تفاوتهای ماکروسکوپیک و کلی ایجاد میشود.
دکتر محسنی: قبول است ولی بحث بر سر این است که ما جوهر مادی را چه تلقی میکنیم؟ شما سیب را در هر شکلی باشد، میگویید سیب است. مثلاً اگر ترش، شیرین، قرمز، بزرگ یا کوچک باشد و … همه را سیب مینامید. میگوییم این جوهر است که سیب نامیده میشود و بقیه خصوصیات، عرضی است. قبول دارم که در بعضی از ساختارهای بلوری شبکههای متفاوتی مانند شبکه الفا و … داریم. مثلاً پلوتونیوم همان پلوتونیوم است ولی در شبکه خاصی درجه ذوب یا خواص دیگر آن متفاوت میشود ولی همانطور که به همه سیبها میگوییم سیب، در اینجا هم به همه پلوتونیومها میگوییم پلوتونیوم، حال چه پلوتونیوم با شبکه بلوری آلفا باشد و چه پلوتونیوم با شبکه بلوری بتا و … باشد. بنابراین نکته این است که همانطور که اگر سیب را دست هر کسی بدهید، سیب است، در اینجا هم اتم آهن را دست هر کسی بدهید میگوید اتم آهن است.
خسروپناه: چه ویژگی دارد که میگویند این اتم آهن است؟
دکتر محسنی: از یک سری خواص شیمیایی و خواص فیزیکی برخوردار است. مثلاً فرض کنید ساختار اتمی آن را میشکافند و یا از واکنشی که انجام میدهد، میگویند این اتم آهن است.
ولی اینکه یک ساختار بلوری با ساختار بلوری دیگر، تفاوت میکند درست است. ما به انسان میگوییم انسان، حال ممکن است در یک جامعه مذهبی باشد که به دلیل شرایط آن یک بروز و ظهورهایی دارد و میتواند در جامعه غربی باشد که خصوصیات دیگری خواهد داشت. ولی شما به فرد انسان که از جامعهاش هم جدا شده باشد، باز هم انسان میگویید.
خسروپناه: به نظر میرسد سؤالی که فیلسوف میتواند در اینجا از فیزیکدان بپرسد این است که ما از کجا میتوانیم بفهمیم که این تغییر، تغییر جوهری است یا عرضی؟ همه موجودات مادی از الکترون، پروتون ونوترون تشکیل شده اند، ولی تفاوتهایی در جدول مندلیف بین عناصر ایجاد شده است. از نظر فیزیک، این تفاوت جوهری است یا عرضی؟
دکتر محسنی: به جای خوب و درستی اشاره کردید!
خسروپناه: به عبارتی جوهر همه موجودات، همان الکترون، پروتون و نوترون هستند که اجزاء بنیادین هستند و از اینجا به بعد دیگر هر چه تحول است، عرضی است.
دکتر محسنی: احسنت! دقیقاً! اگر ما با تعاملاتی که داریم، بتوانیم بگوییم که جوهر را بالأخره چه چیزی قلمداد کنیم، خیلی خوب است. ماده واحدی که حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید که همه چیز از آن به وجود آمد، جوهر اصلی است و بقیه عرض است.
خسروپناه: معنای آن، این میشود که جسم مادی انسان صرفنظر از روح مجردی که دارد، ترکیب عرضی دارد. حیوانات، نباتات و جمادات هم همینطور هستند و همه ترکیب عرضی میشوند. مگر اینکه بحث روح وسط بیاید که بحث دیگری است.
حاضرین: در مورد سیب که فرمودند، باید بگویم این موضوع را بیشتر به هندسه برمیگردانند. یعنی هندسهای که اجزاء طبق آن دور هم جمع میشوند، ایجاد تفاوت میکند. دیروز بنده در یک سمیناری بودم که میگفتند نوع قرارگیری سلولها در جنین مشخص میکند که در آینده فرد چه خصوصیاتی خواهد داشت. همچنین در فیزیک، این بحث هست که هندسه هم رخ دیگری از ماده است.
حاضرین : به نظر بنده بحث صور نوعیه را شما مغفول گذاشتید. چون فرمودید که آهن را به طور متوالی تقسیم میکنیم تا به اتم آهن برسیم، در حالی که بیشتر جسم را باید مدنظر قرار دهیم. صورت نوعیه در جاهایی، لباس آهن را به خود میپوشد و در جاهای دیگر چیز دیگر.
احمد غفاری: در واقع سؤال همین است که آیا صورت نوعیه، هویت جوهری دارد؟
حاضرین: همانطور که یکی از عزیزان هم مطرح کرد، آن که ذات است و هویت جوهری دارد، همان اتم است و بقیه عرضی است.
خسروپناه: نه دیگر!Fe هم جوهر نیست!
دکتر محسنی: بله! احتمالاً Feهم جوهر نباشد.
حاضرین: در واقع این مسئله تداعی میشود که در کجا ما میتوانیم بگوییم که به جوهر رسیدیم؟
دکتر محسنی: بله. یعنی جوهر مادی را چه تعریف کنیم؟
7-تقسیمات هستیشناسی موجود و تفاوت فلسفه مشاء با اشراق
احمد غفاری: اگر اجازه بفرمایید من یک تقسیم را که به عنوان مقدمه آماده کردهام، ارائه کنم چون مسئله جوهریت و عرضیت، در این تقسیم خود را منعکس میکند. در تقسیمات هستیشناختی به عنوان یکی از تقسیمات اولیه ما در فلسفه، موجود به موجود فینفسه و فیغیره تقسیم میشود. عنوان دیگر موجود فینفسه، موجود مستقل است. البته کلمه مستقل در فلسفه مشترک لفظی است، یکی به معنای موجود فینفسه است یعنی موجود متمایز و موجودی که در چیز دیگری نیست و وجودی متمایز از موجودات دیگر دارد و معنای دیگر، موجود بینیاز یعنی خدا است.
موجود فینفسه ما دو وضعیت دارد یا لنفسه هست و یا لغیره. موجود متمایز لنفسه موجودی است که وصف چیز دیگری نیست و به تعبیر اصطلاحی یعنی حلول در چیزی نکرده است. موجود فینفسه لغیره، موجود متمایزی است که حلول در چیزی کرده است. البته توجه دارید که من در ادبیات مشّاء صحبت میکنم. در ادبیات مشّاء موجود متمایز ، یا حلول در چیزی کرده است و یا نکرده است. کلمه حلول یک اصطلاح فلسفی است و به دو گزینه برای آن نیاز داریم. یکی اینکه چیزی در چیزی باشد و دیگر آنکه آن چیز که در چیز دوم است، صفت چیز دوم باشد. لذا آبی که داخل لیوان است در لیوان حلول نکرده، چون آب صفت لیوان نیست اما سفیدی که در جسم هست را حلول سفیدی در جسم میگوییم چون سفیدی، در جسم هست و صفت آن است.
وجود فینفسه لغیره، در حکمت مشاء دو مورد دارد ولی در حکمت اشراق یک مورد دارد. وجود فینفسه لغیره، یعنی وجود متمایزی که حلول میکند. در فلسفه مشاء و اشراق متفقاً میگویند که عرض در موضوع خود حلول میکند. گزینه دوم که مشاء به عنوان وجود فینفسه لغیره میپذیرد ولی اشراقیها نمیپذیرند، حلول صورت در ماده است. هر دوی این موارد، حلول است با این تفاوت که در عرض، عرض محتاج محل است و محل هیچ احتیاجی به حال یا همان عرض ندارد که برعکس صورت و ماده است.یعنی در حلول صورت در ماده، صورت محتاج ماده است چون محل آن است و ماده هم محتاج حال است، چون مقوم اوست. میدانید که صورت به معنای فعلیت است و اگر صورت نباشد، ماده نمیتواند محقق شود. البته بعد از این مقدمهای در مورد کلمه ماده و در مورد جسم عرض خواهم کرد.
خسروپناه: به عبارت دیگر ما یک جوهر و یک عرض داریم. جوهر و عرض هر دو موجود فینفسه هستند یعنی استقلال دارند و میتوان به لحاظ مفهومی استقلال آنها را تصور کرد. مثلاً شما میتوانید دیوار را تصور کنید و سفیدی آن را هم تصور کنید که دو موجود مستقل هستند. اما وجود فیغیره، وجودی است که تصوراً هم نمیتوان برای آن استقلالی فرض کرد یعنی نه تنها در خارج استقلالی ندارد، بلکه در ذهن هم استقلالی ندارد. اصطلاحاً میگویند معنای حرفی دارند. مثلاً فرض کنید وقتی میگوییم « مِن» یا «فی»، این دو تا زمانی که در جمله هستند معنا دارند ولی وقتی بیرون میآیند، هیچ معنایی ندارند. یعنی اصلاً تصوراً «فی» جز ارتباط با دو طرف، معنایی ندارد. مثلاً در عبارت «سرت من البصره الی کوفه»، دو حرف «من» و «الی» تا در جمله نیایند، معنا ندارند. البته ممکن است در بیرون در مورد آنها یک تصوری بکنید ولی بیمعناست! و اصلاً به لحاظ مفهومی استقلالی ندارند. اما موجود فینفسه به لحاظ مفهومی استقلال دارد. حال این موجودی که مفهوماً استقلال دارد، یا وقتی در خارج قرار میگیرد نیاز به موضوعی ندارد که به او وابسته شود، که به آن جوهر میگویند مانند دیوار و یا وقتی در خارج قرار میگیرد، نیاز به چیزی دارد که روی آن قرار بگیرد که به آن عرض میگویند مانند سفیدی، که باید یک چیزی باشد تا سفید باشد. البته سفیدی و سیاهی هم غیر از رنگهایی است که در قوطی هست که آنها هم جوهر هستند. صحبت ایشان این بود که ما چیزی در فلسفه به نام ماده و صورت داریم. ماده و صورت هم هر دو جوهرند. ماده جوهری است که استعداد است و صورت هم یک جوهری است که این استعداد را به فعلیت تبدیل میکند فلذا صورت در ماده حلول میکند ولی صورت، عرض نیست و جوهر است. چون در عرض، عرض محتاج جوهر است و سفیدی محتاج دیوار است ولی صورت، از قضا تقومبخش ماده است و ماده محتاج آن میباشد. یعنی صورت، ماده را از استعداد در میآورد و به آن فعلیت میدهد پس هر چیزی که حلول میکند، نمیتوان گفت که عرض است. یعنی ممکن است حلول بکند ولی مانند صورت، جوهر باشد.
احمد غفاری: در نگاه هستیشناسانه به جوهر و عرض، بعضی از گزینهها هستند که در هویت شیء دخالت میکنند. در واقع ما در ادبیات فلسفی به چیزهایی جوهر میگوییم که در داخل هویت شیء نقش ایفا میکنند و البته بروندادهایی دارند که این بروندادها اعراض آنها میشود. در تبیین عوامل هویتی، بعضاً به مسامحه گفته شده است که عاملی، عامل هویتی و اندرونی است که غیر قابل انفکاک است. این، حرف درستی نیست به جهت آنکه ما اعراضی هم داریم که غیرقابل انفکاک هستند. به نظر میرسد که نگاه به جوهر کمی اندرونیتر است. به گزینهای، جوهری گفته میشود که علاوه بر ویژگی غیر فابلانفکاک بودن، منشأییت هم دارد. ما در تحلیلات علّی میگوییم که مثلاً چرا x در اینجاست و پاسخ میدهیم که چون Y در اینجاست. حال دوباره سؤال میشود که چرا Y در اینجاست که باز پاسخ داده میشود که چون Z در اینجاست. به جایی میرسیم که اگر بپرسید که چرا Z در اینجاست؟ دیگر متوقف میشویم چون دیگر «چرا» بر نمیدارد و به اصطلاح گفته میشود « ذاتی الشیء لا یعلّل». آن گزینه اندرونی که انفکاکپذیر نیست و اندرونیترین است و دیگر نمیتوان آن را به ویژه دیگری ارجاع داد، ما آن را گزینه هویتی مطرح میدانیم.
خسروپناه: یک کمیتی مثال بزنید که از جوهر انفکاکناپذیر است!
احمد غفاری: زمان.
خسروپناه: مانند همین امتدادات ثلاث. شما میتوانید جسمی پیدا کنید که طول و عرض و عمق نداشته باشد؟ فیلسوف به این طول و عرض و عمق، جوهر نمیگوید و عرض میگوید. زمان را هم فیلسوف مشاء، عرض میداند و میگوید کم متصل است. البته در ملاصدرا دیگر فرق دارد که خیلی جالب است.
احمد غفاری: اینها ادبیات مشاء است و تفاوت با اشراقیان در همان «لغیره» هست. شیخ اشراق ماده را نمیپذیرد و لذا در اندیشه او چیزی به عنوان حلول صورت در ماده، به طور کل منتفی میشود. مصداق لغیره، برای شیخ اشراق فقط حلول عرض در موضوع است. صدرا به طور کلی این تقسیم را نمیپذیرد و فقط اول آن یعنی موجود فینفسه و فیغیره را میپذیرد. چون او جمیع غیر خدا را فیغیره میداند.
خسروپناه: یعنی صدرا، وقتی میگوید موجود فینفسه، دیگر نمیگوید که لنفسه یا لغیره است. فینفسه فقط خداست و ماسویالله همه فیغیره هستند و همه عین ربط الی لله هستند.
8-ماده در اصطلاح فلاسفه مشاء و اشراق
احمد غفاری: یکی از واژههایی که در این جلسه خیلی استفاده میشود، کلمه ماده است که جسارتاً بنده چون در جلسات قبل نبودم، نمیدانم که این موضوع بحث شده است یا نه؟ به طور مختصر عرض میکنم که ماده در اصطلاح فلسفی و در دیدگاه مشائین به هویتی گفته میشود که یک هویت اندرونی و یک گزینه جوهری است و این گزینه جوهری، منشأ پذیرشها است. ما در یک جسم، یک امتداد سراغ داریم که یک فعلیت است و برای خودش یک چیزی هست و قابل اشاره بوده و میتوان آن را نشان داد. اما یک چیزی به نام پذیرش وضعیتهای جدید و یا پذیرش انفصال در جسم سراغ داریم که غیر از هویت امتداد است. این پذیرش به نظر حکمت مشاء گزینهای غیر از امتداد است. سؤال این است که چرا ما خود این امتداد را پذیرنده انفصال معرفی نمیکنیم؟ یعنی میتوانیم بگوییم خودِ این امتداد، پذیرش انفصال میکند. فلسفه مشاء این را نمیپذیرد و دلیلش هم این است که پذیرشکننده به چیزی گفته میشود که وقتی پذیرششونده حضور پیدا میکند، فرار نمیکند و همچنان هست. میزبان به کسی میگویند که وقتی مهمان آمد، فرار نکند. وقتی انفصال بیاید و امتداد فرار کند، دیگر به آن پذیرش نمیگویند بلکه تضاد میگویند. اتصال متضاد با انفصال است که دلیل آن هم فرار اتصال به هنگام انفصال است درحالی که ما میبینیم که شیء، انفصال را پذیرش کرده است. پس پذیرش کننده چیزی غیر از امتداد است.
در دیدگاه ابن سینا که دیدگاه همه مشائین است، جسم مرکب از ماده جسمانی و صورت جسمیه است. عرض کردم که صورت جسمیه، همین هویت پذیرشکنندگی و قابلیت امتدادات سهگانه است و هویت جوهری معرفی میشود. پذیرش هم یک ویژگی اندرونی و گزینه جوهری است. همانطور که حضرت اُستاد خسروپناه هم فرمودند ما غیر از صورت جسمیه، صورت نوعیه هم داریم. منشأ تفکیک بین صورت جسمیه و صورت نوعیه این هست که همه اجسام، جسم هستند ولی همه اجسام آهن نیستند یا فلز نیستند. بنابراین ما یک چیزی غیر از جسمیت داریم که در تنوعات دخالت دارند.
خسروپناه: یعنی الکترون، نوترون و پروتون که هر کدام صورت جسمیه دارند وقتی ترکیب میشوند و Fe تولید میشود، یک صورت نوعیه پیدا میشود که جوهر است. یعنی دیگر ترکیب، ترکیب عرضی نیست و یک جوهر داریم چون یک صورت نوعیه Fe پیدا کرده است. حال این آهن، ممکن است با چیزهای دیگری ترکیب شود و یک صورت نوعیه دیگری پیدا کند مانند نباتات، حیوان و …
ریاضی: مگر صورت جسمانی برای تمام اجسام یکسان است؟
خسروپناه: بله. صورت جسمانی جوهری است که قابلیت امتداد ثلاثه است.
ریاضی: مقصود بنده این هست که مثلاً آهن و آب صورت جسمانی یکسان دارند؟
خسروپناه: بله. صورت جسمانی یکسان دارند. چون صورت جسمیه، جوهری است که قابلیت امتداد سهگانه است. این تعریف صورت جسمیه است و همه چیزها این را دارند و حتی الکترون هم دارد.
احمد غفاری: نکته مهمی مانده است که من عرض میکنم تا بعد به براهین بپردازیم. یک پذیرش داریم که در جسم اندرونی محسوب میشود و به آن ماده گفته میشود و همچنین یک اصطلاح پذیرش هم در فلسفه داریم که به آن ماده نمیگوییم بلکه امکان یا استعداد یا اصطلاحاً امکان استعدادی میگوییم. امکان استعدادی و ماده، هر دو حیثیت پذیرشاند. اما ماده را اندرونی و جوهری میگوییم ولی امکان استعدادی را عرض معرفی میکنیم. منشأ این تفاوت در این است که ماده، اصل حیثیت پذیرش شیء است ولی امکان استعدادی به تعین پذیرششونده مربوط میشود. مثلاً نطفهای که در بطن گاو هست، علاوه بر اینکه پذیرشکننده صورت جدید است، تعیناً فقط صورت گاوی را خواهد پذیرفت. یعنی مانند نطفهای که در بطن یک انسان هست، هر دو پذیرشکننده یک صورت جدیدند ولی اولی فقط پذیرشکننده صورت گاوی است. در واقع امکان استعدادی، تعینبخش به پذیرش هست ولی اصل پذیرش را ماده میگوییم که بدون تعین پذیرششونده است.
خسروپناه: من مثال میزنم که با ادبیات جدید حرفهای شما انطباق پیدا کند. معنای حرف دکتر احمد غفاری این است که مثلاً این الکترون، پروتون و نوترون، یک استعدادی دارند تا بتوانند به هر صورت نوعیه در بیایند و انواع و اقسام صورت اتمیه را پیدا کنند اما وقتی که این صورت اتمیه، به ملکول آهن تبدیل شد دیگر نمیتواند به هر صورتی دربیاید یا مثلاً اکسیژن نمیتواند به هر صورتی در بیاید و یک صورتهایی را Fe میپذیرد که ممکن است اکسیژن نپذیرد یا برعکس. آنجا که صورتهای خاص پذیرفته میشود یک امکان استعدادی وجود دارد و این امکان استعدادی، تعین یافته است تا این صورت خاص را بپذیرد و ضمناً امکان استعدادی، عرض است. حال اگر اینطور نباشد و جوهری باشد که قابلیت پذیرش هر صورتی را داشته باشد، ماده است. یعنی جوهری که قابلیت پذیرش هر صورت نوعیه را داشته باشد.
ریاضی: هیولی همان ماده است؟
خسروپناه: بله. هیولی اصطلاح یونانی آن است و ماده اصطلاح اسلامی آن است. البته در اینجا هیولیاولی یا مادهاولی محل بحث ماست و الّا هر مادهای که صورتی پیدا کند خودش ماده ثانیه برای صورت دیگری است.
دکتر محسنی: ماده واقعیت بیرون از ذهن دارد؟
خسروپناه: مشائیون میگویند که ماده وجود دارد. شیخ اشراق و خواجه نصیر میگویند که ماده وجود ندارد و مابه ازاء خارجی ندارد. آیت الله مصباح یزدی هم میگویند که ماده امری انتزاعی است. ولی آیت الله جوادی آملی، آیت الله حسنزاده و خود ملاصدرا و ابن سینا میگویند که واقعیتی در خارج به نام هیولی داریم. هر چند واقعیت منحاز بدون صورت نیست.
دکتر محسنی: استدلال ابنسینا چیست؟
خسروپناه: برهان قوه و فعل یکی از براهین آن است.
دکتر محسنی: ولی با این استدلال به آن نمیرسیم.
خسروپناه: از قضا آیت الله مصباحیزدی در جلد دوم کتاب آموزش فلسفه، همه این براهین را رد کرده است و میگوید این براهین وجود هیولی را اثبات نمیکند.
احمد غفاری: نگاه ایشان در معقول ثانی فلسفی در این مسئله تأثیر میگذارد.
9-بحثی در تناسب مفهوم انرژی با ماده اولی، صورت جسمیه یا صورت نوعیه
دکتر محسنی: بنده خدمت عزیرانی بودم و چنین مسئلهای را مطرح کردم ولی علارغم اینکه پاسخ دادند، من هنوز بر عقیده خود مصرّم. سؤال و خواسته بنده این بود که چرا ما نمیتوانیم انرژی را جایگزیم ماده یا هیولی کنیم؟ پاسخ عزیزان این بود که چون انرژی قابل اندازهگیری است، نمیتوان این کار را کرد. ولی نکته اینجا است که انرژی هم در معنای کل آن، قابل اندازهگیری نیست.
خسروپناه: انرژی بدون صورت، مابهازاء خارجی ندارد و حتماً با یک صورتی ما بهازاء خارجی دارد.
دکتر محسنی: من همین را عرض میکنم. ما برای انرژی واقعیتی خارج از ذهن قائلیم. یعنی میتوانیم با آن بازی کنیم و روی آن عملیاتی انجام دهیم.
عاشوری: انرژی با صورت جسمیه تناسب دارد!
دکتر محسنی: اصلاً با صورت جسمیه تناسب و شباهتی ندارد!
خسروپناه: در فلسفه، صورت جسمیه هم مابهازاء خارجی مستقل ندارد و حتماً باید یک صورت نوعیه داشته باشد. از نظر فلسفه اسلامی باید گفت که انرژی صورت نوعیه دارد و یک نوع است یعنی یک جوهر نوعیه مستقلی است.
حاضرین : ماده المواد چطور؟
خسروپناه: نه ماده المواد است و نه صورت جسمیه است.
دکتر محسنی: من هنوز قبول نمیکنم که ماده المواد نیست! البته قبول دارم که صورت جسمیه نیست.
خسروپناه: صورت نوعیه است. چون قبل از صورت نوعیه، صورت جسمیه است و قبل از آن ماده المواد است. انرژی نه تنها ماده المواد نیست بلکه صورت جسمیه هم نیست.
دکتر محسنی: چرا؟
خسروپناه: چون انرژی به خودی خود و تک و تنها در خارج، ما به ازاء دارد. یعنی شما میتوانید بگویید این چیز، انرژی است و قابل اندازهگیری میباشد.
دکتر محسنی: عرض من این است که چرا ما اساساً فلسفه خود را برای شکلپذیری ماده، روی انرژی بنا نمیکنیم و روی مادهالمواد بنا میکنیم. ایراد آن چیست؟
احمد غفاری: علت آن را من عرض میکنم. ما یک گزینه بالفعل داریم که به جهت فعلیتداری خود، پذیرای چیزی نیست. میدانید که در ادبیات فلسفی گفته میشود که اگر چیزی دارای فعلیت بود، ویژگی پذیرشکنندگی نمیتواند داشته باشد. پذیرش متعلق به چیزی است که صورت میخواهد کنار آن بیاید و اساساً پذیرش نشانه نداشتن است. مگر در ادبیات اینشتینی نمیگوییم که اجسام انرژیهای متراکم هستند. مگر کاهش و افزایش تراکم جرم نیست که باعث تفکیک ماده و انرژی میشود؟
حسن غفاری: بله همینطور است.
احمد غفاری: پس در وضعیت انرژی هم ما جرم داریم. بنابراین چون انرژی را ماده جرمدار میدانیم، فقط تراکم آن کم شده است و تفاوتی با ماده ندارد.
دکتر محسنی: ما تحت شرایطی است که میتوانیم انرژی را به ماده تبدیل کنیم. مثلاً ما انرژی الکترومغناطیسی را که در قالب فوتون شکل میدهیم، میتوانیم تحت شرایطی به الکترون تبدیل کنیم. یعنی آنجا انرژی داریم و در حالت دوم جسم مادی و انرژی با تعاریف معمول داریم که این کار برعکس هم انجام میشود.
خسروپناه: این با تعریف هیولی و صورت نمیسازد. چون هیولی، صورت نمیشودو صورت هم هیولی نمیشود. هیولی و صورت با هم جسم مرکبی را تشکیل میدهند.
دکتر محسنی: انرژی تبدیل به صورت میشود و یا صورت میپذیرد و ماده میشود؟
خسروپناه: اگر دیدید که انرژی صورتی را پذیرفت و ماده شد، یا ماده صورتی را پذیرفت و انرژی شد، در آن حال میتوان گفت انرژی، ماده برای ماده شده است – منظور ما ماده فلسفی است- که البته این ماده فلسفی، ماده اولی نیست و ماده ثانیه است. صورت هم باز ماده ثانیه برای انرژی میشود. اینکه انرژی، ماده اولی نیست برای این است که ماده اولی، خودش به تنهایی در خارج وجود ندارد در حالیکه انرژی وجود دارد و تبدیل به ماده میشود پس نمیتوان گفت که انرژی، هیولی است. ولی اگر تبدیل ماده به انرژی و برعکس را به این معنا بگیرید که یک صورت فلسفی روی انرژی بیاید و ماده بشود، در اینجا انرژی ماده ثانیه فلسفی برای ماده فیزیکی خواهد بود.
دکتر محسنی: سؤالی که من دارم و چندین سال است که مرا اذیت میکند این است که اگر انرژی را با هیولی جایگزین کنیم به کجای فلسفه آسیب وارد میشود؟
خسروپناه: بحث تخریب فلسفه نیست! البته اشکال نداردکه شما این کار را بکنید ولی دیگر نمیتوانید اسم آن را هیولی بگذارید!
دکتر محسنی: عیبی ندارد، نگذارید. اصلاً هیولی به چه دردی میخورد؟
احمد غفاری: به درد تغییر میخورد و عامل تغییر است.
خسروپناه: هیولی در خارج هست ولی نه به صورت مستقل بلکه به صورت وابستگی با صورت در خارج شکل پیدا میکند و به تنهایی وجود ندارد. البته طبق نظر ابنسینا و ملاصدرا هیولی در خارج وجود دارد. وقتی که در خارج شکل گرفت، ما آن شیء مرکب را در خارج میبینیم. یعنی ابتدا ماده اولی را داریم که روی آن صورت جسمیه میآید و بعد صورت نوعیه روی آن میآید و بعد میشود چیزی مثل آهن. برهان عقلی به ما میگوید که هیولی و صورت جسمیه و صورت نوعیه در خارج هست.
احمد غفاری: ما میخواهیم یک شیء ای را پیدا کنیم که این شیء مجوز تغییر بشود. تغییر، علامت نداری و نقصان است. یک شیء مفروض از این جهت که الآن دارای فعلیت هست، کامل است. ما میخواهیم عاملی نشان دهیم که ناشی از نداری باشد. گزینهای که الآن بالفعل موجود است که میفرمایید ماده یا انرژی است، حیث دارایی شیء است و شیء آن را دارد. ما یک حیث دومی نیاز داریم که برخاسته از نداری شیء باشد که مجوز تغییر بشود. چون تغییر ناشی از نداری است و ناشی از نداشتن وضعیت لاحِق است. حیثیت پذیرش، ناشی از نداری وضعیت جدید است پس فعلیت موجود را حیثیت پذیرش نمیگوییم، چون حیثیت دارایی است نه حیثیت نداری.
حاضرین : هیولی خالی هم به معنای ماده به کار میرود؟
خسروپناه: هیولی اولی و هیولی ثانی هر دو ذکر شده است. ولی بیشتر اوقات، وقتی میگویند هیولی، منظور هیولی اولی است.
حاضرین: مادهای که در فیزیک گفته میشود هیولی برای صورت است؟
خسروپناه: مادهای که شما در فیزیک میگویید نه تنها هیولی است و صورت جسمیه دارد بلکه صورت نوعیه هم دارد. صورت نوعیهای که شده است آهن، الکترون و پروتون و … . یعنی چیزی که تعین خارجی پیدا کرده است و فیزیکدانان به آن ماده میگویند از نظر فلسفه، ترکیبی از هیولی، صورت جسمیه و صورت نوعیه است.
احمد غفاری: در واقع به مرحله تنوع رسیده است.
دکتر محسنی: عرض بنده این است که اگر فرض کنیم اولین خلقی که خداوند در بخش مادیات- به آن مباحث عقل اول و … که مطرح میشود، کاری نداریم- انجام میدهد انرژی است و این انرژی یا فعلیت، قوه هم دارد و یک نوع انرژی هم بیشتر نبوده است، آنگاه این انرژی هست که به حسب مواجهههای مختلفی که دارد، صورتهای مختلفی را میپذیرد. البته این صورتها به خداوند ارتباط پیدا میکند که بحثی نداریم. ولی در مواجهههای مختلفی که پیدا میکند صورتهای مادی متفاوت یا صورتهای انرژی متفاوت را میپذیرد. آیا با این حرف فلسفه ما دچار نقص میشود؟
احمدغفاری: هیچ اشکالی ندارد.
خسروپناه: ولی نام آن را هیولی نمیتوان گذاشت.
دکتر محسنی: من میگویم که اگر در دستگاه فلسفی خود از هیولی دست بکشیم، کجای نظام فلسفی ما خدشهدار میشود؟
خسروپناه: میتوان نظام دیگری را ایجاد کرد.
احمد غفاری: چرا نظام دیگر؟ اصلاً اعتقاد فلسفی ما این است که اولین مخلوق، حتماً باید صورت باشد. نمیشود ماده که فقدان فعلیت است، اولین مخلوق عالم ماده باشد. این منطقاً ممکن نیست لذا اینکه حضرتعالی میفرمایید بگوییم که اولین مخلوق عالم ماده، انرژی باشد، هیچ اشکالی ندارد.
خسروپناه: این را فیزیک ثابت کرده است؟
ریاضی: معتبرترین مباحث کیهانشناسی که الآن مطرح شده است، نظریه تورم است. این نظریه میگوید که یک نوع از انرژی در فضا رها میشود و ذرات متنوعی را به وجود میآورد.
دکتر محسنی: این اصطلاحی را که شما به کار میبرید در فیزیک به آن تکینگی میگوییم. در جایی که تکینگی به وجود میآید معلوم است که یک ضعفی در نظریه هست. در تکینگی مثلاً یک بینهایتی به وجود میآید یا مشکل دیگری پیش میآید که گفته میشود حتماً یک جایی در نظریه اشکال وجود دارد. به نظر بنده تعریفی که ما از هیولی داریم اولاً اعوجاج فکری دارد و ثانیاً حضرت آیت الله مصباح یزدی هم که با آن مخالف هستند و مخالتشان هم با مبنا است و ثالثاً ما فیزیکدانان هم که اصلاً نمیفهمیم که بالأخره این هیولی را کجا باید پیدا کرد، بنابراین بهتر است که کنار گذاشته شود.
خسروپناه: نظر خود بنده هم همین است که هیولی، معقول ثانی فلسفی است و مابهازاء خارجی ندارد.
حاضرین : به نظرم بیان آیت الله مصباح یزدی مختصر و مفید است. ایشان میگوید آنچه هم تحقق خارجی دارد و هم ندارد، مفهومی تناقض آمیز است.
خسروپناه: بله. چطور ممکن است که جوهری استعداد محض باشد و جوهر هم باشد، این پارادوکس است!
احمد غفاری: البته مابهازاء مُنحازی ندارد. مابهازاء دارد ولی به عین صورت دارد.
خسروپناه: بله. صحبت از مابهازاء به عین صورت نیست. اما اینکه وجود دارد و وجودش هم در دل چیزی به صورت مستقل است ولی وابستگی آن عرضی نیست، این مشکل دارد.
احمد غفاری: آیا من میتوانم بگویم که مثلاً این شیء، صورت است و ماده است؟ آیا این اشکالی دارد؟
خسروپناه: بله. اشکال دارد. اشکال آن این است که هیولایی که میگویید در خارج هست و الآن در دل این ماده است، جوهری است که استعداد محض است. چطور ممکن است که چیزی که استعداد محض است، وجود خارجی داشته باشد.
احمد غفاری : من میگویم دو واقعیت در این وجود حضور دارد.
خسروپناه: یعنی یک واقعیتی هست که استعداد محض است که معنا ندارد و پارادوکس است.
حاضرین: دو نکته میخواستم بگویم. یک نکته از دید فیزیک این است که ما وقتی حتی به طور ساده میخواهیم برای بچههای مدرسه توضیح بدهیم که انرژی همان جرم است، میگوییم همانطور که اجسام روی مرکز ثقل تأثیر میگذارند انرژی هم همان اثر را میگذارد یا مثلاً در آزمایش اینشتین وقتی یک فوتون را به یک دیواره بتابانیم، ضربه میزند و اثر خروجی را ایجاد میکند…
خسروپناه: انرژی را جرم میدانید؟
حاضرین : فیزیک، انرژی را جرم میداند.
دکتر محسنی: نه! انرژی را جرم نمیدانیم. دقیق باید حرف زد؛ ماده، جرم است.
حاضرین : در فیزیک نظری هم بحثی است که اینطور بیان میشود که یک چیزی هست که سه رخ از او را دیدهایم که همان انرژی ، ماده و هندسه هستند. – البته قبلاً میگفتند دو رخ از آن یعنی انرژی و ماده را دیدهایم- شاید این بحث به موضوع هیولی بخورد.
دکتر محسنی: ما جرم و انرژی را به این معنا یکی نمیدانیم. هر دو را از یک منشأ یکسان میدانیم که قابل تبدیل به یکدیگر هستند.
خسروپناه: آن حقیقت یکسان چیست؟
دکتر محسنی: این از سؤالاتی است که پاسخی نیافته است. همان بحثی است که در فلسفه علم هم گاهاً عرض کردهام. نکتهای که وجود دارد این است که الکترون فینفسه چگونه موجودی است؟ یعنی قبل از اینکه ما آن را ببینیم چگونه موجودی است؟ بعد از دیدن الکترون، یکبار آن را موج و یکبار هم ذره میبینیم. ولی اینکه الکترون فینفسه چیست در فیزیک در قبال آن سکوت میکنند!
خسروپناه: الکترون از سنخ ماده است یا انرژی؟
ریاضی: در واقع تراکم انرژی است.
دکتر محسنی: بله! نکته در همین است. ما برای انرژی گسترش قائلیم. اینکه میگویم انرژی و جرم را نمیتوان یکسان قلمداد کنیم، به همین دلیل است. همانطور که موج و ذره را هم یکسان قلمداد نمیکنند. ما برای موج قابلیت گسترش قائل هستیم و به جرم حداقل در تعریف کلاسیک، مکان نسبت میدهیم که در مورد انرژی اینطور نیست. هر دو قابل تبدیل به هم هستند و برای انرژی، میتوان معادل جرمی، تعریف کنیم و برای جرم هم میتوانیم معادل انرژی تعریف کنیم.
ریاضی: من ضمن عرایض خود گفتم که یکی از رویکردها این است که اساس کار را هندسه و فضا بگیریم. یعنی این فضا را خمیر مایه اولیه بگیریم که وقتی شکل و صورت پیدا میکند، تبدیل به انرژی و ماده میشود. این رویکرد اینشتینی است. اینشتین30 سال به دنبال این قضیه بود که البته موفق هم نشد. اینشتین میخواست بگوید ما فقط فضا و زمان را به عنوان خمیرمایه اولیه داریم و وقتی که شما فضا را تغییر شکل میدهید، تزاحمات ماده و انرژی پیدا میشود. این یکی از رویکردها است که البته هنوز فیزیک محکمی برای آن نداریم. بنابراین در فیزیک قابل تصور است که هم ماده مانند الکترون، پروتون و … و هم انرژی مانند فوتون و … هر دو صورتهایی از یک چیز بنیادیتر هستند که شکل پیدا کردهاند و به صورت فوتون، الکترون و … ظهور پیدا کردهاند. کسانی که به دنبال نظریههای وحدت میدانها هستند، آرمانشان این است که یک میدان هندسی یا … پیدا کنند که این میدان وقتی صورتهای متفاوتی پیدا میکند، ما اسامی آنها را الکترون، فوتون و… میگذاریم.
خسروپناه: من سؤالی از آقای دکتر احمد غفاری که نظریات متکلمین را کار کردهاند میپرسم. متکلمین وقتی میگویند که جسم تجزیهپذیر است تا میرسیم به جزء لایتجزا، مقصودشان از این تجزیهپذیری چیست؟ آیا به همان معنا است که فلاسفه میگویند که وقتی کل تجزیه شد، اجزاء جدید، همان عنوان کل را دارد؟ مثلاً آهن را که تجزیه کردیم به یک جزء لایتجزا میرسیم که آن هم آهن است؟ یا میگویند به یک جزء لایتجزا میرسیم که نه آهن است و نه چیز دیگری. یعنی اینطور میگویند که به یک ماده اولیهای میرسیم که جسم است ولی هیچکدام از آهن، آب یا چیز دیگری نیست؟کدامیک از این دو نظر را معتقدند؟
احمد غفاری: آنچه که من جدیداً در کتاب مواقف عضدالدین ایجی در هنگام آماده شدن برای جلسه دیدم، ایشان میگوید که جسم از اجزائی تشکیل یافته است که جسم نیستند و با هیچ نوع از تقسیمها قابل انقسام نیستند.
خسروپناه: یعنی جزء لایتجزا را جسم نمیداند.
احمدغفاری: بله! این مسئله منشأ اشکال اول فلاسفه شده است که میگویند اگر این اجزاء دارای حجم نیستند، چطور اجتماع آنها حجم ایجاد کرده است.
دکتر محسنی: همان بحث موجود در فیزیک هست که بدون بعدها نمیتوانند بعد درست کنند.
خسروپناه: شرح مواقف متعلق به میرسید شریف جرجانی و خودش هم طبیعیدان بوده است ولی مواقف برای قاضی عضدالدین ایجی است.
10-براهین شیخ اشراق در رد وجود ماده اولی
احمدغفاری: به نظر شیخ اشراق مشکل ما با وجود ماده است. یعنی ایشان با موجودیت منحاز و جوهری برای ماده مشکل دارد. ایشان میگوید جسم امری است که تمام هویت آن همان هویت جوهری امتدادی است نه اتصالی. ایشان یک دقتی درباره کلمه اتصال به ما تحویل میدهد. وی میگوید که شما در اینجا کلمه اتصال را به غلط به کار میبرید به دلیل اینکه امتداد در هویت خطی معنا دارد. یعنی اینکه بگوییم چیزی یک وجود مدّی است و کشسانی دارد و اتصال در آنجاست که دو چیز به هم وصل میشوند. یعنی برای صورت گرفتن اتصال به دو چیز نیاز داریم. انفصال هم جدایی آن دو چیز است ولی در هویت مدّی واحد، اتصال نداریم تا بشود گفت که اتصال، ضد انفصال است و همدیگر را پذیرش نمیکنند. مفهوم امتداد میتواند پذیرش انفصال کند چون ضد انفصال نیست. این بحث در واقع هم توضیح امتداد و اتصال در هویت جسم بود و هم نقد بر برهان فصل و وصل در اثبات وجود ماده است که از طرف مشائیون مطرح شده است.
خسروپناه: یعنی آن را جوهر بسیط میداند ولی در عین حال انفصالپذیر است؟
احمد غفاری: بله! به این دلیل که انفصال توسط امتداد یعنی چیزی که ضد انفصال نیست، پذیرش میشود و این اتصال است که ضد انفصال است. به طور خلاصه در برهان فصل و وصل میگویند که پذیرشکننده بعد از پذیرش باید بماند ولی اتصال چون بعد از انفصال فرار میکند و نمیماند، نمیتواند پذیرای انفصال باشد و بنابراین چیزی به نام ماده باید وجود داشته باشد تا اتصال و انفصال را بپذیرد.
خسروپناه: فرق نظر ابنسینا با نظر سهروردی در ماهیت جسم دقیقاً چیست؟
احمدغفاری: ابنسینا میگوید ما در اندرونی جسم دو جزء با دو وجود جدای از هم و دارای تعامل داریم که هیولی و صورت هستند. اما سهروردی میگوید که ما یک وجود در جسم داریم و آن چیزی که ابنسینا به آن میگوید هیولی، کارکرد آن را به عنوان یک عرض میپذیرد اما آن را به عنوان یک وجود جداگانه و به عنوان یک چیز جوهری نمیپذیرد.
البته شیخ اشراق در کتاب تلویحات یک تعبیر عجیبی دارد و به جای تعبیر صورت جوهری، هیولی جوهری تعبیر میکند.
خسروپناه: این جعل اصطلاح است و با هیولی در فلسفه مشاء فرق دارد.
احمد غفاری: بله! دقیقاً همین است. جناب قطبالدین شیرازی گفته است که مشترک لفظی است.
خسروپناه: به نظر میرسد ایشان میخواهد بگوید که یک صورت جوهری داریم و دیگر هیولی نداریم و بقیه چیزهایی که بر این صورت جسمیه و جوهری میآید و تتوع ایجاد میکند، عرضی هستند. در واقع همه موجودات یک صورت جسمانی مشترکی دارند اما اینکه یکی انسان یا گاو یا میز میشود، صورتهای عرضی است که این تنوع را ایجاد میکنند. در واقع شیخ اشراق اولاً در وجود جوهری هیولی با نظر مشائیون اختلاف دارد چون فلسفه مشاء میگفت ما یک هیولی، یک صورت جسمیه و یک صورت نوعیه داریم که هر سه جوهر هستند. ثانیاً صورت جسمیه را به عنوان جوهر قبول دارد و ثالثاً صورتهای نوعیه را عرض میداند.
دکتر محسنی: این، قابل قبولتر است!
خسروپناه: احتمالاً شهود کرده است!
11-ناتوانی فیزیک جدید در مورد نقطه آغاز جهان
احمد غفاری: من یک سؤالی داریم که در مباحث فلسفی بنده برای من مشکلات زیادی ایجاد کرده است. آن هم این است که ما نقطه آغازین جهان را از چه چیز یا از چه نقطهای میخواهیم تعریف کنیم؟ انرژی یا فضا یا … . هر چیزی که باعث این تنوعها شده است باید یک چیزی باشد که وقتی فلش آن به یک سمت میرود فقط به همان سمت برود و اصلاً این نقطه آغازین برای این لاحق، نپذیرد که به سمت دیگر برود. درحالیکه نقطه آغازین ما یک نقطه آغازین مشترک برای همه این تنوعات است! اگر بخواهیم بگوییم وضعیتها و شرایط بیرون از شیء روی این تنوعات تأثیر میگذارند آن وقت کاری که کردهایم این است که یک نقطه آغازین خیلی وسیع تعریف کردهایم یعنی غیر از اینکه یک شیء را به عنوان نقطه آغازین بگوییم، چیزهای دیگری را هم دخالت میدهیم.
حاضرین: خداوند که محدود به زمان و مکان نیست که بخواهد در هنگام خلق، بحث سمت را بکند. او سمت را خلق میکند!
دکتر محسنی: آقای دکتر غفاری به دنبال فیزیکِ موضوع هستند.
ریاضی : در جلسات قبل صحبت به این رسید که فیزیک درباره نقطه آغازین حرفی برای گفتن ندارد. معمولاً در مباحث کیهانشناسی یک مقدار خیلی کمی یعنی 10 به توان 43- ثانیه از نقطه آغازین دور میشویم که زمان پلانک است. حتی بعد از زمان پلانک هم درباره یک مدت زمان، خیلی با ابهام صحبت میشود. از 10 به توان 34- ثانیه به بعد جهان یک مقدار خیلی کوچک گسترش پیدا کرده است که امکان ظهور تنوعاتی که مد نظر شماست، فراهم میشود. یعنی تورم اتفاق میاُفتد و اُفت و خیزهای آماری باعث ایجاد اختلافاتی در ویژگیهای ماده در نقاط مختلف جهان میشود و هر چقدر از عمر جهان میگذرد این اختلافات و تنوعات وتفاوتها زیاد میشود، بگونهای که ذرات مختلف به وجود میآید و بعد از آنها اتمهای مختلف و … .
احمد غفاری: اینکه میفرمایید که ما در فیزیک در مورد نقطه آغازین نمیتوانیم حرف بزنیم، در تشخیص نقطه آغازین است و یا حتی این را هم نمیتوانیم بگوییم که یک نقطه آغازین داریم یا چندتا نقطه آغازین داریم؟
ریاضی: اختلاف نظر است که اصلاً آیا نقطه آغازین داشتهایم یا نه؟ نظربعضی فیزیکدانان این است ک جهان قبل از آن وجود داشته و بسیار متراکم و شبیه به یک نقطه شده است. سپس دوباره فاز جدیدی از جهان، از آن نقطه بسیار متراکم شروع شده است و ما تصور میکنیم که یک نقطه آغاز دارد. آقای هاوکینگ نظرش این است که صحبت از قبل از بیگ بنگ بیمعنا است و در واقع آغاز جهان یک جهش کوانتومی هست که در خلأ ایجاد شده است.
احمدغفاری: این واژه بیمعنا که فرمودید، تعمدی روی آن دارید؟
ریاضی: مکانیک کوانتومی زمینهای فراهم کرد که فیزیکدانان را به این شبهه انداخته است که برخی از رویدادهای طبیعی خودبخود و بدون علت خاصی به وجود میآیند که البته این دیدگاه از نقص مکانیک کوانتومی نشئت میگیرد و این خودبخودی بودن را به آغاز جهان هم تعمیم میدهد. آنها آغاز جهان را در واقع به عنوان یک جهش کوانتومی و بدون علت خاصی در نظر میگیرند. در مقابل فیزیکدانانی مانند افرادی که به مدلهای اینشتینی اعتقاد دارند، از تکینگی شروع میکنند و خود هاوکینگ و همکارانش ثابت کردهاند که باید جهان از یک تکینگی شروع شود.
احمدغفاری: طبق فرمایشات حضرتعالی باید صورت نوعیه را به چیزی در حد همان پروتون هم تعمیم بدهیم. چون قبل از پروتون و نوترون هم ما صورت جسمیهای داریم که به سمت پروتون و نوترون تحول پیدا میکند.
دکتر محسنی: نکتهای که آقای دکتر ریاضی میفرمایند این است که یک تئوری را فاینمن ارائه میکند که میگوید اساساً خلأ میتواند اُفت و خیزهایی داشته باشد که نتیجه آن، خلق موجودات است.
احمدغفاری: خلأ ای که در فیزیک شما میگویید، دقیقاً چیست؟
دکتر محسنی: همان خلأ فلسفی است. اساساً موجوداتی که خود فاینمن در معادلات خود به کار میبرد، فیزیکی نیستند و موجودات مجازی هستند. از این تئوری، آقای هاوکینگ استفاده کرده است و میگوید که اساساً جهان از این اُفت و خیزهای در خلأ مطلق- یعنی خلأ ای که که انرژی و ماده نبوده است- به وجود آمده است.
حاضرین: نظریه اُفت و خیزهای خلأ متعلق به دیراک است.
خسروپناه: دیراک چه نقشی داشته است؟
دکتر محسنی: دیراک، پائولی و هایزنبرگ واضعین و توسعه دهندگان کوانتوم مکانیک هستند. دیراک ریاضیدانی است که در فیزیک جایزه نوبل میگیرد. فردی بسیار قوی است و اساساً بر مبنای مدلهایی که در میآورد پادذره را پیشگویی میکند.
خسروپناه: پادذره بعد از الکترون و پروتون است؟
دکتر محسنی: بله. وقتی معادلات ریاضی را مینویسند به منفیهایی میرسند که قابل توجیه نیست و به این میرسند که باید پادذرهها وجود داشته باشند. پاد ذره وقتی با ذره ادغام میشود به انرژی تبدیل میشود.
[1].Gluon
[2].objective
[3].subjective
منبع: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران- سالنامه پژوهشی ترنم حکمت- سال 1394-شماره 5-صفحه 521