به گزارش وکنا دکتر محمد جمالی رئیس گروه فلسفه و علوم بنیادی دانشگاه شیراز است. وی دکتری فیزیک خود را از دانشگاه صنعتی شریف گرفته و از بنیانگذاران نظریۀ ابن سینا- بوهم در حوزۀ آگاهی کوانتومی است که در سال ۲۰۱۹ در محافل علمی بین المللی مطرح شد. به مناسبت روز یکم شهریور روز بزرگداشت ابن سینا که در تقویم رسمی کشور به نام روز پزشک هم نامگذاری شده است، به سراغ وی رفتیم تا در مورد رابطه مغز و ذهن از نگاه ابن سینا با ایشان گفتگو کنیم. گفتگو با ایشان در مورد رابطه مغز و ذهن از جنبه موضوع هوش مصنوعی هم که این روزها اخبار زیادی در مورد آن مخابره میشود، اهمیت شایانی میتواند داشته باشد. گزیده ای از سخنان وی در ادامه آمده است:
ابن سینا؛ نخستین کسی که کارکردهای مختلف را به بخشهای مختلف مغز نسبت داد
اساسا مغز که نهایتا یک توده چربی هست چگونه میتواند مسایل را بفهمد؟ تاریخچه این بحث را به صورت کوتاه بفرمایید
اینکه “مغز میفهمد” یا علمی تر و دقیق تر “مغز مهمترین نقش را در فهمیدن دارد” یا اینکه عضو دیگری از بدن مثل “قلب” میفهمد یا در فهمیدن نقش دارد خودش محل بحث بوده و هست. از ابتدا به ما گفته اند مغز محل اندیشه و فهم است ولی ایا واقعا این گزاره یک گزارۀ علمی است؟ اجازه دهید مثالی بزنم، یک فرد غیر متخصص فکر میکند این پوست دست است که در اثر گرما سوزش دارد و واقعا ما احساس میکنیم که این دستمان است که درد میگیرد یا لمس میکند یا سردی و گرمی را حس میکند ولی یک فرد متخصص میداند که گیرنده های حسی اطلاعات را روانه مغز میکنند و ظاهرا ادراک در محل دیگری غیر از دست رخ میدهد، یکی از توجیهات علمی این است که زمان فیزیکی که دست آسیب میبیند و گیرنده های عصبی فعال میشوند، جلوتر از زمانی است که فرد انرا احساس میکند. این مقدمه را بعنوان مثالی عرض کردم که شاید مشابه این اشتباه شناختی، تصویری که در ذهن، از محوریت مغز ساخته ایم درست نباشد، الان بطور غالب فکر میکنیم مغز در اندیشیدن و فهمیدن محوریت دارد ولی طبیعت همیشه ما را متحیر کرده است و شاید در آینده حقایق بیشتری از عالم را کشف کنیم و متوجه شویم در موضوع فهمیدن مراکز مادی دیگری در بدن مثل “قلب” نیز نقش دارند، حتی امروز تحقیقات دست اولی هست که به نقش سایر اعضا مثل قلب توجه ویژه دارد. به هر ترتیب اینکه مغز آخرین محل مادی مرتبط با فهمیدن و ادراک است یا قلب، همیشۀ تاریخ محل بحث بوده و هست. که موضوع بحث این مصاحبه نیست.
پس در سوال شما یک فرض مهم وجود دارد و آن اینکه مغز نقش اساسی در فهمیدن دارد، فرض دوم اینست که مغز میفهمد! یک موقع میگوییم مغز در فهمیدن نقش دارد یا اخرین مرحلۀ مادی در فرایند فهمیدن است، یک موقع میگوییم این خود مغز است که میفهمد! این محل بحث و مناقشه است، تا امروز برای این گزاره که مغز میفهمد ما هیچ داده و تایید تجربی و علمی نداریم و دلایل متعدد منطقی، فلسفی و ریاضی داریم که اتفاقا مغز نمیتواند بفهمد بلکه لازمۀ فهمیدن است و ابزاری مادی است که کمک میکند فرایند فهمیدن به ثمر بنشیند. بعنوان مثال یک موجود مریخی را تصور کنید که درکی از انسان و حیات کربنی ندارد، او روی زمین میاید و شروع به تحلیل و بررسی میکند مشاهده میکند یک سیستم بسیار پیچیده الکترونیکی وجود دارد که در ثانیه تعداد بسیار بسیار بالایی محاسبه انجام میدهد و مسائل مختلفی را حل میکند .و نتیجه آن منجر به افعالی در انسان میشود، او با توجه به ابزارهای ثبت داده ای که دارد براحتی میدانهای قوی حاصل از جریان های الکتریکی در سیستم های رایانه و محاسباتی را ثبت کرده و تحلیل میکند او انرژی الکتریکی مصرف شده را اندازه میگیرد و با توجه به این داده ها به این نتیجه میرسد که اصلی ترین محل اندیشه و فهمیدن روی زمین، و محل فهم انسانها، کامپیوترها و مبایل ها هستند و انها هستند که در واقع انسان را کنترل میکنند و در واقع محل فهمیدن همین پروسسورهای الکترونیکی هستند… در حالی که این داده ها صرفا نشان میدانند که در فرایند محاسبات و یا فهمیدن رایانه ها نقش دارند… امروز بزرگان علم فیزیک و بیولوژی و برخی از بزرگان فلسفه علم اذعان دارند که مغز نمیتواند محل فهمیدن باشد برای مثال راجر پنرز برنده جایزه نوبل فیزیک با استفاده از قضایای ریاضی نشان میدهد فهمیدن (understanding) و فرایند آن نمیتواند در مغزِ توصیف شده در علوم اعصاب جا بگیرد.
فرض سوم سوال شما اینست که مغز توده ای از چربی است. اگر علمی تر بخواهم این فرض شما را باز کنم، امروز فرض اصلی علوم اعصاب اینست که مغز مجموعه از نورونها است و نورنها یعنی همان سلولهای عصبی، چیزی ورای آنچه ما در مدلهای زیست شناختی مان توصیف میکنیم نیستند. این یک فرض کلیدی در علوم اعصاب، علم شناختی و حتی هوش مصنوعی است و البته یک فرض فلسفی است نه یک ایدۀ تجربی. این بحث بطور جدی در علم امروز مطرح است که مغز میتواند بسیار پیچیده تر و شگفت انگیزتر از توصیف فعلی ما باشد و میتواند شامل هویات ، اجزاء و سطوحی باشد که بسیار فراتر از مدلها و توصیفات ما باشد بزبان ساده مغز میتوان چیزی بیش از یک توده چربی باشد…
این مقدمات را عرض کردم تا بدانیم در نحوه فکر کردن ما و حتی در سوالات ما چقدر پیش فرضهای غیر تجربی و فلسفی نهفته است که تغییر هر کدام از انها منجر به تغییر سوالات و مفاهیم و توصیف ها میشود. باز گردم به سوال شما:
اینکه مغز نقش ویژه ای در فهمیدن دارد از یونان باستان و حتی قبل از آن مطرح بوده است. مغز نواحی مختلفی دارد و هر ناحیه کارکردهای خود را دارد. از لحاظ تاریخ علمی توصیف کارکردهای شناختی مختلفِ نواحی مختلف مغز یعنی اینکه فلان ناحیه مربوط به دیدن است، فلان ناحیه مربوط به حافظه است، فلان ناحیه مربوط به خیال پردازی است و غیره به جناب ابن سینا باز میگردد، در کتب متعدد تاریخ علوم اعصاب و در مقالات مختلف معتبر مربوطه ابن سینا بعنوان اولین فردی که برای نواحی مختلف، کارکردهای شناختی مختلف قائل بود معرفی شده است (برای مثال میتوانید به کتاب “تاریخ علوم اعصاب شناختی[۱]” نوشته پروفسور ماکسول بنت، متخصص علوم اعصاب در دانشگاه سیدنی و رئیس و بنیانگذار موسسه ذهن و مغز سیدنی رجوع کنید) بعد از ابن سینا و پیش از او، کل این توده چربی را در نظر میگرفتند و قائل نبودند که نواحی مختلف کارکردهای شناختی مختلفی دارند. ابن سینا با دلایل فلسفی و دلایل متعدد تجربی نشان داد که مناطق مختلف هر کدام جنبه های شناختی مختلفی دارند… چند قرن بعد از ابن سینا در غرب به نظریه ابن سینا باز گشتند و بعد، این رویکرد ادامه پیدا کرد. امروزه رویکرد غالب اینست که کرتکس یا همان قشر مغزی مسئول فرایندهای شناختی انسان است و دلیلش اینست که به ازای رفتارهای شناختی ما سیگنالهای الکتریکی خوبی از این نواحی ثبت میکنیم و با تحریک این نواحی میتوانیم در ادراکات شناختی افراد اثر بگذاریم. جالب است که ابن سینا به برخی از این نواحی بدرستی اشاره کرده بوده است.
چالش جدی فلسفی در رویکرد غالب در مورد شناخت
اجازه دهید یک سوال چالشی مطرح نمایم، ما از طریق ثبت سیگنالهای الکتریکی ناشی از فعل و انفعالات عصبی[۲] و هماهنگی و رابطه ان با ادراکات شناختی به این نتیجه رسیده ایم که قشر مغز محل فهمیدن است ولی آیا ممکن است همان اشتباه موجود مریخی را کرده باشیم و کرتکس صرفا یک ابزار محاسبه مثل یک ماشین حساب یا کامپیوتر قوی در اختیار مغز یا چیزی غیر و بیش از مغز باشد؟! بقول پنفیلد که بیش از هزار جراحی مغزی انجام داده بود:
«چون به نظر من یقینی می رسد که همواره غیر ممکن خواهد بود ذهن را بر اساس فعالیت عصبی در داخل مغز توضیح دهیم، و چون به نظرمن ذهن مستقلاً در طول حیات شخص رشد و بلوغ پیدا می کند- چنانکه گوئی آن یک عنصر ادامه یابنده است- و چون یک کامپیوتر (در اینجا مغز) باید به وسیلۀ عاملی که فهم مستقل داشته باشد برنامه ریزی شود و عمل کند، من مجبورم این رأی را انتخاب کنم که وجود ما را باید بر اساس دو عنصر بنیادی …ذهن و مغزِ دو نیمۀ مستقل توضیح داد.» پنفیلد
ingh,T.D. & Gomatam, 1987, p. 18
امروز برخی افراد بسیار سرشناس در علوم اعصاب در آزمایشگاههای بسیار معتبر دنیا اتفاقا چنین نظری دارند و صحبتشان اینست که ما بدلیل اینکه ثبت سیگنالها از کرتکس ساده تر بوده است به اشتباه افتاده ایم و این احتمال قوی وجود دارد که فرایند ادراک در سطوح عمیق تر مغز مثل تالاموس رخ دهد (پیشنهاد نظریه ما در حوزه آگاهی هم به همین تالاموس باز میگردد)! و در واقع کرتکس صرفا یک ابزار محاسبه قوی است که در پستانداران و انسانها در مقایسه با سایر حیوانات توسعه یافته است. مساله اینجاست که علم ما در مورد مغز و پیچیدگی های ان بسیار بسیار اندک است برخلاف چیزی که در عموم با قطعیت بحث میشود… به جرات میتوانم بگویم ما در شناخت مغز اول راهیم و تقریبا چیز خاصی از ان نمیدانیم و ندانسته هایمان بسیار بیش از دانسته هایمان است…
رویکرد غالب، شناخت و فهمیدن را مربوط به سطح نورونی و تعامل نورونها در مغز میداند ولی جریانهای علمی بسیار معتبر و قدرتمندی وجود دارد که شناخت و فهمیدن را مربوط به سطوح بنیادی تری در مغز میدانند مثلا برخی معتقدند که فرایند ادراک و فهمیدن و حتی محاسبات در سطح کوانتومی مغز رخ میدهد یا به آن سطح مرتبط است… همین الان که این مصاحبه در حال انجام است کنفرانس عظیمی در کالیفرنیا در حال برگزاری است که مشترکا توسط مرکز علم آگاهی دانشگاه آریزنا و مرکز علوم انسانی کالیفرنیا برگزار میشود و بزرگانی چون پنرز و غیره در ان حضور دارند که موضوع اصلی ان اینست که نوروساینس و علوم اعصاب برای فهمیدن آگاهی و ادراک نیازمند یک انقلاب و تحول اساسی است، یعنی رویکرد غالب دچار چالش های جدی فلسفی و علمی است و صحبت از انقلاب در علوم اعصاب و علوم شناختی است…
ولی اجازه دهید بحث را کمی بسمت مباحث بنیادی تر و عمیق تر ببرم، شلدریک معروف یک مثال جالبی میزند، فرض کنید یک انسان اولیه یک رادیو در بیایان پیدا میکند، پیچش را میچرخاند میبیند از آن صدا در میاید، انرا باز میکند فلان خازنش را بر میدارد صدا قطع میشود فلان مقامتش را تغییر میدهد صدا تغییر میکند و غیره… قطعات رادیو را باز میکند از هم صدا قطع میشود قطعات را وصل میکند صدا .وصل میشود، اصلا مشابه ان قطعات را درست میکند به هم وصل میکند ان رادیوی دوم هم صدا میدهد… ایا حق دارد نتیجه بگیرد که این صدا منشاء اش خود رادیو است؟! واقعا اینطور نیست و منشاء این صدا امواجی است که از بیرون میاید و این رادیو صرفا گیرنده است… آیا نمیتوان همین حرف را درمورد مغز هم زد؟ با تمام دعوایی که سر مغز هست که بالاخره کدام بخشش مسئول فهم و مرتبط با فهمیدن است آیا اساسا مغز صرفا یک ابزار است برای چیزی بنیادی تر و اصیل تر و یا خودش هم موضوعیت دارد؟!
تجربه اول شخص در فهمیدن، قابل تقلیل به مغز نیست
خیلی جالب است جناب ابن سینا در این موضوع ابتدا به شرح مغز میپردازد، هر انچه را بتواند با مغز مادی توضیح دهد از حافظه و خیال و محاسبه به مغز نسبت میدهد ولی یک جایی که میرسد دیگر برخی فعالیتهای شناختی را نمیتواند به مغز نسبت دهد و بنا به دلایل متعددی تقلیل انها به ماده و مغز را محال میداند اینجا میگوید انسان به جز مغز، بعدی دیگر دارد که ان بعد است که میفهمد و ادراک میکند و البته به مغز نیاز دارد.
در فهمیدن دو بعد وجود دارد، یکی محاسبه است، بالاخره فهمیدنِ یک موضوع یا مساله نیازمند برخی محاسبات منطقی و دو دو تا چهارتا است، یک بعد دیگر فهمیدنِ خود ادراک و تجربه درونی و آن احساس درونی از فهمیدن است در فلسفه ذهن به آن تجربه اول شخص میگوییم. تمام دعواها سر دومی است، اینجاست که بسیاری از بزرگان علم و فلسفه قائلند این تجربه اول شخص و اصل فهمیدن به هیچ وجه قابل توضیح با مغز و یا قابل تقلیل به مغز نیست و انسان دارای بعدی غیر از مغز است که به آن ذهن یا نفس یا روح میگوییم و آن غیر از مغزی است که نوروساینس توصیف میکند و ان مسئول فهمیدن و ادراک و بسیاری از مسائل شناختی است… در واقع با تحلیل علمی و فلسفی مسائل شناختی انسان و مفاهیمی مثل ادراک، فهمیدن، اختیار و آگاهی و غیره میبینیم که بسیاری از جنبه های انها از جنس مفاهیم مربوط به مغز و قابل تقلیل به مغز و ماده نیستند… اینجا دعوای بزرگ و تاریخی ذهن و مغز، روح و بدن یا نفس و ماده ظهور میکند که نسبت این دو چیست و چگونه با هم مرتبطند؟ این مساله برای ابن سینا و بسیاری از علما و دانشمندان دوره تمدن اسلامی مطرح بوده و پاسخ ها و توصیف های بسیار بسیار دقیقی از موضوع داشته اند و امروز هم همین مساله در غرب و علم معاصر مطرح است و بحث های زیبا و جذابی حول آن شکل گرفته است…
رابطه بین مغز و ذهن از نظر ابن سینا
نظر ابن سینا در مورد رابطه بین ذهن و مغز چیست؟
ابن سینا یکی از شاخص ترین افراد است که در این زمینه نظریه پردازی کرده است. ابن سینا ذهن را هویت (جوهری) و چیزی غیر از مغز مادی میداند و در توضیح نحوه تعامل این دو با یکدیگر یک نظریه بسیار دقیق ارائه کرده است که بیان آن نیازمند مقدمات فلسفی و ادبیات طبیعیات قدیم است ولی من سعی میکنم انرا بزبان ساده بیان کنم اگرچه این کار دقت فلسفی موضوع را کم میکند. ابن سینا بعد از اثبات غیر مادی بودن ذهن این سوال را مطرح میکند: حال این شیء غیر مادی چگونه میتواند روی مغز که مادی است اثربگذارد و یا از ان اثر بپذیرد؟ توجه بفرمایید که این غیر مادی و غیر جسمانی بودن در فلسفه به معنای یک چیز شبه گونه غیر علمی و بی قانون نیست، به این معنی است که خواصی دارد که ماده انرا ندارد مثلا نقطه بعد ندارد در حالی که اشیاء مادی دارای ابعاد سه گانه طول و عرض و عمق هستند لذا نقطه یک موجود غیر مادی و غیر جسمانی است چون بعد ندارد… ویژگی بارز جسم بعد داشتن و حرکت داشتن است یعنی حجم اشغال میکند (مکان مند است) و حرکت و تغییر دارد (زمان مند است)… ذهن یک هویتی است که نه مکان دارد و نه در دام زمان گیر کرده است بعبارتی غیر زمانمند و غیر مکان مند است، این معنای غیر جسمانی و غیر مادی بودن است، یک نقطه ریاضی یا خط ریاضی هم همین است و غیر مادی است ولی فرقش اینست که نقطه وجود ندارد در عالم بیرون ولی نفس یا ذهن وجود دارد… حالا سوال اینست این موجود غیر زمانمند و غیر مکانمند چگونه بر ماده اثر گذار است. اجازه دهید یک مثالی بزنم، شما به مفهوم اطلاعات نگاه کنید، ایا اطلاعات در یک مکان خاص یا در یک زمان خاص است؟ خیر! لذا اطلاعات هم بمعنای فلسفی یک هویت مادی و جسمانی نیست یعنی اگر بخواهیم همچون بسیاری از فیزیکدانهای معاصر اطلاعات را واقعی فرض کنیم یعنی فرض کرده ایم چیزی غیر مادی و غیر جسمانی وجود دارد… فیزیک پر است از مفاهیمی که طبق این بیان فلسفی غیر مادی و غیر جسمانی هستند.
توصیف ابن سینا از مغز و ذهن، مشکلات ثنویت دکارتی را ندارد
ابن سینا در پاسخ به این سوال، اینگونه نظریه پردازی میکند، که ذهن از مبادی ای شکل گرفته و ایجاد شده که بسیار نزدیک به فرم و شکل و صورت اشیاء است، یک صندلی چوبی را تصور کنید، چوب مادۀ تشکیل دهندۀ صندلی است که میتوانست به جای صندلی تبدیل به میز چوبی شود، و صندلی بودن صورت و شکل این جسم است، مغز هم یک مادۀ چربی طور دارد و یک صورت و شکل مغزی… اگر بخواهم به اغماض امروزی صحبت کنم صورت مشابه اطلاعات است در واقع این صورت و اطلاعات است که متعین میکند ماده چه باشد، میز باشد، صندلی باشد، ماهیچه باشد یا مغز باشد… حرف ابن سینا اینست که ذهن از همان مبادی ای ایجاد شده است که صورت از ان مبادی ایجاد شده است لذا بخاطر این نزدیکی، ایندو روی هم اثرگذارند… یعنی وقتی ذهن چیزی را تصور کرد، این تصور و خواست بدلیل نزدیکی ذاتی با صورت مغز، باعث میشود این تصویر و این اطلاعات را مغز بپذیرد و ماده مغزی متاثر شود و بالاعکس.
رابطۀ ذهن و مغز در نگاه ابن سینا بسیار عمیق تر و پیچیده تر و بنیادی تر است، در نظریه ابن سینا، ماده و مغز باید حدی از پیچیدگی را داشته باشد تا قابلیت اثرپذیری و اثرگذاری از ذهن را داشته باشد، ولی ذهن خودش در هدایت ماده به سمت این پیچیدگی دخیل است… این نکته بسیار مهمی است که معمولا از آن غفلت شده است… نفس و ذهن صرفا یک نقش انفعالی ندارند بلکه در فرایند تکامل و ایجاد مغز و پیچیده شدن ان و توسعه ان نقش کلیدی و جدی دارد و اینرا مفصلا ابن سینا در کتابهایش ذکر میکند. لذا رابطۀ علّی نفس یا ذهن با مغز یک رابطه طبیعی و بنیادی است که نمیتوان را به هیچ وجهی مشابه یا نزدیک دوگانه انگاری دکارتی در نظر گرفت، برخی افراد بدلیل عدم فهم درست فلسفه ابن سینا و طبیعیات قدیم در کتابها و برخی مقالات عمومی از این حرفها زده اند که اجحاف در حق ابن سینا و تمدن اسلامی است… اساسا مشکلاتی که دوگانه انگاری دکارتی دارد ، توصیف ابن سینا از رابطه ذهن و مغز ندارد.
بازگشت به آثار ابن سینا در جهان بسیاری جدی شده است
پژوهش های معاصر در مورد آثار ابن سینا در جهان در حوزه رابطه ذهن و مغز در چه نقطه ای قرار دارد؟ این موضوع برای چه دانشگاه ها و چه محافلی در جهان مهم است و چه فعالیت های جدیدی در این حوزه انجام شده است؟
من در مورد بازگشت به مباحث پزشکی اصیل ابن سینا در حوزه های طب سنتی و مکمل و جریان طب ایرانی در سطح جهان صحبت نمیکنم. از جنبه فلسفی و طبیعی (فیزیکی) علیرغم ایران که توجه جدی به اثار ابن سینا نشده است، در سطح جهان بالاخص در دهه های اخیر یک بازگشت بسیار ارزشمندی به افکار و بینش ابن سینا رخ داده است. بخشی از این پژوهش ها از جنس ابن سینا شناسی است که در سالهای اخیر کتابهای بسیار و مقالات متعدد و کنفرانسهای عظیمی در این زمینه برگزار شده است که جالب است بدانید محوریت انها بیشتر روی طبیعیات ابن سینا تمرکز داشته است، در این زمینه جناب آقای دکتر حامد آرضایی از متفکرین و فیلسوفان جوان که الان عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران هستند بسیار مسلط هستند و خودشان در این زمینه صاحب اندیشه و فکر هستند و امیدوارم تلاشهای علمی ایشان در ایران منجر به ایجاد یک جریان اصیل فلسفی و تاریخ علمی گردد. بخش دیگری از پژوهش ها که میخواهم در مورد آن صحبت کنیم حضور اندیشه های ابن سینا در متن علوم و فلسفه معاصر است. ما در عصر حاضر یک بازگشت به فلسفه طبیعی داریم، بسیاری از بزرگان علوم متذکر شده اند که علم باید به حکمت و فلسفه طبیعی باز گردد. نیکولاس ماکسول از فلاسفه علم معاصر جمله زیبایی دارد که انرا نقل میکنم:
«علم مدرن به عنوان فلسفه طبیعی آغاز شد. … اما پس از آن فلسفه طبیعی مرد. از یک سو به علم و از سوی دیگر به فلسفه تقسیم شد. اما دو بخش، علم و فلسفه، سایههای معیوب تلاش یکپارچه شکوهمند فلسفه طبیعی هستند. سختگیری، عقل عقلانی محض و استدلال قاطع ایجاب می کند که این دو را دوباره کنار هم بگذاریم، و شایستگی های عظیم کار یکپارچه فلسفه طبیعی را دوباره کشف کنیم. این مستلزم یک انقلاب فکری است…»
این فلسفه طبیعی و حکمت همان ادامه بینش بوعلی است که باز کردن ان در این مصاحبه شاید جذاب نباشد.
در مورد ذهن و مغز کارهای پژوهشی بسیاری در حوزۀ تاریخ این مساله انجام شده است که بخش عمده ای از آن به ابن سینا برمیگردد، فکر نمیکنم کتاب معتبری از تاریخ علوم اعصاب و مباحث ذهن و مغز بیابید که بحث مفصلی از ابن سینا در آن نباشد. ولی بسیاری از جنبه های مهم و فنی نظریات عمیق و دقیق ابن سینا مغفول مانده است و میتواند نقش بسیاری در علم جدید داشته باشد که ما وظیفه داریم انرا بزبان علم و فلسفه روز به دینا عرضه کنیم. در این زمینه نه تنها کم کاری کرده ایم بلکه در بسیاری از موارد بدلیل جهل نسبت به موضوع، منفعلانه خود را محاکمه کرده ایم که نه فلسفه ابن سینا و نه فلسفه اسلامی حرفی برای گفتن در این امور معاصر ندارد!
شما و همکارانتان در چند سال گذشته نظریه ای در حوزه رابطه ذهن و مغز داشته اید که انرا بنام ابن سینا-بوهم نامگذاری کرده اید، چه شد که سراغ ابن سینا رفتید و همکاران شما چه کسانی بودند؟ نکات کلی از آن را بفرمایید.
بله در دهه گذشته تمرکز کارهای علمی ما در حوزه فلسفه ذهن و علم اگاهی بوده است و سوالات این حوزه با توجه به شناختی که ما از قبل از آثار ارزشمند ابن سینا داشتیم ما را به بررسی دقیق تر این عقبه تمدنی و فکری سوق داد. اصل و شروع این کار زیر نظر جناب آقای دکتر مهدی گلشنی پدر فلسفه علم ایران و چهره ماندگار فیزیک انجام شد. این نظریه با همکاری ایشان و جناب آقای دکتر یوسف جمالی (دانشکده ریاضی دانشگاه تربیت مدرس) متخصص حوزه محاسبات رایانه ای و مدلسازی ریاضی و فیزیکی سیستم های زیستی ارائه گردید. در این نظریه که در سال ۲۰۱۹ در سطح بین المللی عرضه شد، ما توصیف و مدل ابن سینا در حوزه رابطه ذهن و مغز را بزبان روز مطرح و با توجه به آزمایش ها و داده های معاصر و مباحث فلسفه ذهنی معاصر انرا توسعه و تعمیم دادیم و در این بستر جدید به توصیف فلسفی نحوۀ اثرگذاری متقابل ذهن بعنوان یک هویت غیر مادی و مغز بعنوان یک هویت مادی پرداختیم. ویژگی های ذهن و اگاهی در نگرش ابن سینا و توصیف بسیار زیبا و ارزشمند او در تعامل اگاهی با مغز و ویژگی های طبیعی و فلسفی اگاهی مورد بررسی و بروز رسانی قرار گرفت. البته در این تعمیم سعی کردیم از مزایای نظریه ملاصدرا در چهارچوب فکری برگرفته از فلسفه سینوی نیز بهره ببریم. در این بستر با شهود برگرفته از نظریات ابن سینا به نظریه پردازی فیزیکی و ریاضی پرداختیم و توانستیم با تعمیم و اصلاح نظریه کوانتوم بوهمی به یک توصیف کوانتومی و ریاضی جدید دست یابیم که نه تنها با داده های تجربی اخیر در ازمایش های فیزیک بنیادی سازگار بود بلکه بستری برای ظهور آثار ذهن و اگاهی در مغز بوجود میاورد. در نهایت توانستیم با استفاده از این مدل ریاضی و فیزیکی و در بستر مدل فلسفی تعمیم یافته ابن سینا، یک ساختار ریاضی دقیق از نحوه اثرگذاری ذهن و اگاهی روی مغز ارائه دهیم که در آن ذهن از طریق ایجاد یک نیروی کوانتومی بوهمی بدون نقض قوانین فیزیک و کاملا همگام، ماده مغز را بسمت خواسته خود هدایت میکند. سعی کردم بزبان بسیار ساده مطرح کنم، بحث دقیق ان نیازمند توضیحات مفصل است که علاقه مندان میتوانند به مقالات و سخنرانیهای در این زمینه رجوع بفرمایند…
زیبایی نظریه ابن سینا بالاخص در شکلی که ما ارائه نموده ایم اینست که به هیچ وجه ایرادهای منتسب به دوگانه انگاری جوهری به آن وارد نیست و اساسا انتساب دوگانه انگاری دکارتی به نظریه ابن سینا که متاسفانه برخی دچار این اشتباه شده اند اجحاف به او و اشتباهی فلسفی و علمی است. این نظریه ابن سنیا-بوهم در کنار سه نظریه دیگر (پنرز-همراف، اکلز-بک و جیمز-هایزنبرگ) در سطح بین المللی در حوزه نظریات آگاهی کوانتومی مظرح شده است و علاوه بر مقالات منتشر شده تا به امروز در کنفرانس های بین المللی و داخلی مطرح شده و مورد بحث علمی است. بعد از این نظریه همکاران دیگری آنرا به سطوح دیگری توسعه داده اند و روی ان کار کرده اند. در یک سال گذشته با همکاری اقای دکتر حمید فغان پور عزیزی (مرکز علوم طبیعی و الهیات دانشگاه برکلی) و جناب آقای اصغر صابری (فیزیکدان و فارغ التحصیل دانشگاه شریف) و برخی از پژوهشگران دیگر سعی در تعمیم این نظریه به نقش آگاهی در منشاء حیات و شکل گیری حیات و تکامل آن داشته ایم که نتایج این کار ارزشمند بزودی منتشر خواهد شد، انشاءالله. این نظریه میتواند در حل بسیاری از چالش های فلسفه ذهن و حتی چالش های حوزه علم و دین مثل فعل الهی بسیار کمک کننده باشد. اگر بخواهم به اخرین اخبار در مورد این نظریه بپردازم، اخیرا مقاله ای که در کنفرانس هوش مصنوعی و فضیلت در رم توسط دانشگاه برکلی برگزار گردید، ما پیشنهاد نسل سوم هوش مصنوعی شناختی که عاری از مشکلات فلسفی رویکردهای قبلی است را مبتنی بر این نظریه مطرح نمودیم که جزئیات آن نیازمند بحثی دیگر است. همچنین جناب اقای دکتر فغانپور سخنرانی ویدئویی در همین کنفرانس کالیفرنیا که افراد بزرگ علم معاصر همچون پنرز و غیره در آن حضور دارند داشته اند که در ان به نقش این نظریه در ایجاد یک انقلاب در علوم اعصاب پرداخته اند. فیلم این صحبتها را میتوانید در ادامه ببینید:
استقبال خارجیها، بایکوت داخلیها
اجازه دهید از فرصت استفاده کنم و گلایه ای داشته باشم، متاسفانه در بسیاری از مراکزی که در این حوزه ها بالاخص فسلفۀ ذهن دست اندر کار هستند شما تخصص و شهود کافی را مشاهده نمیکنی، این عدم تخصص و عدم شناخت خیلی در جهت دهی ها و اولویت بندی ها و حتی تخصیص بودجه ها نقش دارد. /متاسفانه گاهی این عدم تخصص با یک رویکرد خود کم بینی و احساس حقارت نسبت به غرب هم همراه میشود که فاجعه میشود! شما ببینید ستاد علوم شناختی فراخوان ترجمه کتاب میگذارد، در انجا دو کتاب مربوط به بحث این مصاحبه میبینید، یکی کتابی از یکی از فیلسوفان خوش فکر آمریکایی است که افتخارش اینست که مصاحبه ای از جناب دکتر گلشنی میکند و انرا در کتاب بسیار ارزشمند دیگری منتشر کرده است. ایشان سخنرانی های مشترکی با جناب دکتر گلشنی در نقاط مختلف دنیا داشته اند و در بسیاری موارد هم همفکر و هم نظرند. جالب است که ما پیشنهاد کردیم در کنار ترجمه بدلیل اینکه این کتاب جامعیت کافی را ندارد و نقدهایی علمی به ان وارد است نظریه ما در آن موضوع هم بصورت مقدمه یا پانویس با رویکرد انتقادی و روشن گرایانه به ان کتاب مطرح شود، عجیب است که انرا نپذیرفتند و بهانه های غیر علمی گرفتند… و یا در همان فراخوان یک کتابی را پیشنهاد دادند برای ترجمه که آمده با محوریت تبلیغ نظریه پنرز-همراف در آگاهی کوانتویمی به این موضوع پرداخته است. ما در یک فراخوان دیگری از ستاد مربوط به همان بخش طرحی را ارائه کردیم که ستاد حمایت کند تا بتوان چنین کتابی با محوریت نظریه بومی خودمان یعنی نظریه ابن سینا-بوهم در سطح بین المللی منتشر شود، آنجا بازهم بهانه جویی کردند… خیلی عجیب است وقتی ما کارمان را در سطح بین المللی در سطوح عالیه و بالای علمی مطرح میکنیم مورد استقبال بزرگان علم قرار میگیرد و حتی برخی از ما اجازه خواسته بودند که فصولی از کتابهایشان را به آن بپردازند بعد در ایران میبینیم اینهمه خود کم بینی وجود دارد در حالی که همین ستاد علوم شناختی در اساسنامه اش صریحا ذکر شده است که از اهدافش حمایت از نظریاتی در بستر فلسفه اسلامی و بومی خودمان است! واقعا از این همه جهالت و تعصب به کجا باید شکایت کرد؟!
ایمرجنتیسم و نگاه ابن سینا و ملاصدرا
گویا ایمرجنتیسم آخرین نظریه ای است که در حوزه فلسفه هوش مصنوعی و ساخت ماشین هوشمند واقعی مطرح است. ایمرجنتیسم چیست و از دیدگاه نظام فلسفی ابن سینا چه میتوان در مورد آن گفت؟
نه اینگونه نیست، باید دید منظور از ایمرجنتیسم چیست؟ و منظور کدام رویکرد در هوش مصنوعی است. ایمرجنس و ایمرجنتسیم که ترجمه به برآمدگی یا نوظهوریت یا نوخاستگی شده است، در واقع راه فرار ماتریالیست ها از وجود پدیده ها و ویژگی ها و هویاتی در طبیعت بود که قابل تقلیل و قابل توضیح با سطوح بنیادی تر و سطح اجزاء نبودند… دو رویکرد قوی و ضعیف برای آن مطرح است. میدانیم که رویکرد سمبولیک و رویکرد پیوندگرا که همین جریان هوش مصنوعی امروزی است در رسیدن به ذهن انسان و رسیدن به آگاهی هم از لحاظ عملگرایانه و هم از لحاظ فلسفی و علمی شکست خورده است. ایده ایمرجنس میگوید شاید ذهن و اگاهی پدیده یا هویاتی برآمده از مغز باشند که قابل تقلیل به مغز نیستند (رویکرد قوی) لذا اگر ما مغز را بخوبی شبیه سازی کنیم ممکن است اگاهی و ذهن در سطح رایانه های ما نیز ظهور نماید و ما یک ماشین هوشمند واقعی یا یک اگاهی مصنوعی داشته باشیم. بدلایل متعددی این رویکرد توهمی خیالپردازنه بیش نیست. با ذکر یک مثال از این بحث بسیار مهم برای پاسخ به سوال اصلی شما میگذرم، اساسا هوش مصنوعی متداول مبتنی بر رویکرد محاسباتی است، پیش فرض اصلی هوش مصنوعی و علم شناختی اینست که ۱٫ انسان چیزی جز مغز نیست یا برامده از مغز نیست، ۲٫ مغز چیزی جز تعامل نورنها و سلولهای عصبی نیست، ۳٫ دینامیک نورونها از لحاظ ریاضیاتی قابل محاسبه (و مدلسازی الگوریتمی) است، پس میتوان از طریق الگوریتم های رایانه ای به هوش و آگاهی انسان رسید. خب روی همه این پیش فرضها انقلت وجود دارد ولی بعنوان مثال پنرز با استفاده از قضیه گودل در منطق ریاضی و برخی تعمیم ها نشان داد که اساسا ذهن انسانی در مساله فهمیدن الگوریتمی و محاسبه پذیر نیست لذا ذاتا هوش مصنوعی بدلیل الگوریتمی بودنش محال است بتواند ذهن انسان و آگاهی را توضیح دهد. او در نظریه Orch OR در اگاهی کوانتومی صحبت از نیاز به یک بستر غیر الگوریتمی کوانتومی در فضا-زمان برای ایمرجنس آگاهی دارد که اساسا نمیتواند در الگوریتم های رایانه ای رخ دهد.
از نظر ابن سینا (و حتی ملاصدرا) اساسا ذهن و اگاهی ناشی از مغز نیست، یعنی در چهارچوب فلسفه سینوی و با توجه به استدلالهای بسیار قوی فلسفی ابن سینا، ذهن نمیتواند برامده از مغز باشد بلکه باید منشاء غیر مادی داشته باشد. یک تفاوت بنیادی فلسفی در اینجا وجود دارد که کمتر به ان توجه شده است، در هر دو نظریه ایمرجنتیسم و فلسفه اسلامی ماده باید به حدی از پیچیدگی و ظرفیت برسد تا رفتارهای آگاهانه و هوشمندی ظهور کند ولی در اولی منشاء ظهور و ایجاد ذهن و آگاهی ماده است و با از بین رفتن ماده دلیلی برای ادامه وجود ان بعد اضافی وجود ندارد ولی در دومی ماده صرفا مقدمه است و ایجاد از عالم بالا افاضه میشود و این آثار آگاهی است که در ماده ظهور میابد نه خود اگاهی… متاسفانه مشاهده میکنیم که برخی ناخواسته بدلیل عدم تخصص در مباحث فلسفه اسلامی یا عدم تخصص در مباحث فلسفۀ علم جدید حرفهایی میزنند که انسان متعجب میشود…
نظریه ابن سینا بوهم نظریه ایست که به بیان فیزیکی و ریاضی این پیچیدگی مادی برای ظهور رفتارهای آگاهانه میپردازد. ما پیشنهاد یک رویکرد جدید در هوش مصنوعی را کرده ایم، به این معنا که با توجه به پیچیدگی های لازم که این نظریه انرا برای ظهور آثار آگاهانه ارائه میدهد، اگر بتوان یک پلتفرم و بستر کوانتومی مناسب که این ویژگی ها از جمله ناموضعیت در زمان و مکان، ساختار سلسله مراتبی، وجود طراحی مناسب برای شارش اطلاعات و انتروپی منفی بین سطوح و بین ساختاساختار و محیط و برخی ویزگی های دیگر که در این نظریه پیشنهاد شده است، را داشته باشد ایجاد نمود، میتوان انتظار داشت که اگاهی به آن افاضه شود و رفتارهای اگاهانه در ان بروز نماید، در واقع در این رویکرد این امکان مورد بررسی قرار میگرد که آیا میتوان به یک هوش و آگاهی مصنوعی دست یافت که واقعا بفهمد و ادراک کند و شاید اختیار داشته باشد و بعد غیر مادی داشته باشد؟ پاسخ نظریه ابن سینا-بوهم و حتی نظریاتی مثل نظریه پنرز-همراف به این سوال بلی است و نظریه ما پیرو هستی شناسی فلسفی اسلامی و سینوی مسیر رسیدن به ان پیچیدگی برای ایجاد ظرفیت مادی لازم برای افاضه اگاهی و شعور را پیشنهاد میدهد. این همان نسل سوم هوش مصنوعی شناختی است که هم از لحاظ هستی شناختی و هم از لحاظ روش شناختی کاملا غیر از رویکرد متداول هوش مصنوعی است، توجه بفرمایید همین که میگوییم هوش مصنوعی یعنی یک پارادایمی را پذیرفته ایم در اینجا منظور ما آن پارادایم نیست ولی خب مجبوریم در بستر واژه ها صحبت کنیم. البته ما به جز این رویکرد بنیادی یک رویکرد مهندسی را هم برگرفته از فلسفه و نگرش اسلامی پیشنهاد کرده ایم. با توجه به اینکه ما حدود ده سال است روی کارهای تجربی در حوزه تعامل مغز وماشین و ارتباط ساختارهای سیلیکونی و نورونی پژوهش میکنیم و در آنجا به یک فناوری جدید در ساخت رباتهای زنده ئدر حوزۀ سایبورگ رسیده ایم، یکی از پیشنهادهای جدی که سالها پیش مطرح کردیم و سال گذشته نیز بطور رسمی در کنفرانس بین المللی نقش علوم پایه در ارتقاء سلامت در شیراز آنرا مطرح نمودیم و اخیرا نییز در مقاله ای بین المللی در برکلی انرا پیشنهاد کردیم، حرکت بسمت ایجاد ساختارهای نورونی و ارگانوید های مغزی در تعامل با ساختارهای مصنوعی سیلیکونی و هوش مصنوعی است که بتواند به ان حد از پیچیدگی برای افاضۀ اگاهی برسد به نحوی که بتوان از طریق این پروسسورهای زیستی به ظرفیت های شناختی سیستم های طیبیعی بیولوژیکی و سرعت محاسبات سیستم های سیلیکونی و هوش مصنوعی در جهت هوش مصنوعی شناختی گام برداشت. ما در گروهمان ذیل هدایت آقای دکتر یوسف جمالی مقدمات تجربی خوبی در ایران در این زمینه داشته ایم و از طرفی به توسعه بحث های فلسفی و اخلاقی موضوع در مرکز فسلفه و علوم بنیادی شیراز پرداخته ایم، امیدوارم بتوانیم در آینده به لطف و عنایت الهی حرف های تازه تری در این زمینه به دنیا عرضه نماییم. این حوزه دریچه ای از سوالات فلسفی و علم و دین را مطرح میکند که جای تلاش جدی پژوهشی و فکری دارد و ما فکر میکنیم عقبه فکری و تمدنی ما بسیار کمک کننده خواهد بود. اگرچه پیشنهاد هوش مصنوعی اگاه (اگر بتوان اسم انرا مصنوعی گذاشت) از مسیر نظریات اگاهی کوانتومی برای اولین بار در دنیا توسط تیم ما مطرح گردیده است ولی بحث پروسسورهای زیستی از دو دهه قبل کم و زیاد در سطح بین المللی بالاخص از لحاظ تجربی مطرح بوده است. خیلی عجیب است که همین بحث را که ما حداقل چندین سال است بطور جدی مطرح کرده ایم برخی از افراد با ذوق و شوق به غربی ها نسبت میدهد!
مقاله آقای دکتر جمالی که با نظارت دکتر مهدی گلشنی و با همکاری آقای یوسف جمالی نوشته شده است را میتوانید از اینجا دریافت کنید.
[۱] . History of Cognitive Neuroscience (2008)
[۲] . (پیام های عصبی از طریق جا به جایی یونها در دیواره سلولهای عصبی که منجر به ایجاد اختلاف پتانسیل بین داخل و بیرون سلولهای میگردد و این اختلاف پتانسیل از یک سوی نورون به سمت دیگر حرکت میکند و طی فرایندی منجر به همین اتفاقات در نورون بعدی میگردد، در نتیجه انتقال پیام عصبی رخ میدهد)
تنها مقاله بین المللی ایشان در مجله بلک لیست وزارت علوم (مجله هلیوم) که دارای هیچ رنکینگ معتبر بین المللی در هیچیک از ایندکسهای ISI نیست، چاپ شده. چطور از چنین نظریه ضعیفی، چنین توصیفاتی می سراید و شما چرا پروموت می کنید؟ بهتر نیست قبلش یک سرچ ساده بفرمایید ببینید چقدر این ادعاها واقعیت دارد؟